خانه تکانی و کلاً نظافت یکی از کارهای شایسته است که به صورت سنتی حسنه، قبل از نوروز و شروع سال جدید انجام می گیرد.
اما برای اینکه این سنت حسنه همچنان حسنه باقی بماند و موجب آزار و اذیت نشود، لازم است که آدابی را رعایت کنیم.
آداب خانه تکانی
1- پرهیز از تنبلی
اصل اول در هر کاری اصل تعاون و همکاری است؛ همکاری باعث می شود سختی کار با آفرینش لحظات شیرین و خاطره های خوش جبران گردد.
و تنبلی دشمن همکاری و تعاون است؛ بنابراین برای همکاری با دیگران باید اول غول تنبلی و تن پروری را شکست بدیم.
امام محمد باقر(علیه السلام) می فرمایند: «الکسل یضر بالدین و الدنیا[1]» تنبلی برای دین و دنیا زیانبار است.
انسان تنبل و تن پرور، معمولا از مسئولیت پذیری فرار می کند و سنگینی مسئولیت خود را بر دوش دیگران می گذارد، به عبارتی روشنتر سربار مردم می شود.
این مسئولیت گریزی در بعضی مواقع از جمله خانه تکانی خود را به وضوح نشان می دهد و موجب ریختن آبروی شخص تنبل می شود.
نتیجه نهایی: برای جلوگیری از سوژه غیب، جوک و طنز شدن در مهمانی های عید و همچنین برای جلوگیری از آسیب های روحی و جسمی در آغاز سال جدید، از تنبلی و سستی به شدت اجتناب کنید.
بسماللهالرّحمنالرّحیم یا مقلّب القلوب و الأبصار. یا مدبّر اللّیل و النّهار. یا محوّل الحول و الأحوال. حوّل حالنا الی احسن الحال.
السّلام علی الصّدّیقة الطّاهرة، فاطمة المرضیّه، بنت رسول الله (صلّی الله علیه و آله) و السّلام علی ولیّ الله الأعظم (ارواحنا فداه و عجّل الله فرجه).
عید نوروز را به همهی خانوادههای ایرانی و افراد ایرانی در هر نقطهی عالم تبریک عرض میکنم. عیدتان مبارک باشد هممیهنان عزیز. بخصوص به خانوادههای عزیز شهیدان، به جانبازان عزیز، به خانوادههای محترم آنها، و به همهی ایثارگران تبریک عرض میکنم و یاد شهیدان بزرگوارمان و یاد امام عزیزمان را گرامی میدارم.
سالی که شروع شد -سال ۹۵- هم در آغاز و هم در پایان، متبرک به نام مبارک حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) است. هم اولِ این سال منطبق بر ولادت آن بزرگوار با ماههای قمری است، هم آخر این سال. بنابراین امیدواریم که انشاءالله سال ۹۵ به برکت حضرت زهرا سال مبارکی باشد برای ملت ایران، و از معنویات آن بزرگوار و از راهنمائیهای آن بزرگوار و از زندگی آن بزرگوار درس بگیریم و بهرهمند شویم.
سالی که تمام شد -سال ۹۴- مثل همهی سالهای دیگر، آمیزهای از شیرینیها و تلخیها و فرازها و فرودها بود؛ طبیعت زندگی همین است؛ از تلخی حادثهی منا تا شیرینی راهپیمائی ۲۲ بهمن و انتخابات هفتم اسفند؛ در تجربهی برجام، از امیدهائی که برانگیخت، تا نگرانیهائی که در کنار آن هست؛ همهی اینها جزو حوادث سال بود، و همهی سالها همین جور است.
سالها و ایام عمر انسان، مشتمل بر فرصتهائی است و مشتمل بر تهدیدهائی است. هنر ما باید این باشد که از فرصتها استفاده کنیم و تهدیدها را هم تبدیل به فرصت کنیم. سال ۹۵ پیش روی ما است. در این سال هم مانند همیشه، فرصتها و تهدیدهائی وجود دارد. همه باید تلاش کنند تا بتوانیم از فرصتهای این سال به معنای حقیقی کلمه استفاده کنیم و کشور از اول تا آخرِ این سال تفاوتهای محسوسی پیدا کند.
امیدهائی وجود دارد برای سال ۹۵. انسان به مجموعهی اوضاع که نگاه میکند، امیدهائی را مشاهده میکند. البته برای تحقق این امیدها باید تلاش کرد، باید کار شبانهروزی کرد و باید بیوقفه سعی و کوشش کرد. اصل قضیه این است که ملت ایران باید بتواند کاری بکند که خود را در مقابل تهدیدهای دشمنان و دشمنیهای آنها، از آسیبپذیری خارج کند. ما باید کاری کنیم که در مقابل تهدید دشمنان، آسیبپذیر نباشیم. آسیبپذیری را به صفر برسانیم.
به گمان من مسئلهی اقتصاد در اولویت اول است. یعنی وقتی انسان نگاه میکند، در میان مسائل اولویتدار، از همه فوریتر و نزدیکتر، مسئلهی اقتصاد است. اگر به توفیق الهی، هم ملت و هم دولت و مسئولان گوناگون، بتوانند در مسئلهی اقتصاد کارهای درست و بجا و متقن را انجام دهند، امید این هست که در مسائل دیگر، مثل مسائل اجتماعی، مثل آسیبهای اجتماعی، مثل مسائل اخلاقی، مثل مسائل فرهنگی هم تأثیرگذار باشند.
در مسئلهی اقتصاد، آن چیزی که مهم است و اصل است، مسئلهی تولید داخلی است؛ مسئلهی ایجاد اشتغال و رفع بیکاری است؛ مسئلهی تحرک و رونق اقتصادی و مقابلهی با رکود است؛ اینها مسائل مبتلابه مردم است؛ اینها چیزهائی است که مردم آنها را حس میکنند و مطالبه میکنند؛ و آمارها و اظهارات خود مسئولین هم نشان میدهد که این مطالبات مردم و این خواستههای مردم بجا و بهمورد است.
اگر ما بخواهیم مشکل رکود را حل کنیم، مشکل تولید داخلی را حل کنیم، بخواهیم مسئلهی بیکاری را حل کنیم، بخواهیم گرانی را مهار کنیم، علاج همهی اینها در مجموعهی مقاومت اقتصادی و اقتصاد مقاومتی گنجانده شده است. اقتصاد مقاومتی شامل همهی اینها است. میشود با اقتصاد مقاومتی به جنگ بیکاری رفت؛ میشود به جنگ رکود رفت؛ میشود گرانی را مهار کرد؛ میشود در مقابل تهدیدهای دشمنان ایستادگی کرد؛ میشود فرصتهای بسیاری را برای کشور ایجاد کرد و از فرصتها استفاده کرد؛ شرطش این است که برای اقتصاد مقاومتی کار و تلاش انجام بگیرد.
گزارشی که برادران ما در دولت به من دادند، نشان میدهد که کارهای وسیعی کردهاند؛ منتها این کارها کارهای مقدماتی است؛ کارهائی است در زمینهی بخشنامهها و دستورها به دستگاههای مختلف؛ اینها کارهای مقدماتی است؛ اما آنچه که لازم است ادامه پیدا کند، عبارت است از اقدام کردن و عمل کردن و روی زمین، محصول کار را به مردم نشان دادن؛ این آن چیزی است که وظیفهی ما است؛ که من انشاءالله در سخنرانی شرحش را به آحاد ملت عزیزمان عرض خواهم کرد.
بنابراین آنچه که من به عنوان شعارِ امسال انتخاب میکنم، عبارت است از « اقتصاد مقاومتی؛ اقدام و عمل». این، راه و جادهی مستقیم و روشنی است به سمت آن چیزی که به آن احتیاج داریم. البته توقع نداریم که این اقدام و عمل، در ظرف یک سال همهی مشکلات را حل کند؛ اما مطمئنیم که اگر چنانچه اقدام و عمل به صورت برنامهریزی شده و درست انجام بگیرد، ما در پایان این سال آثار و نشانههای آن را مشاهده خواهیم کرد. از همهی کسانی که در این راه تلاش کردند و تلاش میکنند، تشکر میکنم.
بار دیگر به ملت عزیزمان سلام و تبریک عرض میکنم و صلوات خدا را بر محمد و آل محمد و بر حضرت بقیة الله اعظم (سلام الله علیه و ارواحنا فداه) مسئلت میکنم.
یکی از لازمه های معاملات در هر زمان، مخصوصا در زمان ما «گواه گرفتن بر معامله» می باشد، که باعث اطمینان خاطر و جلوگیری از کلاهبرداری می گردد.
خداوند متعال در قرآن کریم بر این اصل اساسی تأکید نموده و می فرمایند :« يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا تَدايَنْتُمْ بِدَيْنٍ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى فَاكْتُبُوهُ ... إِلاَّ أَنْ تَكُونَ تِجارَةً حاضِرَةً تُديرُونَها بَيْنَكُمْ[1]» اى كسانى كه ايمان آوردهايد! هنگامى كه بدهى مدّتدارى (به خاطر وام يا داد و ستد) به يكديگر پيدا كنيد، آن را بنويسيد! ... مگر اينكه داد و ستد نقدى باشد كه بين خود، دست به دست مىكنيد.
خداوند متعال ضمن دستور به نوشتن عهدهای مالی، علت آن را اینگونه بیان می فرمایند: «ذلِكُمْ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ وَ أَقْوَمُ لِلشَّهادَةِ وَ أَدْنى أَلاَّ تَرْتابُوا[2]»! اين، در نزد خدا به عدالت نزديكتر، و براى شهادت مستقيم تر، و براى جلوگيرى از ترديد و شك (و نزاع و گفتگو) بهتر مىباشد.
اگر در معاملات نسیه، فروشنده و خریدار با میل و اقبال در میان خود، قرار داد بنویسند و برای آن شاهد بگیرند، به عدالت نزدیکتر است (چون به مرور زمان انسان ممکن است در کالا یا پول آن دچار اشتباه کند یا اصلا از یادش برود در این مواقع نوشته به کمک می آید)و از نزاع و درگیری جلوگیری می کند و در نتیجه، ضمن کمک به آرامش اجتماعی و اقتصادی موجب اعتماد در بین افراد می گردد.
بازار به دلیل اینکه محلی برای معامله و دادوستد میباشد، احتمال ضایع شدن حقوق و لغزش در آن بسیار است، بنابراین آنتی ویروسی لازم است تا با ویروس لغزش و حق کشی مبارزه کند؛ از دیدگاه اسلام این آنتی ویروس ذکر خداوند متعال میباشد.
قرآن مبین میفرماید:«رِجالٌ لا تُلْهيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ[1]» مردانى كه نه تجارت و نه معاملهاى آنان را از ياد خدا.
ذکر انسان را دائم در یاد خداوند متعال نگه میدارد و گوشزد میکند که اگر نیکی کنی، نیکی می بینی[2] و اگر بدی کنی، بد جایگاهی خواهی داشت[3]؛ بنابراین باعث میشود که انسان از زشتیها و پلیدیهای بازار در امان باشد.
البته مراد از" ذِكْرِ اللَّهِ" ذكر قلبى است، كه مقابل فراموشى و غفلت از ياد خدا است[4]، هر چند که در زبان جاری نباشد.
خرید، واژه آشنایی که این روزها بیشتر به گوش می خورد و نقش بس مهمی در پیچاندن ایفا می نماید.
آیا تا به حال فکر کرده اید که دین اسلام چه آدابی برای شیرین شدن خرید بیان کرده؟
دین اسلام به عنوان آخرین و کاملترین دین، تمام زوایای زندگی بشر را مورد توجه قرار داده و برای شیرین شدن تک تک مراحل زندگی، آدابی را بیان فرموده، تا با پیروی از آن تلخ را شیرین و شیرین را شیرینتر نماید.
مسئله خرید نیز از این قاعده استثنا نبوده و آدابی دارد که توجه به آنها باعث لذت بخش شدن آن میشود.
