ما به دلیل وجود سموم در اطرافمان باید به طور مرتب به فکر پاکسازی و تمیزی اندام های داخلی بدن باشیم. در این صورت است که می توان به سلامت عمومی بدن امیدوار بود. بهتر است بدانید که طبیعت مهربان مواد غذایی و میوه های مفیدی در اختیار ما قرار داده است که برای خلاص شدن از شر این سموم آسیب رسان مؤثر هستند. در این مطلب قصد داریم شما را با میوه هایی آشنا کنیم که برای رسیدن به این هدف کمک کننده اند. خوشبختانه این میوه ها امروزه به راحتی در دسترس هستند. لطفاً با ما همراه باشید.
سیب سم افکن
انواع سیب ها قدرت تحریک عملکرد کبد و کلیه ها را دارند. این میوه بهشتی و مفید همچنین برای مقابله با بیماری های قلبی عروقی مفید است. فراموش نکنید که سیب برای بهبود عملکرد دستگاه گوارش فوق العاده عمل می کند. در نتیجه با مصرف آن از مشکلاتی مانند یبوست یا اسهال نیز در امان خواهید بود. میزان بالای ترکیبات اسیدی و خنثی موجود در سیب به بدن کمک می کند تا به خوبی تمیز و پاکسازی شود. در واقع این ترکیبات باعث دفع سموم از بدن شده و میزان کلسترول خون را تنظیم می کنند.
آووکادو سم افکن
آووکادو حاوی میزان زیادی چربی تک غیراشباع است. این چربی های سالم برای کاهش کلسترول خون فوق العاده هستند. آووکادو همچنین حاوی میزان زیادی ویتامین E است که قدرت آنتی اکسیدانی بالایی دارد و به دفع سموم از بدن کمک زیادی می کند. میزان بالای پتاسیم موجود در این میوه برای مقابله با افسردگی بسیار مؤثر است. اگر احساس خستگی و بیحالی زیادی می کنید نیز می توانید به این میوه اعتماد کنید چون حاوی اسیدفولیک بوده و با پاکسازی بدن انرژی فوق العاده ای به شما می دهد.
میزان بالای ترکیبات اسیدی و خنثی موجود در سیب به بدن کمک می کند تا به خوبی تمیز و پاکسازی شود. در واقع این ترکیبات باعث دفع سموم از بدن شده و میزان کلسترول خون را تنظیم می کنند
موز سم افکن
موز حاوی خواص فوق العاده ای بوده و فواید زیادی برای بدن دارد. این میوه به تنظیم عملکرد روده ها کمک زیادی می کند. به این ترتیب که برای رفع یبوست مؤثر است. موز همچنین برای کنترل استرس و عوارض آن روی معده مانند سوزش معده و غیره فوق العاده است.
گریپ فروت سم افکن
گریپ فروت کمک بزرگی به دفع سموم از بدن و پاکسازی آن می کند. این میوه ی ترش همچنین از بروز مشکلات پوستی جلوگیری می کند. با مصرف گریپ فروت میزان زیادی ویتامین C جذب بدنتان می شود که برای تقویت سیستم ایمنی بدن فوق العاده است. اگر می خواهید از شر سرماخوردگی و دیگر بیماری های عفونی رایج خلاص شوید حتماً گریپ فروت میل کنید. این میوه همچنین برای دستگاه گوارش و دستگاه ادراری بسیار مؤثر است.
پرتقال سم افکن
پرتقال حاوی میزان زیادی فسفر بوده و برای کنترل استرس و جلوگیری از تجمع سموم در بدن به دلیل مصرف برخی مواد غذایی یا داورها مؤثر عمل می کند. اسید سیتریک موجود در این میوه تصفیه کننده است. بنابراین می توانید از این میوه برای تمیزی و پاکسازی دستگاه گوارش استفاده کنید و باکتری های مضر موجود در روده ها را دفع کنید. پرتقال قدرت ضدعفونی بالایی دارد.
آناناس سم افکن
آناناس حاوی میزان زیادی بروملین است. این ترکیب مفید برای بهبود جریان خون و همچنین گوارش و هضم غذا فوق العاده است. در واقع این میوه به جذب درست و بالای پروتئین ها در روند گوارش کمک زیادی می کند.
توت فرنگی سم افکن
توت فرنگی علاوه بر دارا بودن ویتامین C سرشار از آنتی اکسیدان ها و ریزمغذی های دیگر است. فیبرهای محلول در آب این میوه های خوشرنگ و خوشمزه به کنترل قند خون کمک زیادی می کنند. علاوه بر این توت فرنگی قدرت کاهش استرس و همچنین کاهش علائم و عوارض یائسگی را دارد.
هندوانه سم افکن
هندوانه یکی از میوه های آبدار و خوشمزه و البته پرطرفدار است. این میوه برای سم زدایی از بدن فوق العاده است. این میوه از بروز بی آبی در بدن پیشگیری می کند. چون سرشار از آب و میزان قند آن زیاد نیست. هندوانه بدون ایجاد هیچ گونه عارضه ای به بدن کمک می کند تا از سموم تلنبار شده خلاص شود. این میوه همچنین برای پیشگیری از ابتلا به برخی از سرطان ها و کاهش میزان کلسترول خون مؤثر است.