شيخ "نمر باقر النمر" روحاني شيعي برجسته عربستاني، در سال 1379 هجري قمري مصادف با 1968 ميلادي، در شهر "العواميه" در استان القطيف در شرق عربستان در خانوادهاي اهل علم و دين، به دنيا آمد که از آن علمايي چون "آيتالله شيخ محمد بن ناصر آل نمر" (قدس سره) و خطباي حسيني چون جدش حاج "علي بن ناصر آل نمر" سر بر آورده بودند.
تحصيلات مقدماتي و هجرت براي تحصيل علوم ديني تحصيلات مقدماتي خود را در همان شهر العواميه به پايان رساند و در سال 1400 هجري قمري مصادف با 1989 ميلادي، براي آشنايي نزديکتر با انقلاب اسلامي ايران و تحصيلات حوزوي ابتدا به ايران مهاجرت کرد تا در تهران در حوزه علميه حضرت قائم(عج) حضور پيدا کند که در همان سال توسط آيتالله سيد محمدتقي مدرسي در تهران تأسيس شده بود.
شيخ نمر پس از 10 سال تحصيل در حوزه علميه حضرت قائم(عج)، عازم سوريه شد و در حوزه علميه حضرت زينب(ع) براي ادامه تحصيلات حوزوي و علوم ديني نام نوشت و در حضور اساتيد اين حوزه به تحصيل پرداخت.
وي دوره کتابهاي اصولي از جمله "اصول" المظفر، "رسائل" شيخ انصاري و "كفاية" آخوند خراساني را گذراند و در علم فقه نيز "اللمعة الدمشقية" نوشته شهيد اول، "جامع المدارك" خوانساري، "مكاسب" شيخ انصاري و "مستمسك العروة الوثقى" سيد حكيم و ديگر کتابهاي فقهي را مطالعه کرد.
وي در طول مدت تحصيل علوم حوزوي خود در تهران و سوريه در محضر اساتيدي حضور يافت، از جمله: - بحث خارج نزد آيت الله سيد محمدتقي مدرسي در تهران - بحث خارج نزد آيت الله سيد عباس مدرسي در سوريه - بحث خارج نزد آيت الله خاقاني در سوريه - دروس عالية نزد علامة شيخ صاحب الصادق در تهران - درس "لمعة" نزد علامة شيخ وحيد افغاني
همچنين اخلاق را نزد آيتالله شيرازي در شهر مقدس قم فراگرفت و به اين ترتيب به درجات بسيار بالايي در اجتهاد است دست يافت و اجازه تدريس در مراکز علوم ديني و مذهبي را پيدا کرد.
وي از جمله معروفترين و شايستهترين مدرسان علوم مذهبي و ديني در حوزههاي علميه به شمار ميآيد که حتي در حوزههاي علميه ايران و سوريه به تدريس کتابهايي همچون كتاب "اللمعة الدمشقية" و كتاب "جامع المدارك" و "مستمسك عروة الوثقى" و "الحلقات" شهيد سيد محمدباقر صدر پرداخته بود.
شيخ نمر سالها اداره حوزه علميه حضرت قائم(عج) در تهران و سوريه را برعهده داشت و تلاش بسياري براي توسعه و پيشرفت اين مراکز انجام داد.
پس از بازگشت به عربستان مرکز مذهبي "الإمام القائم(عج)" را نيز در العواميه تأسيس کرد که در واقع سنگبناي "مرکز اسلامي" در سال 1422 هجري قمري مصادف با 2011 ميلادي بود.
خصوصيات اخلاقي آيتالله از جمله خصوصيات اخلاقي وي را بايد بلندمنشي و وسواس او در مراعات و حفظ اصول و مبادي و ارزشهاي ديني ملاحظه کرد که بازتاب آن بهخوبي در خط مشي فکري و جهادياش آشکار بود.
آيتالله نمر النمر، تسلط شگرفي بر روند تحولات جاري منطقهاي دارد
همچنين شيخ، از ديدي باز و آگاه نسبت به حوادث جاري پيرامون خود چه در عربستان و چه در منطقه برخوردار بود و همين موجب شده تا داراي ديد تحليلي دقيقي از جريان امور در عرصههاي اجتماعي و سياسي باشد که يکي از دلايل آن بنا به گفته وي ارتباط عميق وي با قرآن و اهل بيت عليهمالسلام است که همواره روشنگر راه وي در زندگي بودهاند.
فعاليتهاي سياسي و بازداشتها توسط رژيم سعودي رژيم عربستان سعودي در حالي شيخ نمر باقر النمر را در سال 2012 بازداشت کرد که پيش از اين نيز دو بار و طي سالهاي 2006 و 2008 ميلادي، شيخ را بازداشت کرده بود.
نخستين بازداشت شيخ نمر به مي 2006 ميلادي بازميگردد، هنگامي که شيخ به محض بازگشت از سفر کوتاهمدتش به بحرين و بازگشت به عربستان، به دليل مشارکت در همايشي بينالمللي قرآن کريم از سوي نيروهاي امنيتي رژيم سعودي بازداشت شد.
اتهام شيخ اين بود که در اين همايش، در عريضهاي، از رژيم سعودي خواسته بود به "قبرستان بقيع" رسيدگي کرده، مذهب "تشيع" را به رسميت شناخته و شيوههاي آموزشي و درسي کنوني حاکم بر عربستان را تغيير داده يا لغو کند؛ همين.
اما بازداشت مجدد شيخ نمر، به 23 آگوست 2008 ميلادي بازميگردد که در شهر "القطيف" به دست نيروهاي امنيتي رژيم سعودي بازداشت شد. اين بار اتهام شيخ براي بازداشت بنابر ادعاي رژيم سعودي درخواست از شيعيان مناطق شرقي عربستان براي آمادهشدن به منظور دفاع از خود و جامعه خويش بود که رژيم ادعا ميکرد، اين سخنان نمر به معني تحريک شيعيان عربستاني براي جدايي از حکومت مرکزي بود.
رژيم سعودي از بيم قيام مردمي و خشم و غضب شيعيان مناطق شرقي عربستان شيخ نمر را 24 ساعت پس از بازداشت آزاد کرد.
اقامه نماز جمعه در العواميه از برنامههاي هر هفته آيتالله نمر النمر است
اين روحاني برجسته عربستاني يک بار ديگر در مارس 2009 ميلادي در معرض بازداشت قرار گرفت.
ديدگاه هاي نمر در قبال آلسعود
شيخ نمر همواره در خطابههايش رژيم سعودي را به اعمال "سياستهاي تبعيضآميز طايفهاي سازمانيافته و منظم بهويژه در مناطق شرقي عربستان و بهخصوص در دو منطقه "الاحساء" و "القطيف" متهم ميکرد که حدود يک قرن است، بر اين مناطق حاکميت دارد.
وي همواره و بارها تأکيد داشته که از گفتن کلام حق، بيم و واهمهاي ندارد حتي اگر در اين راه بازداشت شده، وارد زندان شود و تحت شديدترين شکنجهها و آزارها و اذيت ها تا سرحد شهادت قرار گيرد.
شيخ نمر توهين به کرامت شهروندان عربستاني بهويژه شهروندان شيعي عربستان که از ديد رژيم سعودي شهروندان درجه دو اين کشور به شمار ميآيند و فاقد هرگونه حق و حقوق شهروندي هستند، رد و تأکيد ميکند که از کرامت و حقوق شهروندان شيعي عربستاني حمايت خواهد کرد.
وي بارها در اين ارتباط تأکيد کرده است که در خط اول رويارويي با ظلم و جور رژيم سعودي قرار ميگيرد چون اعتقاد دارد بدون مبارزه و تلاش نميتوان به حقوق مورد نظر خود دست يافت و عدالتي در کشور برقرار نخواهد شد و شهروندان نميتوانند آزاد زندگي کنند.
شيخ نمر در اينباره در سخنان خود با استناد به خطبه "جهاد" اميرالمؤمنين علي(ع) تأکيد دارد که به عدالت جز از طريق جهاد دست نخواهيم يافت و حق جز با از خود گذشتگي و جهاد و شجاعت به دست نخواهد آمد.
وي در خطبههاي نماز جمعه خود نيز بارها گفته است که شيعيان عربستان، ديگر در برابر توهينها و تعديها و تجاوزات آلسعود سکوت نخواهند کرد و در اين باره خطاب به آلسعود گفت که "ما ساکت نميمانيم که هر آنچه بخواهيد بر سر ما بياوريد؛ هر آنچه بخواهيد انجام دهيد و کرامت و شخصيت ما را که با ارزش ترين چيز در زندگي ماست، زير پا بگذاريد".
شيخ نمر همچنين از مطبوعات و رسانههاي سعودي به دليل وابستگي و تبعيت آنها از رژيم سعودي و تبديلشدن آنها به بوق تبليغاتي آلسعود بهشدت انتقاد ميکند.
وي تصريح ميکند که مفتيهاي وهابي، ساخته و پرداخته آلسعود هستند. به گفته شيخ نمر، آل سعود به مفتيهاي وهابي پول ميدهند تا با دامنزدن به اختلافات طايفهاي و مذهبي و ايجاد اختلاف بين شيعيان و اهل سنت، آنها را به خود مشغول کنند و با ايجاد تفرقه مذهبي و طايفهاي و قبيلهاي به حاکميت خود بر عربستان و غارت و چپاول ثروتهاي آن ادامه دهند.
شيخ نمر النمر در يکي از خطبههايش به خاطر مواضع و ديدگاههاي تندش در قبال رژيم سعودي گفت که "ميدانم فردا براي بازداشت من به سراغ خواهيد آمد. خوش ميآييد! اين منطق و راه و روش شماست: "بازداشت" و "شکنجه" و "کشتار"؛ ما از قتل و کشتار نميهراسيم. ما از هيچ چيز نميترسيم."
وي در قبال سرکوبگري هاي رژيم سعودي و مخالفت اين رژيم با برگزاري تظاهرات مسالمتآميز و تجمعهاي اعتراضآميز تأکيد ميکرد که "همواره به دنبال راههاي ديگري براي ادامه اعتراضات خود و احقاق حقوقمان خواهيم بود و تظاهرات، يکي از اين راهکارهاست".
اين روحاني عربستاني را بايد از جمله دشمنان سرسخت "نايف بن عبدالعزيز" وليعهد سابق رژيم سعودي برشمرد. شيخ نمر، همواره انتقادات شديدي را به وي وارد ميکرد.
وي در يکي از خطابههايش شاهزاده نايف بن عبدالعزيز را به علت شدت خشونت و قساوت و ظلمش عليه مردم عربستان به طور اعم و شيعيان به طور اخص، طاغوت و ستمگري خواند که در قبرش شکنجه خواهد شد و آتش او را خواهد سوزاند و کرمها او را خواهند خورد. او در همين خطبه تأکيد کرد که از مرگ نايف خوشحال خواهد شد.
وي همواره در خطبههاي نمازجمعه و خطابه هايش نه تنها از آل سعود انتقاد ميکند بلکه از منتقدان سرسخت برخي از رژيمهاي عربي حوزه خليج فارس از جمله آل خليفه بوده است.
گلوله هاي برجامانده از عمليات تروريستي عليه آيت الله نمر النمر
سايت آيت الله شيخ نمر باقر النمر، نوشت: "پس از سال ها بازداشت ظالمانه و محاکمه هاي صوري، دادگاه هاي سعودي، حکم اعدامِ شيخ را صادر کردند چرا که او خواهان احقاق حق در عربستان بود."
بر پايه اين گزارش، شيخ نمر، پس از شنيدن اين حکم، نامه اي به مادرش نوشت، و ضمن سپاسگزاري از خداوند، تاکيد کرده بود که تسليم خواست خداست.
متنِ نامۀ شيخِ شهيد از اين قرار است:
"ام جعفر، مادرِ صبورم،
خدا را در همه حال سپاس مي گويم. خدا به خاطر هر آن چه برايمان نوشته است، شکر کن. آن چه خدا براي ما مقدر مي دارد، از آن چه ما براي خود مي خواهيم بهتر است؛ و آن چه او براي ما بر مي گزيند، از آن چه ما براي خود اختيار مي کنيم بهتر است. ما چيزي براي خودمان مي خواهيم و خدا چيزي ديگر براي ما مي خواهد، اما انتخابي که خداوند براي ما مي کند، پسنديده تر است. ما وقتي چيزي را مي خواهيم مي گوييم خدايا، آن چه نزد تو بهتر است را برايمان مقدر کن.