پاپایا سم افکن
پاپایا برای هضم غذا و بهبود عملکرد دستگاه گوارش فوق العاده است. در واقع این میوه باعث افزایش تولید شیره های گوارشی از طریق پانکراس می شود. یکی از این ترکیبات این میوه پاپائین نام دارد که می توان آن را یک تصفیه کننده و ملین طبیعی نامید.
یادتان باشد که با سم زدایی و پاکسازی بدن سلامت عمومی تان افزایش پیدا کرده و کیفیت زندگی تان بهبود می یابد. در واقع تمام ارگان های بدن از اثرات سم زدایی بهره مند می شوند فقط کافی است این میوه ها و در صورت امکان انواع ارگانیک آن ها را وارد برنامه ی غذایی تان بکنید.
مُحْصَناتٍ غَیْرَ مُسافِحاتٍ وَ لا مُتَّخِذاتِ أَخْدانٍ
زناکاران و دوست گیران به پنهانى نیستند.
عاملی دیگری که می توان به عنوان یکی از عوامل و ریشه روابط نامشروع از آن نام برد «اختلاط زن و مرد نامحرم» در مکانها و محیط های مختلف است، که آثار شوم بسیاری در پی دارد و متاسفانه یکی از معظلات اصلی جامعه امروزی ما به شمار می رود.
نمونه های این اختلاطها را می توان در فضای حقیقی (نه مجازی) شبکه های اجتماعی ، محیط های کاری اعم از دولتی و غیر دولتی، کلاسهای درس و غیره مشاهده نمود، اسفناکتر از این اختلاطها، موضع مردم و مسئولان (و حتی قشر مذهبی جامعه) به عنوان یک فرد مسلمان در مقابل آن است، که غالبا بسیار بی تفاوت و در برخی موارد حتی تأییدگرانه به نظر می رسد.
چگونه در جامعه اسلامی اختلاط میان زن و مرد عادی می شود؟
برخی از دولت مردان و فرهنگ سازان، با الگو قرار دادن سبک زندگی غربی در مقابل سبک زندگی اسلامی و (به تعبیر عوام فریبانه) با ایجاد صلح و آشتی میان این دو فرهنگ متضاد در بسیاری از موارد، به خیال خود، مقام زن را تکریم می کنند؛ در حالی که شدیدترین و مهلک ترن ضربه را به مقام زن و زنان جامعه اسلامی بلکه به زنان کل دنیا می زنند.(انشاالله در نوشته ای جداگانه این موضوع را بررسی خواهیم نمود.)
خداوند متعال در دو جای قرآن حکیم دوستی میان نامحرمان را مورد عتاب و این عمل را مورد سرزنش قرار دده است.
در آیه 5 سوره مائده می فرماید : « الْیَوْمَ أُحِلَّ لَکُم ... وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ إِذا آتَیْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ مُحْصِنینَ غَیْرَ مُسافِحینَ وَ لا مُتَّخِذی أَخْدانٍ وَ مَنْ یَکْفُرْ بِالْإیمانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ وَ هُوَ فِی الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرینَ[1]» امروز زنان پاکدامن از اهل کتاب براى شما حلال هستند، هنگامى که مهریه آنها را بپردازید و پاکدامن باشید. هرگز مبادرت به زنا نکنید و دوست پنهانى و نامشروع نگیرید هر کس بآنچه ایمان آورده کفر بورزد و مخالفت کند، اعمال نیکش باطل و بى اثر میگردد و در آخرت از زیانکاران خواهد بود.
همچنین در آیه 25 سوره نساء می فرماید: «مُحْصَناتٍ غَیْرَ مُسافِحاتٍ وَ لا مُتَّخِذاتِ أَخْدانٍ[2]» زناکاران و دوست گیران به پنهانى نیستند.
این آیه خطاب به مردان است که می فرماید با زنان آزاد و کنیز پاکدامن ازدواج کنید نه آنهایی که زناکار یا اهل دوستی های پنهانی با نامحرمان هستند.
به نظر می رسد، وجه مقید کردن دوستی ها نامحرمان به پنهانی این می باشد که به خاطر قبح این عمل اکثر افراد (حتی در جوامع غیر اسلامی هم که میزان دوستی های میان نامحرمان زیاد است) آن را پنهان می کنند و اگر آشکارا باشد ادعا می کنند که دوستی سالم است (هر چند که این دوستی که موجب کاشته شدن محبت نامحرمان در دل یکدیگر می گردد جای تأمل دارد).
همچنین در تقبیح و حرمت اختلاط میان زن و مرد نامحرم احادیث فراوانی داریم که چند نمونه را ذکر نموده و توضیح می دهیم .انشاالله
حضرت پیامبر(صلوات الله علیه و آله و سلم) می فرمایند: «مَنْ جَالَسَ النِّسَاءَ فَلَا بُدَّ لَهُ مِنَ الزِّنَاءِ وَ لَا بُدَّ لِلزَّانِی مِنَ النَّارِ[3]» هر که با زنان (نامحرم) بنشیند ناچار گرفتار زنا شود و زناکار اهل آتش است .
پیامبر (صلوات الله) در این بیان نورانی یکی از آثار تفکیک نا پذیر اختلاط و نشست و برخاست مردان با زنان را، افتادن در دام روابط نامشروع عنوان می فرمایند؛ البته قابل ذکر است که منظور از اختلاط و نشست و برخاست در این حدیث وجه غیر معمول و خارج از اعتدال آن است نه وجه شرعی آن مانند روابط کاری، خانوادگی و ....
همچنین در روایت دیگری از پیامبر (صلوات الله) نقل شده است که فرمودند : «لَا یَخْلُوَنَّ رَجُلٌ بِامَرَأَةٍ فَإِنَّ ثَالِثَهُمَا شَیْطَانٌ [4]» هیچ مردى با زنى خلوت نمىکند مگر آنکه شیطان سوّمین آنان است.
به نوعی می توان گفت که این حدیث بیان کننده و توضیح دهنده حدیث قبلی است .
وجه این که دلالت این حدیث بر موضوع بجث ما این است که خلوتگاه زن و مرد نامحرم مکان حضور شیطان است و شیطان بر چیزی ترغیب و تشویق نمی کند مگر بر گناه؛ بنابراین برای اینکه انسان در دام بلا گرفتار نشود عاقلانه است که مقدمات آن را ترک کند و زمینه را برای حضور شیطان فراهم نکند.
ذکر این آیات و احادیث از باب نمونه بود و مطالعه بیشتر در این زمینه بر عهده خود افرادی که دنبال خوشبختی دهیوی و اخروی هستند گذاشته می شود .
و بر مردان مومن بگو: «دیده فرو نهند و پاکدامنى ورزند»
و بر زنان با ایمان بگو :«دیده فرو بندند و پاکدامنی ورزند»
اولین و مهمترین عاملی که باعث افتادن در دام شیطان و مرتکب شدن عمل زشت می گردد«نگاه کردن به نامحرم» است که در احادیث به عنوان تیری از تیرهای زهرآلود شیطان معرفی شده است.
حضرت علی (علیه السلام) می فرماید: «النَّظْرَةُ سَهْمٌ مِنْ سِهَامِ إِبْلِیسَ مَسْمُومٌ مَنْ تَرَکَهَا لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لَا لِغَیْرِهِ أَعْقَبَهُ اللَّهُ إِیمَاناً یَجِدُ طَعْمَهُ[1]» نگاه به نامحرم تیری از تیرهای زهرآگین شیطان است، هرکس از ترس خدا از آن بپرهیزد خداوند در پاداش ایمانی به او می دهد که شیرینیش را در قلبش احساس کند.
کاری که زهر می کند به طور کلی این است که تمام بدن را مسموم می کند، فکر را از کار می اندازد ، اندام را از کار می اندازد و ....
کاری که نگاه به نامحرم با انسان می کند نیز همینطور است، بدن را مسموم می کند، قدرت تفکر را از انسان می گیرد و انسان نمی تواند بر عاقبت عمل خود بیاندیشد ، اندام مانند دست و پا و قلب را از کنترل انسان خارج می سازد و در نهایت در هر کاری تمرکز و اخلاص را از انسان می گیرد و اینگونه می شود که دچار آسیب های روحی و جسمی میگردد و در نهایت شیرینی ایمان را هرگز نمی چشد.
البته بر خلاف تصور برخی ها، فرو بستن چشم فقط برای مردان نیست بلکه زنان نیز باید از نگاه به نامحرم اجتناب کنند اما به دلیل جذابیت بیشتر زنان، مردان باید بیشتر مراقب نگاه خود باشند؛ همانطور که خداوند متعال در قرآن کریم می فرماید: «قُلْ لِلْمُؤْمِنینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ وَ یَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ * وَ قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ وَ یَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ[2]» و بر مردان مومن بگو: «دیده فرو نهند و پاکدامنى ورزند»* و بر زنان با ایمان بگو :«دیده فرو بندند و پاکدامنی ورزند».
کلمه" غض" به معناى روى هم نهادن پلکهاى چشم است[3].
همانطور که می بینید دستور فرو بستن نگاه از نامحرم هم برای مردان تشریع شده است، هر چند که این حکم برای مردان مقدم شده است.
جهت مطالعه بیشتر مراجعه کنید به :
1- ترجمه تفسیر المیزان، ج15، ص: 155
2- نسیمی از بهشت ، اسدالله محمدی نیا
3 – طرائف الحکم- اندرزهای ممتاز ، آیت الله استاد احمد آشتیانی
لا جُناحَ عَلَيْهِنَّ فِي آبائِهِنَّ وَ لا أَبْنائِهِنَّ وَ لا إِخْوانِهِنَّ وَ لا أَبْناءِ إِخْوانِهِنَّ وَ لا أَبْناءِ أَخَواتِهِنَّ وَ لا نِسائِهِنَّ وَ لا ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُنَّ وَ اتَّقِينَ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيداً
بر زنان، (نداشتن حجاب) در مورد پدرانشان و پسرانشان و برادرانشان و پسران برادرانشان و پسران خواهرشان و ديگر زنان مسلمان و كنيزانشان گناهى نيست، و تقواى الهى پيشه كنيد زيرا خداوند بر هر چيزى گواه است.