همه امور و خلايق، در قبضۀ خداي تبارک و تعالي هستند و هيچ کس نمي تواند بدون خواست خدا، قدم از قدم بردارد، هيچ چيزي از چشم خدا پنهان نمي ماند و هيچ کاري از حيطه ارادۀ خدا خارج نيست، بنابراين مادر، همين کفايت مي کند. تا وقتي که همه امور، از چشم خدا پنهان نمي ماند و هيچ کاري از حيطه ارادۀ او خارج نيست، همين مساله، ما را بس است. تو را به خدا مي سپارم و از او مي خواهم تو را نگه دارد. خداحافظِ تو و همه.
كانُوا قَليلاً مِنَ اللَّيْلِ ما يَهْجَعُونَ *وَ بِالْأَسْحارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ
آنها كمى از شب را مىخوابيدند* و در سحرگاهان استغفار مىكنند.
نماز شب از جمله اعمالی است که آثار فراوانی در حیاط دنیوی و اخروی انسان دارد و در دین اسلام برآن تأکید و توصیه فروانی شده است .
قرآن کریم یکی از صفات پرهیزکاران را خواب قلیل و اسغفار در سحرگاه معرفی می نماید : «كانُوا قَليلاً مِنَ اللَّيْلِ ما يَهْجَعُونَ *وَ بِالْأَسْحارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ[1]» آنها كمى از شب را مىخوابيدند* و در سحرگاهان استغفار مىكنند.
سحر : قاموس قرآن در معنای سحر به نقل از طبری می نویسد : «سحر وقت قبل از طلوع فجر است اصل آن بمعنى خفاء است كه شخص در آن وقت در تاريكى مخفى است به ريه نيز سحر گويند كه محلش مخفى است[2]».
تفسر نمونه در وجه دلالت این آیه بر نماز شب می نویسد: «بسيارى معتقدند كه منظور از استغفار در اينجا همان" نماز شب" است، از اين جهت كه" قنوت نماز وتر" مشتمل بر استغفار است[3]».
احادیث فراوانی نیز در تأثیر نماز شب در زندگی بشری وارد شده است که تنها یک مورد از آنها که از امام صادق (علیه السلام) وارد شده است ذکر می کنیم .
امام (علیه السلام ) می فرمایند :«صَلَاةُ اللَّيْلِ تُحَسِّنُ الْوَجْهَ وَ تُحَسِّنُ الْخُلُقَ وَ تُطَيِّبُ الرِّيحَ وَ تُدِرُّ الرِّزْقَ وَ تَقْضِي الدَّيْنَ وَ تَذْهَبُ بِالْهَمِّ وَ تَجْلُو الْبَصَر[4]»
عقل شخص مسلمان تمام نیست، مگر این که ده خصلت را دارا باشد: ۱ـ از او امید خیر باشد. ۲ـ از بدی او در امان باشند. ۳ـ خیر اندک دیگری را بسیار شمارد. ۴ـ خیر بسیار خود را اندک شمارد. ۵ـ هر چه حاجت از او خواهند دلتنگ نشود. ۶ـ در عمر خود از دانش طلبی خسته نشود. ۷ـ فقر در راه خدایش از توانگری محبوبتر باشد. ۸ـ خواری در راه خدایش از عزّت با دشمنش محبوبتر باشد. ۹ـ گمنامی را از پرنامی خواهانتر باشد. ۱۰ـ سپس فرمود: دهمی چیست و چیست دهمی؟ به او گفته شد: چیست؟ فرمود: احدی را ننگرد جز این که بگوید او از من بهتر و پرهیزکارتر است.
امام رضا به روایت اهل سنت دودمان سمعانی شافعی (۵۶۲ ق) دودمان امام علیه السلام را این گونه بیان می کند: (علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن حسین بن علی بن ابیطالب علیه السلام).
کنیه و القاب نام مبارک آن حضرت علی می باشد و به نظر اهل سنت ایشان در اهل بیت پیامبر، سومین شخصی است که بعد از امام علی و امام سجاد علیه السلام (علی بن الحسین)، علی نامیده شده است. کنیه آن حضرت ابوالحسن می باشد؛ چنان که امام کاظم علیه السلام ، پدر بزرگوار امام رضا علیه السلام نیز می فرماید: فرزندم هم کنیه من است. گرچه برخی، ابوبکر را کنیه امام می دانند، ولی این قول شاذ است و کنیه معروف او همان ابوالحسن است. غیاث الدین شافعی معروف به خواند امیر، می گوید: القاب ایشان بسیار است که عبارت اند از: رضا، هاشمی، علوی، حسینی، قَرشی، مدنی، ولی، حفی، صابر، زکی، زاکی قائم. مشهورترین آنها رضا است. در اینکه چه شخصی لقب رضا را به امام داده و به چه معنا است، باید گفت: اکثر اهل سنت مأمون را نام گذار اصلی دانسته اند. هنگامی که مأمون در سال ۲۰۱ ولایت عهدی را بر امام تحمیل نمود، ایشان را ملقب به رضا کرد. اما در روایت احمد بن محمد بن ابی نصر بزنطی از امام جواد این مسئله تکذیب شده. در روایت چنین آمده: (ابن ابی نصر بزنطی روزی به امام جواد عرض کرد گروهی از مخالفان شما گمان می کنند مأمون لقب رضا را در برابر قبول کردن و راضی شدن به ولایت عهدی، به پدر شما اعطا کرده است!؟ امام جواد در پاسخ فرمود: قسم به خدا، دروغ می گویند، همانا خداوند متعال لقب رضا را به پدرم داده؛ چون تمامی مخالفان و موافقان وی از ایشان راضی بودند. برخی از اهل سنت نیز مانند عبدالرحمن جامی، این معنا را تأیید کرده و برخی دیگر نیز این معنی را چنین به نظم درآورده اند: امام علی نام عالی نسب = پناه عجم مقتدای عرب از و بود راضی جهان آفرین = از آنرو رضا گشت او را لقب
حجةالاسلام سید تقى واردى سال سوّم هجرى قمرى است. نیمى از ماه مبارک رمضان گذشته است، على و زهرا این دو نور چشم رسولخدا(ص) لحظه شمارى مىکنند تا اوّلین هدیه الهى و نخستین گل خوشبوى درخت نبوّت و ولایت را از خداى خود در این ماه خجسته دریافت دارند. سرانجام در نیمه ماه و در بهترین زمان و مکان این گل خوشبو به دنیا آمد و به امر پروردگار منّان "حسن" نامگذارى شد. درباره امام حسن مجتبى(ع) و شخصیت، سیره، تاریخ و زندگى نامه وى بسیار نوشته و گفتهاند و زوایاى مهمى از زندگى وى را به روى مردم گشودهاند. ولیکن درباره صلح آن حضرت با معاویه و علل و عوامل پذیرش آن، گرچه سخنهاى زیادى گفته شده است، ولى این مبحث هم چنان باز است و جاى بحث و بررسى بیشترى دارد. به ویژه در این عصر که طرح پرسشها و یا ایجاد شبههها در میان جوانان و نوجوانان، از سوى مغرضان و بدخواهان به صورت گسترده و همه گیر در جریان است و نیاز به پاسخهاى تازهاى دارد. لازم دیدیم، پرسشهایى که درباره صلح آن حضرت در (ربیع الثانى سال 41 قمرى) تا کنون مطرح و یا در آینده مطرح خواهند شد، به بیان علمى و تاریخى بررسى و سپس پاسخ آن را عرضه بداریم.
بررسى پرسش بنابر اعتقاد مذهبى شیعیان و پیروان مکتب اهل بیت(ع)، خلافت و جانشینى پیامبر خدا(ص)، امرى است منصوص و معیّن از جانب پروردگار متعال و خواست و اراده بشرى در آن، راه ندارد و ارتباط بین خدا و جانشین واقعى پیامبر خدا(ص)، خود پیامبر(ص) مىباشد. بدین جهت رسول خدا(ص) بارها این مأموریت را بر عهده گرفت و از جانب پروردگار متعال، جانشین خود را معرفى کرد. آن حضرت، در ماجراى دعوت اقربین و انذار عشیره خود، در واقعه مباهله، در واقعه غدیر به هنگام بازگشت از سفر حجةالوداع و در مناسبتهاى گوناگون دیگر، على بن ابى طالب(ع) را با صراحت به جانشینى خود منصوب کرد و در بسیارى از احادیث و روایات نقل شده از وى، اسامى تمامى امامان معصوم(ع) را به طور مجزّا بیان و امامت آنان را تصریح نمود و علاوه بر شیعیان، بسیارى از علماى اهل سنّت نیز آنها را نقل کردهاند.(1) امامت بر امت و جانشینى پیامبر خدا(ص)، شؤونى دارد که حکومت و زمام دارى بر مردم، از جمله آنها است. امامان معصوم(ع) تا جایى که امکان داشت و زمینه براى آنان مهیا بود، براى به دست گرفتن حکومت اقدام مىکردند. امام على بن ابى طالب (ع) به همراه همسر مهربانش حضرت فاطمه زهرا(س) و یارى برخى از صحابه رسول خدا(ص) پس از رحلت پیامبر خدا(ص) براى به دست گرفتن خلافت اقدام نمود و تلاشهاى زیادى به عمل آورد ولى دسیسههاى مخالفان و شرارت دنیا طلبان، مانع از دستیابى وى به حق مسلّم خود شد و به ناچار، از حکومت و زمام دارى دور ماند. تا این که پس از بیست و پنج سال شکیبایى و بردبارى آن حضرت، مردم به اشتباه خود و پیشىنیان خود پى برده و به آن حضرت روى آوردند و حکومت و زمام دارى را با وجود آن حضرت زینت دادند. امام على(ع) پس از برعهده گرفتن حکومت، براى نیک داشت حکومت و توسعه عدالت تلاشهاى زیادى به عمل آورد و با مخالفتها و کار شکنىهاى گوناگونى روبهرو گردید و در نتیجه، چند جنگ بزرگ را متحمل شد، ولى از پا ننشست و به خلافت خویش ادامه داد، تا این که مورد توطئه و فتنه منافقین و گروه کژ اندیش خوارج قرار گرفت و به دست یکى از آنان به شهادت رسید. پس از وى امام حسن(ع) به خلافت رسید و پس از شهادت امام حسن(ع) برادرش امام حسین(ع) به امامت نایل آمد. امام حسین(ع) براى کوتاه کردن دست غاصبان و ظالمان از حکومت و برگرداندن خلافت به مجراى اصلى خود، تلاش فراوانى نمود و قیام بزرگى به نام «قیام عاشورا» پدید آورد، ولى به آن دست نیافت و در این راه، به دست سپاهیان خلیفه غاصب، به شهادت رسید. امّا امام حسن مجتبى(ع) حکومتى که در اختیار داشت، طى صلحى، آن را به دشمن دیرینه پدرش واگذار کرد. در حالى که امام حسن(ع) پس از شهادت پدرش امام على(ع) با میل و رغبت مسلمانان و بیعت فراگیر آنان، به خلافت رسیده و زمان حکومت را به دست گرفته بود. مناطق بزرگى از عالم اسلام مانند یمن، حجاز،بحرین، سواحل خیلج فارس و دریاى عمان، عراق، ایران و مناطق شرقى و خراسان در تحت حکومت وى قرار داشته و وى را در برابر دشمنانش یارى مىکردند. با این حال، امام حسن مجتبى(ع) پس از حدود شش و اندى حکومت، با معاویة بن ابى سفیان صلح کرد و حکومت را ناباورانه به وى واگذار و از حق طبیعى و مسلّم خود درگذشت و براى همیشه از حکومت و خلافت ظاهرى به دور ماند. در این جا این پرسش مطرح مىگردد که آیا صلح با دشمن و چشمپوشى از حق خود و حقوق مؤمنان و مسلمانان با مبانى شیعه و مکتب اهل بیت(ع) منافاتى ندارد؟ اصولاً راز پذیرش صلح امام حسن(ع) چه بوده است؟ علل و عواملى که وى را وادار به پذیرش صلح نمودهاند، چه بوده است؟