یکی از معضلات و مسائل مهم جوامع غربی که به علت سیاستهای اشتباه حاکمانشان دامنگیرشان شده است و هر روز بر قربانیان خود می افزاید «روابط نامشروع» (یا آزادی های بی قید و بند) می باشد، که هر روز افراد بیشتری را در باتلاق انحطاط و افسردگی و بسیاری از مشکلات دیگر فرو می برد .
اما آنچه که اهمیت دارد این است که متاسفانه کشورهای اسلامی از آسیبهای این بحران در امان نیستند ، چرا که در سالیان متمادی مخصوصا سالهای اخیر دشمنان دین ، آزادی و معنویت، خواب های پریشانی برای جوامع اسلامی می بینند و سعی می کنند از راههای مختلف فرهنگ خود در جوامع اسلامی وارد کرده و رواج دهند؛ مخصوصا در جمهوری اسلامی ایران که امروزه پرچمدار اسلام ناب محمدی (صل الله علیه و آله) می باشد .
این هدف به صورت مستمر و با ابزاری خاص و البته برنامه ای دقیق و با هدف به انحطاط و انزوا کشاندن جوامع اسلامی و انحر اف آنان از مسیر تکامل و رشد در امورد دنیوی و معنوی ، بر مسیر فساد، تباهی و سیاهی، در حال اجرا و تزریق شدن می باشد و متاسفانه برخی جوانان به دلیل عدم آگاهی از تبعات و مشکلات ناشی از آن، این فرهنگ را به عنوان فرهنگ زندگی متمدن پذیرفته و کورکورانه از آن پیروی می کنند .
این موضوع به دلیل اهمیت فوق العاده اش نیازمند توجه و نگاه موشکافانه مسولان و مردم ، مخصوصا جوانان می باشد(،که به عنوان اولین جامعه هدف این حمله مطرح هستند)؛ تا با رصد به موقع، هوشیارانه، آگاهی لازم و البته برنامه ای دقیق، بتوان در مقابل این سیل هجوم مقاومت نموده و از نفوذ آن جلوگیری نمود .
با این مقدمه اهمیت اقدام برای رفع هر چه سریعتر این معضل و دفع و جلوگیری از ورود آن روشن می شود.
انشاالله در چند نوشته بر موضوع روابط نامشروع در محورهای زیر خواهیم پرداخت :
1- حرمت روابط نامشروع
2- عوامل و منشا پیدایش این روابط
3- آثار و آسیب های این روابط
حرمت روابط نامشروع در دین مقدس اسلام:
اولین موضوع ، دانستن حکم روابط بین نامحرمان و مرز روابط مشروع و نا مشروع می باشد، تا با آگاهی به آنها بتوانیم ، الگوی رفتاری خود را در روابط با نامحرمان ترسیم نموده و طبق آن ارتباطات خود را مدیریت نماییم.
به علت رعایت اختصار مطلب تنها به ذکر کلیاتی که در برخی از آیات و روایات آمده است بسنده می کنیم و احکام تفصیلی را ارجاع می دهیم به رساله های مراجع معظم تقلید، که هر کس می تواند از رساله مرجع خود آنها را به دست آورد یا از طریق سامانه پیامکی (30009640) سوال نماید یا به سایت : www.pasokhgoo.ir،www.hawzah.net یا سایتهای معتبر دیگر ، مراجعه نماید .
دین اسلام به عنوان دین کامل که برای تمامی مراحل زندگی بشری برنامه دارد ، در این موضوع نیز احکامی بر مبنای توجه به نیازهای مردان و شخصیت انسانی زنان صادر کرده و حدود روابط را مشخص نموده است.
در دیدگاه اسلام صرف ارتباط میان زن و مرد نامحرم ممنوعیتی ندارد، بنابراین زنان و مردان نامحرم می توانند با رعایت اصول اخلاقی و توجه به شخصیت انسانی باهم ارتباط داشته باشند [1]و حرمت آن در شرایط خاصی است .
البته اگر احکام گفته شده دین مقدس اسلام اجرا شود، می توان گفت که ازدواج آغاز آزادی و رهایی می باشد برخلاف فرهنگ غربی که ازدواج را آغاز محرومیت و محدودیت معرفی می نماید .
بنابراین احکام روابط دارای کلیاتی است که خداوند متعال در آیات مختلف آنها را بیان فرموده است و احادیث مختلف به شرح ، تفسیر و تفصیل آنها پرداخته اند .
خداوند متعال در چندین آیه قرآن کریم از جمله این آیه محارم را بیان می فرماید: «لا جُناحَ عَلَيْهِنَّ فِي آبائِهِنَّ وَ لا أَبْنائِهِنَّ وَ لا إِخْوانِهِنَّ وَ لا أَبْناءِ إِخْوانِهِنَّ وَ لا أَبْناءِ أَخَواتِهِنَّ وَ لا نِسائِهِنَّ وَ لا ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُنَّ وَ اتَّقِينَ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيداً[2]» بر زنان، (نداشتن حجاب) در مورد پدرانشان و پسرانشان و برادرانشان و پسران برادرانشان و پسران خواهرشان و ديگر زنان مسلمان و كنيزانشان گناهى نيست، و تقواى الهى پيشه كنيد زيرا خداوند بر هر چيزى گواه است.
خداوند متعال در آیه فوق ، محرمهای زنان را می شمارد تا با پایبندی به آن تقوای الهی را پیشه سازند و از حدود الهی تجاوز نفرمایند .
1- پدران (پدر خود زن و پدر بزرگهایش هر چه بالا روند)
2- پسران (پسران خود زن و نوه های پسر چه دختر و چه پسری)
چرا كافران و غير خداپرستان در دنيا بيشتر در رفاهند و اهل دين و اعتقاد مشكلات بيشتري دارند چرا بعضي اتفاقات مانند نباريدن باريدن باران را نتيجه گناهان مي دانيم در حالي كه در برخي جاها كه غرق گناهند ازاين مشكلات كمتر دارند؟
جواب :
نكته مهم آنست كه بايد ديدمعني رفاه چيست؟آيا داشتن پول زياد ويا داشتن خانه وماشين و...رفاه وخوشبختي است؟بايد بررسي كرد كه هدف از آفرينش انسان با اين خصوصيات وتوانمندي چه بوده است؟آيا صرف پرورش جسم وتامين لذتهاي آن رفاه وخوشبختي وسعادت است؟علاوه بر اينكه از كجا مجرمان وگناه كاران در رفاه اند؟آنها بدليل نداشتن پشتوانه معنوي واميد واقعي به آينده,از خوشي واقعي بي بهره اندوترس ودلهره بر آنها مستولي است,زيرا علاوه بر ترس از مجازات دنيوي نسبت به آخرت خود نيز نگرانند. نكته ديگر آن است كه بسياري از گرفتاري هاي مومنان در اثر بي برنامگي وتنبلي است كه نبايد به حساب خداوند گذاشت,شاهد آن اينست كه مومنان عاقل وكامل هم خوشي اين جهان را دارند وهم نسبت به آسايش جهان ديگر اميدوارند,زيرا با برنامه درست از امكانات خوب استفاده نموده اند,به اطراف خود بنگريم مي بينيم غالب مومنان وضع خوبي دارند ,اخلاق ومعنويات بر زندگي آنها حاكم است ,از زندگي لذت مي برند,لذا مي بايست گرفتاريها ومشكلات خود ساخته را جدا كردوسستي را كنار گذاشت وبا نظم وبرنامه حركت كردواز سرمايه هاي زندگي خوب بهره برداري كرد آن وقت است كه مي بينيد خوشي واقعي براي مومنان است وزندگي پر از دلهره واضطراب مجرمان ,گرچه ظاهر فريبنده داشته باشدولي از درون خراب وتاريك است. آنها ممكن است اموال فراواني داشته باشند. ولي هر مالي بركت نيست. بركت در مسير سعادت قرار ميگيرد، نه هر مال. از اين رو قرآن مي فرمايد: مبادا كافران گمان كنند مهلت ما به سود آنان است براي آنان خيري در پيش دارد . ما به آنان مهلت ميدهيم تا بر گناه خود بيافزايند و سرانجام عذابي دردناك و خوار كننده در پيش دارند: «وَلا يَحْسَبنَّ الَّذِين كَفروا أَنما نُملي لَهم خَير لِأَنفُسهم إِنَّما نُملي لَهم لِيَزدادوا إِثْماً وَلَهم عَذاب مُهين» آل عمران/178 قرآن در آيه ديگر به پاسخ اين شبهه پرداخته مي فرمايد: «لايَغُرُّنّك تَقلّب الَّذِين كَفروا في البِلاد مَتاع قَليلُ ثُمّ مَأويهُم جَهنَّم وبِئْس المِهاد» آل عمران/196 ـ 197 [تحولات گوناگون كافران تو را نفريبد و غمگين مباش چون ببيني كافران، شهرها و مناطقي را در تصرف وسلطه خود دارند. دنيا متاعي اندك است و پس از اين جهان، جايگاه آنان جهنم است و چه بد آرامگاهي است.] قرآن درباره نعمت مال و فرزندتبه كاران نيز مي فرمايد: «فَلا تُعجبك أَموالهم ولا أَولادهُم إِنَّما يُريدُ الله لِيُعذِّبهم بِها فِي الْحَيوةِ الدُّنيا وتَزهقَ أَنفُسهم وهُم كافِرون» توبه/55 [اموال و فرزندان آنان شمارا اي مؤمنان به شگفتي وا ندارد؛ خداوند مي خواهد با اين وسيله آنان را عذاب كند و جان آنان درحالي گرفته و از بين مي رود كه آنان كافرند.] پس مبادا بپنداريد كه اين ها وسيله رفاه و آسايش آنها است. در آيه ديگر مي فرمايد: [ما به تدريج و با مهلت آنان را به نابودي نزديك مي سازيم ، بدون آن كه بفهمند و اگر ما به آنان مهلت مي دهيم مكر و كيد حساب شده در آن نهفته است] «وَ الَّذِين كَذَّبوا بِاياتِنا سَنَستَدرِجُهم مِن حَيث لايَعلَمون وَأملي لَهُم إِنّ كَيدي مَتين» اعراف/182 ـ 183 . آية الله جوادي آملي،تفسير موضوعي قرآن ج 5 (معاد در قرآن) سختي مومنان: سماعه به نقل از امام صادق(ع) گفت كه آن حضرت از امام علي(ع) فرمود: همانا در كتاب علي(ع) آمده است كه همانا سخت ترين مردم از لحاظ بلا