پاسخ پاسخ پرسشهاى فوق را در ضمن چند نکته بیان مىکنیم: 1- هر یک از پیشوایان و امامان معصوم(ع) به یک فضیلت و برجستگى ویژهاى مشهور و معروف شدهاند، در حالى که همه آنان، از عصمت و طهارت بهرهمند و داراى اخلاق و صفات کامل انسانى بودند و در هیچ کدامشان نقص و ضعفى عارض نشده و همگى در قلّه شایستگى و برترى قرار داشتند. در میان آنان، امام حسن مجتبى (ع) به ویژگى بردبارى و صلح خواهى معروف شده است. وى نه تنها پس ازپذیرش صلح، بلکه پیش از آغاز امامت و بر عهده گرفتن امر خلافت، در دوران کودکى، به این صفت کامل انسانى متّصف بود. رسول خدا(ص) در حالى که امام حسن مجتبى(ع) کودکى خردسال بود، دربارهاش فرمود: انّ إبنى هذا سیّدٌ یصلح اللّه به بین فئتین عظیمتین، یعنى: این پسرم (حسن بن على) همانا شخصیت و سیّد بزرگوارى است که خداوند سبحان به وسیله او، میان دو گروه بزرگ، صلح و آرامش برقرار مىکند. این حدیث شریف، با عبارتهاى مختلف، از سوى راویان شیعه و اهل سنّت نقل شده است.(2) امامان معصوم (ع) متناسب با شرایط و اوضاع حاکم بر عصر خویش و بنابر وظیفهاى که خداوند متعال بر عهده آنان گذاشته بود، اقدام و به آن پاىبند بودند. اوضاع عصر امام حسن مجتبى(ع) و شرایط آن زمان، اقتضا مىکرد که آن حضرت، على رغم میل باطنىاش، صلح با معاویه را به پذیرد و حکومت را به وى واگذارد و این، وظیفهاى بود که از سوى پروردگار متعال بر عهده وى گذاشته شده بود. بى تردید راز بسیارى از کردار و رفتار امامان(ع)، به مرور زمان براى شیعیان و پژوهندگان حقیقت خواه روشن گردیده است، ولى راز و سرّ پارهاى از آنها شاید تاکنون شفّاف و روشن نشده و شاید آنچه گفته مىشود، تنها گمانهاى بیش نباشد و در آینده، ادله روشنتر و گویاترى پیدا گردد. درباره صلح امام حسن مجتبى(ع) نیز علل و فلسفههایى بیان شده است که برخى از آنها منطقى و قانع کننده است، ولى ممکن است در وراى آنها، راز بزرگترى وجود داشته که غیر از خود آن حضرت و امامام معصوم(ع) کسى از آن اطلاعى نداشته باشد. به بیان دیگر، دانش و اطلاعات امامان معصوم(ع) به مراتب بالاتر و عالىتر از اطلاعات و دانش دیگران است و آنچه که آن بزرگواران از طریق الهام آسمانى به آن دست یافته و عمل کردهاند، عقل سایر دانشمندان و پژوهندگان عالم در دست یابى به آنها ناتوان است. 2- در دین مبین اسلام، جهاد و جنگ با دشمنان و بدخواهان، داراى ارج و مقام ویژهاى است و از عبادتهاى بزرگ خدا شمرده مىشود، امّا باید دانست که جهاد، اصالتاً و ذاتاً مطلوب اسلام نیست، بلکه به دلیل ضرورت هایى که اجتناب از آنها غیر ممکن است، واجب و مهم شمرده مىشود. خواسته اصلى اسلام براى بشریت، عبارت است از: آزادگى، حقیقت جویى، رفع محرومیت فکرى و اجتماعى، ستم ستیزى و ظلم ناپذیرى، رفع تبعیض نژادى و قومى، برقرارى قسط و عدالت اجتماعى، تقوا پیشهگى و خدامحورى در تمام مراحل زندگى. چنین ارزشهاى والا و آرمانهاى بلند و مقدّس، در محیطى أمن و آسایش به دست مىآید و پیامبران الهى (ع) همگى پس از رفع ستم کارىهاى مستکبران و مستبدان در صدد تشکیل چنین محیطى بودند. دعوت اصلى اسلام، همزیستى مسالمتآمیز و صلح و آرامش بین مردم، به ویژه میان مسلمانان است. قرآن کریم، همه انسانهاى موحد و مؤمن را به همزیستى و آرامش کامل فرا مىخواند و مىفرماید: «یا ایّها الّذین آمنوا ادخلوا فى السّلم کافّةً؛(3) یعنى: اى ایمان آورندگان، همگى به صلح و آرامش در آیید.» در جاى دیگر فرمود: «انّماالمؤمنون اخوة فاصلحوا بین اخویکم؛(4) همانا، ایمان آورندگان برادران یکدیگرند، پس میان برادران خود آشتى برقرار نمایید.» امام حسن مجتبى(ع) که راز دار و سنگربان مقام نبوّت و امامت است، بیش از همه انسانها به پاسدارى از تلاشهاى جدّش محمد مصطفى(ص) و عدالت پرورى پدرش على مرتضى(ع) مىاندیشید. او خود را در برابر آنها مسؤول مىبیند و احساس مىکند که با ادامه نبرد و خون ریزى به چنین مقصودى دست نخواهد یافت و راه آسانتر و کم خطرترى نیز وجود دارد که آن، صلح است. بنابراین، پذیرش صلح و آرامش، نه تنها منافاتى با مبانى فکرى و عقیدتى مکتب اهل بیت(ع) ندارد، بلکه خواسته اصلى آن مىباشد. 3- صلح امام حسن مجتبى(ع) از انقراض شیعه و نابودى محبان و پیروان مکتب اهل بیت(ع) به دست سپاهیان معاویه پیشگیرى کرده است. معاویة بن ابى سفیان به دلیل کینههاى عصر جاهلیت و نبردهاى خونین قریش بر ضد رسول خدا(ص) که بسیارى از آنها با آتش افروزى و فرماندهى پدرش ابوسفیان شعله ور مىشود و از این سو با رهبرى پیامبر اکرم(ص) و مجاهدتهاى امیرمؤمنان(ع) به پیروزى سپاه اسلام مىانجامید، قلبى آکنده از عداوت و دشمنى نسبت به خاندان پیامبر(ص)و فرزندان امیرمؤمنان(ع) و یاران و شیعیانش در خود احساس مىکرد. خلافت امام على بن ابى طالب(ع) و جنگ صفین، آتش کینه نهفته وى را شعلهور و او را به تلاش آشکار و پنهان در نابودى مکتب اهل بیت(ع) واداشت. ادامه نبرد امام حسن(ع) با معاویه و احتمال پیروزى سپاهیان شام بر سپاهیان عراق، آرزوى دیرینه معاویه را برآورده مىکرد و او با این بهانه شیطانى، ریشه اسلام ناب محمّدى را مىخشکانید و به جاى آن، اسلام تحریف و تفسیر شده امویان را ترویج مىنمود. امام حسن(ع) به این مسئله، فطانت داشت و بدین جهت در برابر گلایهها و انتقادهاى برخى از یاران و شیعیان مىفرمود: «ویحکم، ما علمت، واللّه الُّذى عملت خیر لشیعتى ممّا طلعت علیه الشمس او غربت. ألا تعلمون انّنى امامکم مفترض الطّاعة علیکم واحد سیّدى شباب اهل الجنة بنصّ من رسول اللّه(ص) علىّ؟ قالوا: بلى. قال (ع): أما علمتم انّ الخضر(ع) لمّا خرق السّفینة و أقام الجدار و قتل الغلام، کان ذلک سخطالموسى بن عمران، اذ خفى علیه وجه الحکمة فى ذلک،(5) و کان ذلک عند اللّه تعالى ذکره حکمة و صواباً...(6)؛واى بر شما، چه مىدانید به آنچه که من انجام دادم، به خدا سوگند آنچه که من انجام دادم(یعنى صلح با معاویه) براى شیعیان من، بهتر است از هرچه که بر آن خورشید مىتابد و بر آن غروب مىکند. آیا نمىدانید من امام شما هستم که پیرویم بر شما واجب و فرض است.(آیا نمىدانید) من یکى از دو سید و سالار جوانان بهشت، به نصّ رسول خدا(ص) هستم؟ گفتند: بلى، مىدانیم. امام (ع) فرمود: آیا دانستهاید این موضوع را که حضرت خضر(ع) هنگامى که کشتى را سوراخ، دیوار را بازسازى و پسر بچهاى را کشت، موجب ناراحتى و خشم حضرت موسى(ع) گردید؟ زیرا حکمت و فلسفه چنین امورى بر موسى(ع) پنهان و ناآشکار بود، در حالى که آنها در نزد پروردگار متعال، حکیمانه و بر طبق صواب بود. امام حسن مجتبى(ع) در سخنى دیگر، در پاسخ کسى که وى را پس از پذیرش صلح، با جمله «یا مذلّ المؤمنین» خطاب کرد، فرمود: «ما أنا بمذلّ المؤمنین ولکنّى معزّالمؤمنین. انّى لمّا رأیتکم لیس بکم علیهم قوّة، سلمت الأمر لأبقى أنا و أنتم بین أظهر هم، کما عاب العالم السّفینة لتبقى لأصحابها، و کذلک نفسى و أنتم لنبقى بینهم؛(7) من، خوار کننده مؤمنان نیستم، بلکه عزّت دهنده آنان مىباشم. زیرا هنگامى که دیدم شما(شیعیان) را توان برابرى و ایستادگى با آنان (سپاهیان شام) نیست، أمر حکومت را واگذاردم تا من و شما(على رغم میل آنان) باقى بمانیم. همان طورى که شخص دانایى، یک کشتى را عیب دار مىکند تا براى مالکان و سرنشینانش باقى بماند (و از دستبرد غارتگران و ظالمان محفوظ بماند). داستان من و شما این چنین است، تا بتوانیم میان دشمنان و مخالفان باقى بمانیم. هم چنین امام حسن(ع) در پاسخ به پرسش ابوسعید، درباره علت پذیرش صلح با معاویه فرمود: «ولولا ما أتیت لما ترک من شیعتنا على وجه الأرض احد الّا قتل؛(8) اگر من این کار را انجام نمىدادم(و با معاویه صلح نمىکردم) هیچ شیعهاى از شیعیان ما در روى زمین باقى نمىماند و همگى(به دست سپاهیان معاویه) کشته مىشدند. 4- صلح امام حسن(ع) عمل به تقیه بود. تقیه، یکى از مختصّات و معارف بلند اسلامى، به ویژه مکتب اهل بیت(ع) است. مفهوم تقیه این است که انسان در مواردى از روى ناچارى و ضرورت، خود را مخالف عامه مردم (ناآگاه) و یا حکومت غاصب و ستم کار نشان ندهد و به منظور حفظ اسلام، یا جان و ناموس خود و یا مسلمانى از ابراز و اظهار برخى از معتقدات و یا کردار و رفتار خود چشم پوشى و وضعیت موجود را تحمل کند. صلح امام حسن(ع) نیز این چنین بود. آن حضرت براى حفظ اسلام و مصون ماندن آن از هرگونه انحراف و اعوجاج و جلوگیرى از کشتار بىرحمانه مسلمانان، به ویژه کشتار هدفمند پیروان مکتب اهل بیت(ع)، به ظاهر با قدرت و سلطه زمان خود کنار آمد و حکومت را به وى سپرد. پیداست که تصمیمات تقیهاى، تصمیمات اجبارى و لاعلاجى است و تمامى امامان معصوم(ع) در عصر امامت خویش با این مسئله روبه رو بودند، غیر از آخرین آنان، حضرت حجت بن الحسن(ع) که در عصر قیام و حضور وى، هیچ تقیهاى جایز نمىباشد. امام حسن مجتبى(ع) نیز در حدیثى به آن اشاره کرد و فرمود: أما علمتم انّه ما منّا أحد الّا و یقع فى عنقه بیعة لطاغیة زمانه، الّا القائم الّذى یصلّى روح اللّه عیسى بن مریم(ع) خلفه، فانّ اللّه عزّ و جلّ - یخفى ولادته یغیب شخصه لئلّا یکون لأحد فى عنقه بیعة اذا خرج؛(9) آیا دانستید به این که از ما (امامان معصوم(ع)) کسى نیست، مگر این که بیعت طاغى زمانش برگردن اوست، مگر قائم (آل محمد(ص)) همان امامى که روح خدا، حضرت عیسى بن مریم(ع) در پشت سرش نماز مىخواند. چه این که خداوند متعال، ولادتش را پنهان و وجودش را غایب نمود، تا در آن هنگامى که قیام مىکند، بیعت هیچ کس بر عهده او نباشد. امام حسن مجتبى(ع) در جاى دیگر، در پاسخ معترضان به صلح فرمود: «...و انّ أبى کان یقول: و أىّ شىء أقرّ للعین من التّقیّة، انّ التّقیة جنّة المؤمن، ولولا التّقیّة ما عبداللّه...(10) پدرم (امام على بن ابىطالب(ع)) مىفرمود: چه چیزى چون تقیّه، مایه روشنایى چشم است؟ همانا تقیه سپر مؤمن است و اگر تقیه نبود، خداوند سبحان، پرستش نمىشد. پیش از همه امامان معصوم(ع)، خود امیرمؤمنان(ع) پس از رحلت پیامبر اکرم(ص) به مدت بیست و پنج سال با این وضعیت روبه رو بود و به اجبار و اکراه، از حق خود چشم پوشى کرد. امام حسن مجتبى(ع) نیز ناچار بود براى حفظ اسلام و وحدت مسلمانان، چنین امر مکروهى را به پذیرد. خود آن حضرت در این باره فرمود: «و انّ هذا الأمر الّذى اختلفت فیه أنا و معاویة حقّ کان لى، فترکته له، و انّما فعلت ذلک لحقن دمائکم و تحصین اموالکم،(11) و ان ادرى لعلّه فتنة لکم و متاع الى حینٍ؛(12) همانا در این امرى که من و معاویه درباره آن اختلاف داشتیم(یعنى حکومت و خلافت اسلامى) حقّ من بود، ولى ان را ترک و به وى واگذاردم و این کار را به خاطر حفظ جان و خونتان و هم چنین حفظ مال و دارائى هایتان انجام دادم، و نمىدانم شاید این آزمایشى براى شماست و مایه بهرهگیرى تا مدتى (معیّن) مىباشد.»