پيغمبران اند. سپس جانشينان آن ها. پس نيكوكارتران و نيكوكارتران؛ و همانا اين گونه است كه مؤمن به اندازه كارهاي نيكويش مبتلا مي گردد. پس هر كس كه دين او درست و كار او نيكو باشد، بلاي او هم سخت خواهد گرديد، و اين بدان خاطر است كه خداوند متعال دنيا را نه ثوابي از براي مؤمن قرار داده و نه مجازاتي براي كافر؛ و كسي كه دينش اندك و عقلش ضعيف است، بلاي او هم اندك خواهد بود، و همانا سرعت بلا به سوي مؤمن پرهيزكار تندتر از باران به سوي آرامگاه زمين است. بلا آن چيزي است كه خداوند متعال، بندگان خود را با آن ها امتحان مي كند، مانند بيماري ها و فقر، و گاه با دادن دولت و جاه و مقام بنده را امتحان مي كند. اين نكته را بايد دانست كه نفوس انسان ها در ابتداي ظهور و تعلق به بدن ها بالقوه شامل تمام علوم و كمالات است و به مرور زمان ادراكات ضعيف در او ايجاد مي شود مانند لمس كردن و ديگر حواس ظاهري، و سپس ادراكات باطني در او ايجاد مي گردد، و اگر تحت تأثيراتي قرار نگيرد، ميل به زشتي در آن ايجاد مي گردد، تا جايي كه به حيواني درنده و شيطاني غريب تبديل خواهد شد! براي جلوگيري از اين كار خداوند متعال دو مربي( مربي باطني يعني عقل، و مربي ظاهري يعني پيامبران) را براي تربيت آنها قرار داده است و اين دو مربي بدون كمك به يكديگر نمي توانند مؤثر واقع شوند. اين دو نعمت بزرگ را خداوند متعال اسباب تميز انسان ها از يكديگر و اسباب امتحان آنها از هم قرار داده است. امام صادق(ع) فرمود: حتمي است براي مردم كه خالص شوند و امتحان گردند و از يكديگر تميز داده شوند و غربال گردند و مردمان بسياري در غربال استخراج شوند. بر اساس روايات مختلف روشن مي شود كه هر بخشش و توسعه اي و هرمنعي و هر امر و نهي اي براي امتحان است؛ و نيز برانگيخته شدن پيامبران و ارسال كتاب هاي آسماني براي جدا شدن بدكاران از نكوكاران و بدبختان از خوشبختان است، تا در اين امتحان حجت الهي بر مردم تمام شود، زيرا خداوند به همه چيز آگاه است. شدت ابتلاي پيامبران و اوصيا و مؤمنان هرعملي كه از انسان سر مي زند و هر لذتي كه انسان مي برد، اثري در نفس بر جاي مي گذارد و هر چه شخص در لذت ها بيش تر غوطه بخورد، علاقه اش به دنيا بيش تر مي گردد و به همان اندازه از آخرت غفلت مي ورزد تا جايي كه توجه او از خداوند و آخرت كلاً سلب مي گردد. از سوي ديگر هر گاه انسان از پديده اي بدي و سختي هايي ملاحظه كند، از آن متنفر ورويگردان مي شود، و سعي مي كند آن را از خود دور سازد. بر اساس همين مطلب هر گاه انسان از اين عالم بلاها و دردها و سختي ها ديد طبيعتاً از آن متنفر مي شود، دلبستگي او به اين دنيا كم مي شود، سعي مي كند از آن روحاً كوچ كند و دل به سراي ديگر بفرستد. لذا هر چه عنايت خداوند متعال به بنده اي بيش تر باشد، موج هاي بلا را بيش تر متوجه او مي كند تا اين كه روح اين بنده از دنيا و زخارف و زينت هاي آن منصرف گردد. آينه( خداوند متعال) او را از دنيا پرهيز مي دارد، همان طور كه طبيب مريض را ( پرهيز مي دارد). همچنين عنايات ازلي خداوند متعال به انبيا و اوليا به خاطر آن است كه خداوند آگاهي دارد كه آن ها در زمان تكليف او را اطلاعت مي كنند. از ديگر نكات شدت ابتلا و گرفتاري بندگان خاص خداوند آن است كه بيشتر به ياد خدا بيفتند؛ زيرا اصولاً انسان ها در هنگام راحتي و آسايش غفلت مي ورزند. البته اين نكته در خصوص انبيا و اولياي كامل تا حدي فرق مي كند، زيرا قلب اين ها محكم تر از آن است كه به دنيا علاقه ورزد و نيازي باشد تا با سختي وبلا چهره از دنيا برگردانند، بلكه اينان به نور باطني دريافته اند كه حضرت پروردگار به اين عالم توجهي ندارد، لذا فقر را بر ثروت و بلا را بر راحتي ترجيح داده اند. در حديث است كه جبرئيل كليد خزائن زمين را به پيشگاه حضرت ختمي مرتبت آورد و عرض كرد كه در صورت قبول اين ها، چيزي هم از مقامات اخروي شما كم نمي گردد، اما حضرت براي فروتني در برابر پروردگار آن را قبول نكرد و فقر را برگزيد. همچنين در روايات آمده است كه براي مؤمنان مراتبي است كه نمي توان به آن ها رسيد مگر به سبب تحمل سختي و بلا ، چنان كه امام حسين(ع) رسول خدا(ص) را در خواب ديد، حضرت به آن مظلوم فرمود: از براي تو در بهشت درجه اي است كه به آن نمي رسي مگر با شهادت. در روايت ديگر از امام صادق(ع) آمده است كه همانا بزرگي مرد به بزرگي بلايي است كه به او مي رسد؛ و خداوند قومي را دوست نمي دارد، مگر اين كه آن ها را مبتلا نمايد. به اين نكته نيز بايد توجه داشت كه انبيا و اوصيا در بيماريهاي جسمي و حسي شبيه ديگران اند؛ اما از ابتلاي به برخي امراض كه با اهداف بعثت منافات داشته باشد و موجب روي گرداني مردم از آن ها شود مصون و درمان اند، مانند جذام و برص. دليل آن هم اين است كه عموم مردم صحت و سلامتي جسمي را با كمالات روحي ملازم و همراه مي دانند، لذا عنايات خداوند اقتضا مي كند كه پيامبران صاحب شريعت و مبعوث به رسالت را به بيماري هايي دچار نكند كه خلق از آنها متنفر ، و از گرد آنها پراكنده نشوند ، اما در خصوص بعضي از پيامبران كه صاحب شريعت نيستند و برخي اولياء و مؤمنان بزرگ ابتلاي به اين گونه بيماري ها منعي ندارد چنان كه حضرت ايوب و جناب حبيب نجار مبتلا بودند . دنيا محل پاداش و مجازات نيست بايد دانست كه دنيا نه دار كرامت و ثواب پروردگار است و نه محل عذاب، زيرا دار كرامت و پاداش عاملي است كه نعمت هاي آن خالص و به سختي آغشته نباشد، در حالي كه مي دانيم لذات و خوشي هاي دنيا با سختي و درد همراه است و سختي ها و دردهاي آن هم خالص نيست و گاه با نعمت و نقمت ايي همراه است. لذا همان طور كه در حديث آمده است، علت ابتلاي مؤمن در دنيا آن است كه خداوند متعال دنيا را پاداشي براي مومن و يا مجازات براي كافر قرار نداده است. دنيا محل امتحان و دار تكليف و مزرعه آخرت است. بنابراين كساني كه انتظار دارند خداوند متعال گنه كاران و ظالمان را قلع و قمع كند، خلاف سنت الهي مي انديشند، زيرا سنت الهي آن است كه دنيا محل عمل باشد و در آخرت نتايج مشخص گردد. اگر ظالم و ستمگري در دنيا مجازات شود، از عنايات خداوند متعال به اوست، همان طور كه مهلت دادن به اهل معصيت هم استدراج(1) است، چنان كه در آيه 177 سوره آل عمران آمده است. آنان كه كافر شدند، گمان نكنند كه مهلت ما به آن ها خير آن هاست. همانا مهلتشان داديم تا گناه را زياد كنند و براي آن ها عذابي دردناك است . به اين مطلب نيز بايد اشاره كرد كه ميزان درك بلا و سختي بستگي به ميزان درك مشخص دارد، لذا كساني كه عقل و دركشان كامل است به همان نسبت بلاهاي روحاني را بيش تر درك مي كنند. مي توان گفت اين كه رسول خدا(ص) فرمود: هيچ پيامبري اذيت نشد، آن گونه كه من اذيت شدم، ناظر به همين معنا باشد، زيرا هر كس عظمت پرودگار را بيشتر درك كند، از گناه بندگان بيشتر متأثر مي شود، پس اذيت و بلاي او بيشتر خواهد بود. در عرصه جهان هيچ موجودى بى هدف خلق نشده است. بنابراين، همان طور كه مثلاً گياه براى ثمردهى ايجاد گرديده است، هدف از آفرينش انسان نيز آزمايش شدن و امتحان پس دادن است. 2) از آيه شريفه الذى خلق الموت و الحيوة ليبلُوَكُم ايّكم احسن عملاً(ملك/2) و نيز آيات مشابه آن مانند: و نبلوكم بالشّر و الخيرفتنةً و الينا ترجعون(انبياء/35) استفاده مى شود عالم ميدان آزمايش بزرگى است براى همه انسانها. وسيله آزمايش، مرگ و حيات و هدف اين آزمون بزرگ رسيدن به حُسن عمل است. مفهوم حُسن عمل نيز يعنى تكامل، معرفت و اخلاص نيت و انجام هر كار خير است. در آيات اشاره شده نكاتى قابل تأمل است؛ از آن جمله: الف) بديهى است هر جا پاى امتحان در ميان است، در پَس پرده آن، مسأله جزاء و پاداش به امتحان شونده مطرح است. عبارت و الينا ترجعون هم در آيه دوّم اشاره به همين نكته دارد. چرا كه به سوى ما باز مى گرديد يعنى باز مى گرديد براى قضاوت نهائى. ب) هدف آزمايش را حُسن عمل معرفى