5 - کوتاهى سپاهیان شاید مهمترین و اصلىترین علت صلح امام حسن مجتبى(ع) یارى نکردن فرماندهان و همراهى نکردن سپاهیان با آن حضرت بود. از آن سو، معاویة بن ابى سفیان داراى سپاهى یک دست و جرّار بود، که از آغاز ورود اسلام به منطقه شام و پذیرش اسلام توسط اهالى این منطقه، سایه شوم وى را بر بالاى سرشان احساس کرده و او را امیر فاتح مسلمانان و میزان اسلام و کفر مىخواندند و مخالفان و دشمنانش را مخالف اسلام و قرآن مىدانستند. امّا سپاهیان امام حسن مجتبى(ع) داراى چنین نظم و تشکلى نبودند. آنان از میان اقوام و ملیتهاى مختلفى برخاسته که پس از رحلت رسول خدا(ص)، چهار خلیفه را دیده و در حکومت خلیفه پنجم به سر مىبردند. همان مردمى که جرئت و جسارت کرده و سه خلیفه از چهارخلیفه پیشین را (به حق و یا به ستم) کشتند. اینان داراى مرام واحد و اتحاد کلمه نبودند. گرچه به ظاهر در سپاه امام حسن(ع) حضور داشتند و از امکانات و تجهیزات آن برخوردار بودند، ولى در مواقع خطیر و حسّاس، به فکر و سلیقه خودشان عمل مىکردند و از فرماندهى کل قوا، پیروى نمىکردند. همان طورى که در عصر امام على(ع) نیز چنین مىکردند و آن حضرت را در لحظات حساس و سرنوشت ساز تنها مىگذاشتند و به أنحاى مختلف، وسیله آزار و رنجش وى را فراهم مىنمودند. چنین مردم و چنین سپاهى، تحمّل و ظرفیت خواستهها و آرمان والاى امام حسن(ع) را نداشته و او را در برابر سپاه عظیم و یک دست معاویه تنها گذاشته و بسیارى از رزمجویان و سربازان و حتى فرماندهان به سپاه شام پیوسته و بسیارى دیگر سپاه طرفین را رها کرده و به شهرهاى خویش برگشتند و عدّهاى نیز با جدا شدن از سپاه، به یاغىگرى و غارتگرى روى آوردند. تنها عده کمى از سپاه آن حضرت، ثابت قدم مانده و بر بیعت خود باقى ماندند(شرح این ماجرا را در بخش زندگى نامه امام حسن مجتبى(ع) بیان کردیم.) امام حسن مجتبى(ع) در ضمن خطبهاى به این مطلب اشاره کرد و فرمود: ولو وجدت أعواناً ما سلمت له الأمر، لأنّه محرّم على بنى امیّة؛(13) اگر یار و یاورى مىیافتم، حکومت را به معاویه واگذار نمىکردم. زیرا حکومت بر بنى امیّه حرام است. آن حضرت درباره علت عدم لیاقت بنى امیه براى تصدى حکومت و خلافت، فرمود: لو لم یبق لبنى امیّة الّا عجوز درداء، لنهضت دین اللّه عوجاً، و هکذا قال رسول اللّه(ص)(14)؛ اگر از بنى امیّه، جز پیر زنى فرتوت نمانده باشد، همان عجوزه براى کج کردن دین خدا و دور ساختن از مسیر الهى، اقدام و تلاش خواهد کرد و این چیزى است که پیامبر اسلام(ص) به آن خبر داده است. لازم به یادآورى است که امام حسن مجتبى(ع) نه تنها از سستى، ناهماهنگى و ناهمراهى یاران و سپاهیانش رنج مىبرد، بلکه از جانب طیفى از آنان، احساس ناامنى و خطر مىکرد و آنها عبارت بودند از طایفه گمراه و منافق پیشه خوارج، که در میان سپاهیان امام حسن(ع) پراکنده بودند و اگر دستشان به امام(ع) مىرسید، از آسیبرسانى به وى هیچ إبا و امتناعى نداشتند (که در بخش زندگى نامه آن حضرت به آن اشاره نمودیم.» ابن عربى، نویسنده کتاب «احکام القرآن» به این مطلب تصریح کرد و گفت: و منها انّه راى الخوارج احاطوا بأطرافه، و علم انّه ان اشتغل بحرب معاویة استولى الخوارج على البلاد، و ان اشتغل بالخوارج استولى علیه معاویة؛(15) یکى از علل صلح امام حسن مجتبى(ع) این بود که وى مىدید خوارج، اطرافش را احاطه کرده (و در همه جا حضور پیدا کردند) و دانست به این که اگر او، جنگ با معاویه را ادامه دهد و در آن معرکه مشغول گردد، خوارج بر بلاد اسلامى دست مىیازند و بر آنها مستولى مىشوند و اگر وى به جنگ با خوارج بپردازد و مشغول دفع آنان گردد، معاویه بر بلاد اسلامى و مناطق تحت حکومت وى مستولى مىگردد.» گروه فتنه جوى خوارج، گرچه در ظاهر براى نبرد با سپاهیان شام به سپاه امام حسن مجتبى(ع) پیوسته و از امکانات وى بهرهمند مىشدند، ولى با حماقتها و افراط کارىهاى خود، همیشه آب در آسیاب دشمن مىریختند و موجب تضعیف سپاه کوفه و تقویت سپاه شام مىشدند. این گروه، چالشهاى بزرگى براى امام على بن ابى طالب(ع) به وجود آورده بودند و جنگ نهروان را بر وى تحمیل کرده و سرانجام در مسجد کوفه، وى را به شهادت رساندند. هم اینک در سپاه امام حسن مجتبى(ع) به فتنهانگیزى و پخش شایعات دروغین و بى اساس بر ضد امام حسن(ع) و یاران وفادارش، مشغول بودند و مترصد فرصتى بودند، تا امام حسن(ع) را از سر راه خویش بردارند و به آمال و آرزوهاى شیطانى خود برسند. امام حسن(ع) اگر از دردسرهاى سپاه شام خلاصى مىیافت، از دسیسههاى این گروه ستم پیشه رهایى نداشت و با کید و کین ناجوانمردانه آنان، در مسند خلافت به شهادت مىرسید.
6- احساس خستگى مردم از جنگ از دیگر عوامل پذیرش صلح از سوى امام حسن مجتبى(ع) بود. گرچه برخى از بیعت کنندگان با امام حسن مجتبى(ع) در کوفه انتظار داشتند که آن حضرت، جنگ با معاویه را ادامه دهد تا او را از حکومت خودخوانده سرنگون سازد و شام را از سیطرهاش بیرون آورد، امّا توده مردم به دلیل پشت سرگذاشتن چند جنگ داخلى و دادن کشتههاى زیاد و خسارتهاى قابل توجه، رغبت چندانى در ادامه نبرد با شامیان نشان نمىدادند. مسلمانان، طى چهل سال که از هجرت رسول خدا(ص) به مدینه منوره و تشکیل حکومت اسلامى مىگذشت، علاوه بر غزوات و سریههاى زمان پیامبر اکرم(ص)، در عصر خلفاى سه گانه نیز جنگهاى بزرگ و طولانى مدت با رومیان، ایرانیان و برخى از اقوام و ملل همجوار جزیرة العرب را پشت سر گذاشته و در عصر خلافت امام على بن ابى طالب(ع) نیز سه جنگ بزرگ داخلى را تحمّل کرده بودند. بدین جهت، روحیه رزمى و جنگى چندانى از آنان مشاهده نمىشد و جز عدهاى از شیعیان مخلص و جوانان رزمجو، بقیه در لاک عافیتطلبى فرو رفته و به وضع موجود رضایت داده بودند. به همین لحاظ هنگامى که امام حسن(ع) و یاران نزدیکش چون حجربن عدى و قیس بن سعد انصارى، مردم را به بسیج عمومى و حضور در اردوگاه سپاه دعوت کردند، عده کمى پاسخ مثبت دادند و بقیه رغبتى به آن نشان ندادند. گردآورى چهل هزار رزمجوى و داوطلب جبهههاى جنگ براى سپاه امام حسن(ع) به آسانى فراهم نگردید، بلکه با تبلیغات و تلاشهاى فراوان و همه جانبه امام حسن(ع) و یاران و اصحاب فداکارش مهیا گردید. شایان ذکر است که با توجه به جمعیت بالاى شهر کوفه و اطراف آن، اگر جنبش عمومى و بسیج سراسرى صورت مىگرفت، مىبایست بیش از یکصد هزار نفر از این منطقه آماده نبرد مىشدند. این غیر از نیروهایى بود که از سایر مناطق عراق، ایران، حجاز، یمن، عمان و ساحل نشینان خلیج فارس مىتوانستند خود را به سپاه امام حسن(ع) برسانند. قطب راوندى از حارث همدانى نقل کرد که امام حسن(ع) به مردمى که با وى بیعت کرده و قول مساعدت و همکارى داده بودند، فرمود: ان کنتم صادقین، فموعدما بینى و بینکم معسکر المدائن، فوافونى هناک فرکب، و رکب معه من اراد الخروج، و تخلف عنه خلق کثیر لم یفوا بما قالوه، و بما وعدوه، و غروه کما غروا امیرالمؤمنین (ع) من قبله؛(16) اگر(در گفتارتان) صادقید، وعده گاه من و شما پادگان مدائن است. پس در آن جا به من بپیوندید. پس آن حضرت، سوار شد و به سوى مدائن حرکت کرد، کسانى که قصد جنگ کرده بودند با وى حرکت نمودند ولى جمعیت زیادى تخلف کرده و به آنچه گفته بودند، وفا نکردند و به آنچه وعده داده بودند، بر سر وعدهشان نیامدند و او را فریب دادند، همانطورى که پیش از وى پدرش امیرمؤمنان(ع) را فریب داده بودند. مردم عراق چنان خسته و بىرمق بوده و احساس کسالت و بىحالى مىنمودند، که نشاط و خوشى را از سبط پیامبرخدا(ص) و خلیفه وقت مسلمانان، یعنى امام حسن(ع) سلب نمودند و وى را وادار نمودند تا آنان را با این سخن نکوهش و سرزنش کند: یا عجبا من قوم لاحیاء لهم و لادین مرة بعد مرة، ولو سلمت الى معاویة الأمر، فایم اللّه لاترون فرجا ابداً مع بنى امیة، واللّه لیسومنّکم سوء العذاب، حتى تتمنّون ان یلى علیکم حبشیا؛(17) شگفت از ملتى که نه حیا دارد و نه هیچ مرتبهاى از مراتب دین را. اگر من أمر حکومت را به معاویه تسلیم نمایم، پس به خدا قسم هیچ گاه شما در دولت بنى امیه، فرجى نخواهید یافت(و یا فرح و شادى نخواهید دید). سوگند به خداوند متعال، با بدترین عذاب و آزار با شما بدى خواهند کرد، به طورى که آرزو کنید که (سیاهان) حبشى بر شما حکومت کنند(بهتر است از تحمّل حکومت بنى امیه). ابن اثیر در این باره گفت: هنگامى که معاویة بن ابى سفیان به امام حسن بن على(ع) پیشنهاد صلح داد، مردم به گرمى آن را پذیرفتند. امام حسن(ع) در خطبهاى پیشنهاد معاویه را به اطلاع لشکر خود رسانید و خاطرنشان کرد: ألا و انّ معاویة دعانا الى أمر لیس فیه عزّ و لانصفة. فان اردتم الموت رددناه علیه و حاکمناه الى اللّه - عزّ و جلّ - لظبى السّیوف، و ان اردتم الحیاة قبلناه و أخذنا لکم الرضى؛(18) آگاه باشید، معاویه ما را به امرى فرا مىخواند که نه عزّت ما در آن است و نه مطابق با انصاف است. اگر داراى روحیه شهادتطلبى هستید، درخواستش را رد کنیم و دست به شمشیر ببریم تا خداوند سبحان میان ما حکم کند، ولى اگر زندگى دنیا را مىطلبید، خواستهاش اجابت کرده و رضایت شما را فراهم کنیم. هنگامى که کلام امام(ع) به این جا رسید: فناداه النّاس من کلّ جانب: البقیه، البقیه، فلمّا افردوه أمضى الصلح؛(19) مردم از هر سو فریاد برآوردند که ما زندگى و بقاى دنیایى را مىخواهیم، (با این سخن، صلح را بر امام(ع) تحمیل کردندو) امام(ع) پس از آن که از آنها جدا شد، صلح با معاویه را امضاء نمود.
7- اضمحلال و از هم پاشیدگى کشورهاى اسلامى، خطر دیگرى بود که جامعه مسلمانان را تهدید مىکرد. مسلمانان آن عصر، چه آنانى که در ظلّ حکومت عدالت جویانه امام حسن مجتبى(ع) زندگى مىکردند و چه در سیطره حکومت غاصبانه معاویة بن ابى سفیان به سر مىبردند با دشمنان مشترکى رو به رو بودند که از هر سو آماده هجوم به مناطق اسلامى و باز پسگیرى سرزمینهاى آزاد شده بودند. آنان گرچه داراى ملیت، قومیت و دینهاى متعدد و مختلف بودند، ولى در یک چیز اتفاق و اتحاد داشتند و آن نابودى اسلام و کشتار بى رحمانه مسلمانان و غارت سرزمینهاى اسلامى بود. از این رو، ادامه اختلاف و کشمشهاى داخلى، دشمنان بیرونى، به ویژه رومیان را خوش حال و امیدوار مىکرد و زمینه هجوم و تجاوزشان را فراهم مىنمود. امام حسن مجتبى(ع) به عنوان سبط اکبر رسول خدا(ص) و سکان دار اصلى دین و دلسوزترین شخص به مسلمانان و مؤمنان، به این مسئله توجه خاص داشت و اگر معاویه و سپاهیان گمراه وى با بىخردى و دنیاطلبى خود زمینه آمال و آرزوى دشمنان خارجى را فراهم مىکردند، امام حسن مجتبى(ع) و یاران و شیعیان مخلص او نمىتوانستند آنان را در این راه مساعدت و همراهى کنند و عقل و شرع حکم مىکرد که باید به هر طریق ممکن نبرد میان مسلمانان پایان یابد، تا اصل دین و حیات مسلمانان ادامه یابد. زیرا اگر امام حسن(ع) نبرد با معاویه را ادامه مىداد، یکى از سه اتفاق ذیل روى مىداد: 1- پیروزى سپاه کوفه و سرکوب سپاه شام. 2- پیروزى سپاه شام و نابودى سپاه کوفه. 3- عدم پیروزى طرفین و عقب نشینى اجبارى دوسپاه. در هر صورت، مسلمانان به ضعف و کم توانى مىرسیدند و دشمنانشان که سالها خود را تقویت و آماده چنین فرصتى کرده بودند، با هجوم سراسرى و مرگ بار، تومار مسلمانان را پیچیده و جامعه اسلامى را با چالش بزرگ مواجه مىنمودند. در نتیجه، زحمات و تلاشهاى پیامبر خدا(ص) و یاران فداکارش به هدر مىرفت. امام حسن(ع) به این أمر فطانت داشت و در سخنى به آن اشاره نموده و فرموده: انّى لمّا رأیت النّاس ترکوا ذلک الّا اهله، خشیت أن تجتثوا عن وجه الارض، فاردت ان یکون للدین فى الارض ناعى؛(20) هنگامى که دیدم مردم جز عدهاى این کار (جنگ با معاویه) را ترک کردند، ترسیدم که ریشه شما از زمین کنده شود. پس مصمم شدم تا براى دین، در روى زمین فریادگرى باقى بگذارم. 8 - به وقوع پیوستن خیانتى بزرگ از سوى دنیاپرستان چیزى نبود که بتوان آن را نادیده گرفت. معاویة بن ابى سفیان براى درهم شکستن اتحاد و مقاومت سپاهیان کوفه، رشوهها و جایزههاى زیادى بذل و بخشش کرد و بسیارى از سران و بزرگان قبایل و طوایف و فرماندهان و امیران سپاه را از درهم و دینار و وعدههاى کاذب بهرهمند کرده و آنان را به خود و روى گردانى از امام حسن(ع) جلب نموده بود. به طورى که برخى از آنان، نامههایى براى معاویه نوشته و اظهار پیروى و فرمانبردارى از او نمودند و برخى دیگر، پا را از این فراتر گذاشته به وى نوشتند که اگر وى بخواهد، حسن بن على(ع) را دستگیر و به سپاه شام تحویل دهند و یا بر او شورش نموده و وى را به طورى پنهانى به قتل رسانند.(21) در حقیقت، اگر امام حسن(ع) صلح را نمىپذیرفت این خطر بزرگ وجود داشت که جاه طلبان و منافقان، وى را دستگیر و تسلیم سپاه شام کنند و یا براى تقرّب به دستگاه معاویه و خوش آیند بنى امیه، امام(ع) را ناجوانمردانه ترور و به شهادت برسانند. در هر صورت، این یک پیروزى براى سپاه شام و فضیلت و منقبتى براى معاویه بود و براى خاندان نبوّت و امامت، شکست به شمار مىآمد. امام حسن(ع) در این باره فرمود: به خدا سوگند، اگر با معاویه نبرد مىکردم، مرا مىگرفتند و به وى تسلیم مىنمودند. به خدا سوگند، اگر با او مسالمت کنم و عزیز باشم، برایم دوستداشتنىتر است از این که در حالى که اسیرش باشم مرا بکشد و یا بر من منّت گذارد و تا پایان روزگار این عار بر بنىهاشم بماند و معاویه همیشه خودش و أعقابش بر زنده و مرده ما به آن منّت بنهد.(22) 9- امام حسن(ع) از روشهاى غیر اسلامى و شیوههاى سالوسانه پرهیز داشت، بر خلاف معاویة بن ابى سفیان که براى تحکیم و تثبیت حکومت خود دست به هر کارى مىزد و هیچ گونه محدودیتى از جهت شرعى و عرفى براى خویش قائل نبود. به همین انگیزه در دستگاه حکومتى خود از افراد شرور و خدعه گرى چون عمروبن عاص، مغیرة بن شعبه، بسربن ارطاة، مروان بن حکم و مسلم بن عقبه، بهره مىجست و از شیطنت و جنایت آنان به نحوى استفاده مىنمود. امّا امام حسن مجتبى(ع) که به مانند جدّش محمد مصطفى(ص) و پدرش امام على بن أبى طالب(ع) مظهر تقوا و عدالت بود و هدفش از زمامدارى، جز احقاق حق و اجراى عدالت اسلامى، چیز دیگرى نبود، طبعاً نمىتوانست به مانند معاویه رفتار نماید. سیاست اهل بیت(ع) با سیاست معاویه در تضاد و میان آن دو، تفاوت از زمین تا آسمان بود. معاویة بن ابى سفیان با انتخاب سیاست «رسیدن به هدف از هر راه ممکن» سیطره سیاسى و اجتماعى فزایندهاى بر ملت پیدا کرده بود و همین امر باعث شد که صلح را با نیرنگها و سالوس کارىهایش بر سپاهیان عراق و بر امام حسن مجتبى(ع) تحمیل نماید. او توانست با دادن رشوه و تطمیع متنفذان، وعده به دنیاطلبان، تهدید مخالفان، رواج بىبند و بارى، پخش شایعات بى اساس و انجام امور غیر انسانى و غیر شرعى دیگر، زودتر به هدفش برسد. به هر روى، علل و اسباب متعددى دست به دست هم داد تا در جدال میان نیکىها و زشتىها، خوبىها و بدىها و در حقیقت میان حق و باطل، این بار امام حسن مجتبى(ع) مقهور قهر ناجوانمردانه شیطان صفتان قرار گرفته و از حق طبیعى و الهى خویش محروم بماند و حکومت و زمام دارى مسلمانان با حیله و نیرنگ از اوستانده شود. بىتردید، آنچه درباره اسرار و علل صلح امام حسن(ع) در این جا بیان نمودیم، کافى و وافى نبوده و جاى بحث و بررسىهاى بیشتر و عمیقترى دارد و طالبان را به کتابهایى که در خصوص «صلح» امام حسنبن على (ع) نگاشته شدهاند، ارجاع مىدهیم.
پىنوشتها: - 1. الارشاد، شیخ مفید، ص 356 ، تاج الموالید، مجموعه نفیسه، ص 26 ؛ کشف الغمّة، ج 2، ص 162. 2. فضائل الخمسة، ج 2، ص 32 و ج 3، ص 388. 3. فضائل الخمسة، ج 3، ص 388 ؛ احکام القرآن، (ابن عربى)، ج 4، ص 1720. 4. سوره بقره، آیه 208. 5. سوره حجرات، آیه 10. 6. اشاره به داستان همراهى و مصاحبت حضرت موسى(ع) با حضرت خضر(ع) که در سوره کهف، از آیه 65 تا 82 به آن اشاره شده است. 7. کمال الدین و تمام النعمه، ج 1، ص 316. 8. تحف العقول، ص 227. 9. بحارالانوار، ج 44، ص 1. 10. کمال الدین و تمام النعمة، ج 1، ص 316. 11. تحف العقول، ص 227. 12. شرح الأخبار فى فضائل الأئمة الأطهار(ع)، ج 3، ص 105، حدیث 1039. 13. اشاره به آیه 111 سوره انبیاء. 14. الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 576. 15. همان، ص 574. 16. احکام القرآن، ج 4، ص 1719. 17. الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 574. 18. همان، ص 576. 19. اسدالغابة، ج 2، ص 14. 20. همان. 21. ترجمة الامام الحسن(ع)، ص 203. 22. الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 576. 23. رمضان در تاریخ، ص 150.
امام حسن مجتبى عليه السلام فرمود: «در هر سفره دوازده خصوصيت است كه لازم است هر مسلمانى آنها را بداند: چهار عدد آنها لازم است، و چهار عدد آن سنت است، و چهار عدد آن ادب است.
اما آن چهار چيزى كه لازم است عبارتند از: شناخت حلال و حرام، خرسندى، بسم اللَّه گفتن، شكرگزارى.
و سنت عبارتند از: شستن دستها قبل از غذا خوردن، تكيه بر طرف چپ بدن، با سه انگشت غذا خوردن، تميز كردن انگشتان.
و ادب عبارت است از: غذا خوردن از آنچه نزد خود است، كوچك گرفتن لقمه، جويدن زياد، كمتر نگاه كردن به صورت مردم»[2]
توضیح الفاظ معرفت و رضا و شکر :
معرفت : در این مورد دو احتمال است :
منظور از معرفت این است که انسان به حلال و حرام بودن غذا توجه کند و غذایی را که بخورد که حلال است ، البته فرق نمی کند که این غذا مال خود او باشد (از کسب خودش و سر سفره خودش باشد) یا بر سفره دیگری باشد که در این صورت نیز خوردن غذایی که یقین به حرام بودن او داریم جایز نمی باشد و اگر شبهناک بود یا به الاجبار خورده شد لازم است که رد مظلمه بدهد.
منظور ، معرفت نعمت دهنده است ، یعنی اینکه انسان بداند که نعمت دهنده خداوند متعال است و جز او روزی رسانی نیست ؛ چرا که این معرفت و توجه به نعمت دهنده موجب پدید آمدن شوق بر شکر می گردد[3].
رضا : منظور از رضا یعنی انسان به آنچه که از نعمت های دنیا نصیبش شده راضی و به دنبال آن شکرگذار باشد[4].
شکر :
تعريف شكر
شكر نعمت در مقابل كفران نعمت است . شكر نعمت اين است كه انسان ، سراسر جهان اعم از آفاق وانفس و عالم وآدم را نعمت خدا بداند وآگاه باشد كه در كنار سفره نعمت خدا نشسته است وبايد اين نعمت ها را بجا مصرف كند كسي كه اهل سير وسلوك وتهذيب نفس است بايد شاكر باشد[5].
که آثار فراوانی برای آن شمرده اند که انشاالله در مقاله ای مستقل به آنها خواهیم پرداخت
[1]- بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج63، ص: 413
[2]- الآداب الدينية للخزانة المعينية با ترجمه عابدى، ص: 275
[3]- آسمان و جهان-ترجمه كتاب السماء و العالم بحار، ج10، ص: 195
به عموم جوانان در کشورهای غربی حوادث تلخی که تروریسم کور در فرانسه رقم زد، بار دیگر مرا به گفتگو با شما جوانان برانگیخت. برای من تأسّفبار است که چنین رویدادهایی بستر سخن را بسازد، امّا واقعیّت این است که اگر مسائل دردناک، زمینهای برای چارهاندیشی و محملی برای همفکری فراهم نکند، خسارت دوچندان خواهد شد. رنج هر انسانی در هر نقطه از جهان، بهخودیخود برای همنوعان اندوهبار است. منظرهی کودکی که در برابر دیدگان عزیزانش جان میدهد، مادری که شادی خانوادهاش به عزا مبدّل میشود، شوهری که پیکر بیجان همسرش را شتابان به سویی میبرد، و یا تماشاگری که نمیداند تا لحظاتی دیگر آخرین پردهی نمایش زندگی را خواهد دید، مناظری نیست که عواطف و احساسات انسانی را برنینگیزد. هرکس که از محبّت و انسانیّت بهرهای برده باشد، از دیدن این صحنهها متأثّر و متألّم میشود؛ چه در فرانسه رخ دهد، چه در فلسطین و عراق و لبنان و سوریه. قطعاً یکونیم میلیارد مسلمان همین احساس را دارند و از عاملان و مسبّبان این فجایع، منزجر و بیزارند. امّا مسئله این است که رنجهای امروز اگر مایهی ساختن فردایی بهتر و ایمنتر نشود، فقط به خاطرههایی تلخ و بیثمر فرو خواهد کاست. من ایمان دارم که تنها شما جوانهایید که با درس گرفتن از ناملایمات امروز، قادر خواهید بود راههایی نو برای ساخت آینده بیابید و سدّ بیراهههایی شوید که غرب را به نقطهی کنونی رسانده است.
درست است که امروز تروریسم درد مشترک ما و شما است، امّا لازم است بدانید که ناامنی و اضطرابی که در حوادث اخیر تجربه کردید، با رنجی که مردم عراق، یمن، سوریه، و افغانستان طیّ سالهای متمادی تحمّل کردهاند دو تفاوت عمده دارد؛ نخست اینکه دنیای اسلام در ابعادی بمراتب وسیعتر، در حجمی انبوهتر و به مدّت بسیار طولانیتر قربانی وحشتافکنی و خشونت بوده است؛ و دوّم اینکه متأسّفانه این خشونتها همواره از طرف برخی از قدرتهای بزرگ به شیوههای گوناگون و به شکل مؤثّر حمایت شده است. امروز کمتر کسی از نقش ایالات متّحدهی آمریکا در ایجاد یا تقویت و تسلیح القاعده، طالبان و دنبالههای شوم آنان بیاطّلاع است. در کنار این پشتیبانی مستقیم، حامیان آشکار و شناختهشدهی تروریسم تکفیری، علیرغم داشتن عقبماندهترین نظامهای سیاسی، همواره در ردیف متّحدان غرب جای گرفتهاند، و این در حالی است که پیشروترین و روشنترین اندیشههای برخاسته از مردمسالاریهای پویا در منطقه، بیرحمانه مورد سرکوب قرار گرفته است. برخورد دوگانهی غرب با جنبش بیداری در جهان اسلام، نمونهی گویایی از تضاد در سیاستهای غربی است.
چهرهی دیگر این تضاد، در پشتیبانی از تروریسم دولتی اسرائیل دیده میشود. مردم ستمدیدهی فلسطین بیش از شصت سال است که بدترین نوع تروریسم را تجربه میکنند. اگر مردم اروپا اکنون چند روزی در خانههای خود پناه میگیرند و از حضور در مجامع و مراکز پرجمعیّت پرهیز میکنند، یک خانوادهی فلسطینی دهها سال است که حتّی در خانهی خود از ماشین کشتار و تخریب رژیم صهیونیست در امان نیست. امروزه چه نوع خشونتی را میتوان از نظر شدّت قساوت با شهرکسازیهای رژیم صهیونیست مقایسه کرد؟ این رژیم بدون اینکه هرگز بهطور جدّی و مؤثّر مورد سرزنش متّحدان پرنفوذ خود و یا لااقل نهادهای بظاهر مستقلّ بینالمللی قرار گیرد، هر روز خانهی فلسطینیان را ویران و باغها و مزارعشان را نابود میکند، بیآنکه حتّی فرصت انتقال اسباب زندگی یا مجال جمعآوری محصول کشاورزی را به آنان بدهد؛ و همهی اینها اغلب در برابر دیدگان وحشتزده و چشمان اشکبار زنان و کودکانی روی میدهد که شاهد ضرب و جرح اعضای خانوادهی خود و در مواردی انتقال آنها به شکنجهگاههای مخوفند. آیا در دنیای امروز، قساوت دیگری را در این حجم و ابعاد و با این تداوم زمانی میشناسید؟ به گلوله بستن بانویی در وسط خیابان فقط به جرم اعتراض به سربازِ تا دندان مسلّح، اگر تروریسم نیست پس چیست؟ این بربریّت چون توسّط نیروی نظامی یک دولت اشغالگر انجام میشود، نباید افراطیگری خوانده شود؟ یا شاید این تصاویر فقط به این علّت که شصت سال مکرّراً از صفحهی تلویزیونها دیده شده، دیگر نباید وجدان ما را تحریک کند.
لشکرکشیهای سالهای اخیر به دنیای اسلام که خود قربانیان بیشماری داشت، نمونهای دیگر از منطق متناقض غرب است. کشورهای مورد تهاجم، علاوه بر خسارتهای انسانی، زیرساختهای اقتصادی و صنعتی خود را از دست دادهاند، حرکت آنها به سوی رشد و توسعه به توقّف یا کندی گراییده، و در مواردی دهها سال به عقب برگشتهاند؛ با وجود این، گستاخانه از آنان خواسته میشود که خود را ستمدیده ندانند. چگونه میتوان کشوری را به ویرانه تبدیل کرد و شهر و روستایش را به خاکستر نشاند، سپس به آنها گفت که لطفاً خود را ستمدیده ندانید! به جای دعوت به نفهمیدن و یا از یاد بردن فاجعهها، آیا عذرخواهیِ صادقانه بهتر نیست؟ رنجی که در این سالها دنیای اسلام از دورویی و چهرهآرایی مهاجمان کشیده است، کمتر از خسارتهای مادّی نیست.
جوانان عزیز! من امید دارم که شما در حال یا آینده، این ذهنیّت آلوده به تزویر را تغییر دهید؛ ذهنیّتی که هنرش پنهان کردن اهداف دور و آراستن اغراض موذیانه است. به نظر من نخستین مرحله در ایجاد امنیّت و آرامش، اصلاح این اندیشهی خشونتزا است. تا زمانی که معیارهای دوگانه بر سیاست غرب مسلّط باشد، و تا وقتی که تروریسم در نگاه حامیان قدرتمندش به انواع خوب و بد تقسیم شود، و تا روزی که منافع دولتها بر ارزشهای انسانی و اخلاقی ترجیح داده شود، نباید ریشههای خشونت را در جای دیگر جستجو کرد.
متأسّفانه این ریشهها طیّ سالیان متمادی، بتدریج در اعماق سیاستهای فرهنگی غرب نیز رسوخ کرده و یک هجوم نرم و خاموش را سامان داده است. بسیاری از کشورهای دنیا به فرهنگ بومی و ملّی خود افتخار میکنند، فرهنگهایی که در عین بالندگی و زایش، صدها سال جوامع بشری را بخوبی تغذیه کرده است؛ دنیای اسلام نیز از این امر مستثنا نبوده است. امّا در دورهی معاصر، جهان غرب با بهرهگیری از ابزارهای پیشرفته، بر شبیهسازی و همانندسازی فرهنگی جهان پافشاری میکند. من تحمیل فرهنگ غرب بر سایر ملّتها و کوچک شمردن فرهنگهای مستقل را یک خشونت خاموش و بسیار زیانبار تلقّی میکنم. تحقیر فرهنگهای غنی و اهانت به محترمترین بخشهای آنها در حالی صورت میگیردکه فرهنگ جایگزین، بههیچوجه از ظرفیّت جانشینی برخوردار نیست. به طور مثال، دو عنصر «پرخاشگری» و «بیبندوباری اخلاقی» که متأسّفانه به مؤلّفههای اصلی فرهنگ غربی تبدیل شده است، مقبولیّت و جایگاه آن را حتّی در خاستگاهش تنزّل داده است. اینک سؤال این است که اگر ما یک فرهنگ ستیزهجو، مبتذل و معناگریز را نخواهیم، گنهکاریم؟ اگر مانع سیل ویرانگری شویم که در قالب انواع محصولات شبه هنری به سوی جوانان ما روانه میشود، مقصّریم؟ من اهمّیّت و ارزش پیوندهای فرهنگی را انکار نمیکنم. این پیوندها هر گاه در شرایط طبیعی و با احترام به جامعهی پذیرا صورت گرفته، رشد و بالندگی و غنا را به ارمغان آورده است. در مقابل، پیوندهای ناهمگون و تحمیلی، ناموفّق و خسارتبار بوده است. با کمال تأسّف باید بگویم که گروههای فرومایهای مثل داعش، زاییدهی اینگونه وصلتهای ناموفّق با فرهنگهای وارداتی است. اگر مشکل واقعاً عقیدتی بود، میبایست پیش از عصر استعمار نیز نظیر این پدیدهها در جهان اسلام مشاهده میشد، درحالیکه تاریخ، خلاف آن را گواهی میدهد. مستندات مسلّم تاریخی بروشنی نشان میدهد که چگونه تلاقی استعمار با یک تفکّر افراطی و مطرود، آنهم در دل یک قبیلهی بدوی، بذر تندروی را در این منطقه کاشت. وگرنه چگونه ممکن است از یکی از اخلاقیترین و انسانیترین مکاتب دینی جهان که در متن بنیادینِ خود، گرفتن جان یک انسان را به مثابهی کشتن همهی بشریّت میداند، زبالهای مثل داعش بیرون بیاید؟
از طرف دیگر باید پرسید چرا کسانی که در اروپا متولّد شدهاند و در همان محیط، پرورش فکری و روحی یافتهاند، جذب این نوع گروهها میشوند؟ آیا میتوان باور کرد که افراد با یکی دو سفر به مناطق جنگی، ناگهان آنقدر افراطی شوند که هموطنان خود را گلولهباران کنند؟ قطعاً نباید تأثیر یک عمر تغذیهی فرهنگی ناسالم در محیط آلوده و مولّد خشونت را فراموش کرد. باید در این زمینه تحلیلی جامع داشت، تحلیلی که آلودگیهای پیدا و پنهان جامعه را بیابد. شاید نفرت عمیقی که طیّ سالهای شکوفایی صنعتی و اقتصادی، در اثر نابرابریها و احیاناً تبعیضهای قانونی و ساختاری در دل اقشاری از جوامع غربی کاشته شده، عقدههایی را ایجاد کرده که هر از چندی بیمارگونه به این صورت گشوده میشود.
بههرحال این شما هستید که باید لایههای ظاهری جامعهی خود را بشکافید، گرهها و کینهها را بیابید و بزدایید. شکافها را به جای تعمیق، باید ترمیم کرد. اشتباه بزرگ در مبارزه با تروریسم، واکنشهای عجولانهای است که گسستهای موجود را افزایش دهد. هر حرکت هیجانی و شتابزده که جامعهی مسلمان ساکن اروپا و آمریکا را که متشکّل از میلیونها انسان فعّال و مسئولیّتپذیر است، در انزوا یا هراس و اضطراب قرار دهد و بیش از گذشته آنان را از حقوق اصلیشان محروم سازد و از صحنهی اجتماع کنار گذارَد، نه تنها مشکل را حل نخواهد کرد بلکه فاصلهها را عمق، و کدورتها را وسعت خواهد داد. تدابیر سطحی و واکنشی ــ مخصوصاً اگر وجاهت قانونی بیابد ــ جز اینکه با افزایش قطببندیهای موجود، راه را بر بحرانهای آینده بگشاید، ثمر دیگری نخواهد داشت. طبق اخبار رسیده، در برخی از کشورهای اروپایی مقرّراتی وضع شده است که شهروندان را به جاسوسی علیه مسلمانان وامیدارد؛ این رفتارها ظالمانه است و همه میدانیم که ظلم، خواهناخواه خاصیّت برگشتپذیری دارد. وانگهی مسلمانان، شایستهی این ناسپاسیها نیستند. دنیای باختر قرنها است که مسلمانان را بخوبی میشناسد؛ هم آن روز که غربیان در خاک اسلام میهمان شدند و به ثروت صاحبخانه چشم دوختند، و هم روز دیگر که میزبان بودند و از کار و فکر مسلمانان بهره جستند، اغلب جز مهربانی و شکیبایی ندیدند. بنابراین من از شما جوانان میخواهم که بر مبنای یک شناخت درست و با ژرفبینی و استفاده از تجربههای ناگوار، بنیانهای یک تعامل صحیح و شرافتمندانه را با جهان اسلام پیریزی کنید. در این صورت، در آیندهای نهچندان دور خواهید دید بنایی که بر چنین شالودهای استوار کردهاید، سایهی اطمینان و اعتماد را بر سر معمارانش میگستراند، گرمای امنیّت و آرامش را به آنان هدیه میدهد، و فروغ امید به آیندهای روشن را بر صفحهی گیتی میتاباند.
تعریف فرهنگ از دیدگاه حضرت آیت الله العظمی امام خامنه ای
خلقیات اجتماعی، رفتارهای اجتماعی را به وجود می آورند. بنابراین، درست است که مقوله فرهنگ در موارد زیادی شامل رفتارها هم می شود، اما اساس و ریشه فرهنگ، عبارت است از عقیده، برداشت و تلقی هر انسانی از واقعیات و حقایق عالم و نیز خلقیات فردی و خلقیات اجتماعی و ملی.
بنده چند نمونه از خلقیات اجتماعی و ملی را که برای یک ملت تعیین کننده است، در این جا عرض می کنم. مثلاً عزم و اراده، غرور ملی، احساس توانایی، احساس قدرت بر اقدام و عمل و سازندگی، انضباط، نشاط، همکاری و مشارکت. اگر فرض کنیم ملتی همراه با ایمان و عقیده ای که دارد، این اخلاقیات را هم دارا باشد، خواهیم دید که چقدر در رسیدن به اهداف و آرمان هایش، به او کمک خواهد کرد. بنابراین، به نظر ما، مقوله فرهنگ از نظر تأثیرش در آینده یک ملت و یک کشور، با هیچ چیز دیگری قابل مقایسه نیست؛ اهمیت مقوله فرهنگ از این جاست.2
من فرهنگ کشور را در سه عرصه مهم و عام مشاهده می کنم:
اول در عرصه تصمیم های کلان کشور است؛ یعنی فرهنگ به عنوان جهت دهنده به تصمیم های کلان کشور، حتّی تصمیم های اقتصادی، سیاسی، مدیریتی و یا در تولید، نقش دارد. وقتی ما می خواهیم ساختمان بسازیم و شهرسازی کنیم، در واقع، با این کار، داریم فرهنگی را ترویج یا تولید می کنیم یا اشاعه می دهیم. وقتی تولید اقتصادی هم می کنیم، در واقع، داریم از این طریق، فرهنگی را تولید می کنیم؛ اشاعه می دهیم یا اجرا می کنیم. اگر در سیاست خارجی، مذاکره ای می کنیم و تصمیمی می گیریم، عیناً همین معنا وجود دارد.
بنابراین، فرهنگ، مثل روحی است که در کالبد همه فعالیت های گوناگون کلان کشوری، حضور و جریان دارد. فرهنگی که باید در تولید، خدمات، ساختمان سازی، کشاورزی، صنعت، سیاست خارجی و تصمیمات امنیتی، رعایت شود و حدود را معین و جهت را مشخص کند، چیست؟ این باید در این جا معین شود. بنابراین، فرهنگ، جهت دهنده به تصمیم های کلان کشور است؛ این در واقع، اهمیت و بناگذاشتنِ یک مبنای فرهنگی را در این جا به ما نشان می دهد.
دوم به عنوان شکل دهنده به ذهن و رفتار عمومی جامعه است. حرکت جامعه، بر اساس فرهنگ آن جامعه است. اندیشیدن و تصمیم گیری جامعه، بر اساس فرهنگی است که بر ذهن آن حاکم است. دولت و دستگاه حکومت، نمی تواند از این واقعیتِ مهم، خود را کنار نگه دارد. وقتی مردم در خانواده، ازدواج، کسب، لباس پوشیدن، حرف زدن و تعامل اجتماعی شان، در واقع دارند با یک فرهنگ حرکت می کنند - بنده پیش از انقلاب در سخنرانی هایم مثال می زدم و می گفتم فرهنگ مثل توری است که ماهی ها بدون این که خودشان بدانند، در داخل این تور، دارند حرکت می کنند و به سمتی هدایت می شوند - دولت و مجموعه حکومت، نمی تواند خود را از این موضوع برکنار بدارد و بگوید بالاخره فرهنگی وجود دارد و مردم به چیزی فکر می کنند؛ نه، ما مسئولیت داریم این فرهنگ را بشناسیم؛ اگر ناصواب است، آن را تصحیح کنیم؛ اگر ضعیف است، آن را تقویت کنیم؛ اگر در آن نفوذی هست، دست نفوذی را قطع کنیم. بنابراین، فرهنگ به عنوان شکل دهنده به ذهن و رفتار عمومی جامعه هم یکی از میدان های اساسی است.
چیزهایی که در فرهنگ عمومی ما ضعیف است، یا جایش کم است، یا به قول آقایان، احتیاج به دُز بالاتری دارد، کدام است؟
یکی از آنها انضباط است. جامعه ما، به انضباط، نهایت نیاز را دارد.
دیگری اعتماد به نفس ملی و اعتزاز ملی است؛ یعنی احساس عزت کردن از این که من اهل ایرانم. به قول سهراب سپهری، «اهل کاشانم، روزگارم بد نیست»؛ این، افتخار است. یا در جای دیگر می گوید: «من مسلمانم». اعتزاز به ایرانی بودن؛ ما به این نیاز داریم. البته این با ملی گرایی ناقص - همان ناسیونالیسم منفی مطرودی که ما همیشه آن را رد می کردیم - نباید اشتباه شود. این، ناسیونالیسم مثبت است. این، ملی گرایی، به معنای خوب قضیه است. ما به این احتیاج داریم.
مورد بعدی، قانون پذیری است؛ به هم تنه نزدن؛ از هم جلو نیفتادن؛ حق همدیگر را برنداشتن؛ توی جیب همدیگر دست نکردن. اینها قانون است و ما در جامعه، اینها را لازم داریم.
موضوع دیگر، غیرت ملی است. اگر ببینیم کسی دارد به نحوی از انحا، به مرزهای فرهنگی یا دینی یا جغرافیایی یا ملی ما تعرض می کند یا فکر تعرض دارد، باید خون ما به جوش بیاید و غیرت ما تحریک شود.
مقوله بعدی، تدین و دین باوری است؛ دین باوری، با همان معنای عام خودش. من به دانشجویان هم این نکته را گفتم که هر کس شب بیست و یکم، قرآن سرش گرفت و «بک یا الله» گفت، از نظر من، او همان دانشجویی است که من می گویم متدین و خدایی و مسلمان و حزب اللهی است؛ کاری ندارم از کدام حزب و جناح و تشکیلات است. ما باید همه را به این طرف بکشانیم که شب بیست و یکم ماه رمضان، احساس کنند دلشان به سمت مسجد و قرآن می کشد. این حالت، برای کشور ما، خیلی لازم است.
موارد دیگر، فرهنگ ازدواج، فرهنگ رانندگی، فرهنگ خانواده، فرهنگ اداره و فرهنگ لباس است. بنده با مُد، خیلی موافقم و جزء آدم هایی هستم که به مُد گرایش دارم؛ اما مُدی که از داخل جوشیده باشد؛ چون مُد، یعنی ابتکار و نوآوری؛ نه چیزی که از بیرون بیاید. مُد آرایش مو و لباس و حرف زدن ما، همه اش دارد از بیرون می آید.
الگوی مصرف وسائل زندگی، مهم است؛ فرش و پرده و چراغمان چه طوری باشد؟ اینها را نمی شود ندیده گرفت. اگر کسی توی بحر این کارها برود، می بیند چقدر سرمایه و فکر و همت و هنر، صرف اینها می شود که گاهی بسیاری از آنها بیهوده است. بالاخره جایی باید موضع خود را درباره اینها معین کند؛ حتّی اگر بگوید من الان وقت ندارم و اولویتم تعیین لباس ملی نیست؛ خیلی خوب، معلوم بشود که ما تا پنج سال یا ده سال، این اولویت را نداریم و می خواهیم آن را کنار بگذاریم؛ اما بالاخره این انبار مجموعه فرهنگی، [باید] صاحبی داشته باشد. این هم فرهنگ در عرصه دوم است.
عرصه سوم فرهنگ، سیاست های کلان آموزشی و علمی دستگاه های موظف دولت است؛ یعنی آموزش و پرورش، آموزش عالی و بهداشت و درمان. دستگاه های موظف دولت، بالاخره باید سیاست های کلان آموزشی و علمی شان را از مرکزی بگیرند. درست است که آموزش و پرورش خودش یک مجمع مشورتی دارد، ولی او کار دیگری می کند و نزدیک به اجراست و اما این، دورتر از اجراست؛ کلان تر و وسیع تر نگاه می کند.3
1. بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار عالمان و روحانیون تبریز، 5/5/1372.
2. بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار اعضای شورای عالی انقلاب فرهنگی، 19/9/1379.
3. بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار اعضای شورای عالی انقلاب فرهنگی، 26/9/1381.