كرده است نه كثرت عمل و اين خود دليل بر آن است كه اسلام به كيفيت اهميت مى دهد، نه به كميّت. مهم آن است كه عمل، خالصانه و براى خدا، مفيد و جامع باشد. ج) اين كه در آيه شريفه، مرگ قبل از حيات ذكر شده، بخاطر تأثير عميقى است كه توجه به مرگ در حُسن عمل دارد. ضمن اين كه مرگ، قبل از زندگى بوده است. 3) در احاديث معصومين(ع) هم اين تعميم امتحان الهى، مورد تأييد قرار گرفته است. به عنوان مثال در حديثى از امام صادق(ع) آمده است كه آيه شريفه هل جزاء الاحسان الا الاحسان شامل كافر و فاجر هم مى شود:عن ابى عبدالله(ع) قال: قول اللّه تعالىهل جزاء الاحسا الاّ الاحسانجرت فى الكافر و المؤمن و البرّ و الفاجر(بحارالانوار/8/105). بنابراين بر اساس حديث فوق، اگر كافر هم كار نيكى كند جزاى آن را مى بيند. اين خود نمونه اى از امتحان الهى از كافر است. نيز امام صادق(ع) درباره آيه ميثاق مى فرمايند كافران هم حضور داشته اند: عن ابى عبداللّه(ع) قال:فطرة الله التى فطر النّاس عليهاهى الاسلام فطرهم الله حين اخذ ميثاقهم على التوحيد فقال:اَلَست بربكم و فيهم المومن و الكافر (بحارالانوار/3/278) البته اقرار و اعتراف به امر الهى براى كافر سخت است همان طور كه امام صادق(ع) مى فرمايد: انّ امرنا صعب مستصعب على الكافرين، لا يُقرّبه الاّ نبى مُرسل او ملك مقرّب او عبد مؤمن امتحن الله قلبه للايمان(بحارالانوار/2/191) وتنها از ميان آدميان عادى، مومنى كه در كوره آزمايش، قلبش گداخته گردد به امر و سنت الهى، اعتراف خواهد كرد و كافر از اين بلا و امتحان پيروزمند سر برنخواهد آورد. 4) با وجودى كه بلا و آزمايش براى مؤمن و كافر، مشتركا نازل مى شود امّا امتحان مؤمن ويژگي هايى داردكه به برخى از آنها اشاره مى شود: الف) مؤمن، بيشتر در معرض بلا و امتحان الهى است: انّ البلاء الى المؤمن اسرع ب) مؤمن با سلاح صبر به مقابله با بلا برمى خيزد و از آن شكوه نمى كند اما كافر از اين اسلحه برخوردار نيست لذا در حديثى از معصوم(ع) آمده است كه بى تابى و بلا بر كافر پيشى مى گيرند و كافر توان غلبه كردن بر آن ها را ندارد لذا زمينه اى براى بلاهاى پيچيده تر بعدى براى او باقى نمى ماند. انّ الجزع و البلاء يستبقان الى الكافر. ج) و بالاخره حكمت امتحان آن است كه انسان هاى صادق از غيرصادق تفكيك گردند: لانّ نزول المحنه و المصيبة يخبر عن الصادق. خلاصه سخن آن كه اگر آفرينش براى امتحان است، براى همه است واستثناء مفهومى ندارد. ولى براى اين كه مؤمن درجات كمال معنوى بالاترى را كسب كند در معرض امتحان هاى ويژه اى قرار مى گيرد. البته اين امتيازى براى مؤمن نيست. زيرا بخشى از راه را به اختيار خود آمده است، لذا در مراحل بالاتر، مورد عنايت بيشترى است. اما چون كافر درهمان گام هاى اوليه دَرجا زده است ديگر براى او بلاهاى ويژه براى كمال هاى ويژه، جائى ندارد. در پايان تذكر اين نكات مفيد است: 1) بلا گاه كيفر گناه است و گاه جهت ترفيع درجه پس هميشه وجود بلا ، نشانه گناهكارى نيست مثل بلاهاى وارد بر حضرت ايوب. 2) بلايى كه كيفر گناه است براى مؤمن نعمت است چرا كه از يك سو او را متنبه مى كند و از سوى ديگرگناهان او راپاك مي كند3) عدم بلا براى كافر و بهره مندى او از نعمت ،گاه پاداش اعمال نيك اواست كه خدا در اين دنيا به او اعطا مى كند تا در آخرت از نعمت هاي الهي بى بهره باشد و گاه از باب استدراج است و در واقع اضلال مجازاتى است يعنى اعطاى نعمت بيشتر موجب طغيان بيشتر او خسران او مى شود.
وَ لا تَقُولُوا لِما تَصِفُ أَلْسِنَتُكُمُ الْكَذِبَ هذا حَلالٌ وَ هذا حَرامٌ لِتَفْتَرُوا عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ إِنَّ الَّذينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ لا يُفْلِحُونَ
به خاطر دروغى كه بر زبانتان جارى مىشود نگوييد: «اين حلال است و آن حرام»، تا بر خدا افترا ببنديد.
به يقين كسانى كه به خدا دروغ مىبندند، رستگار نخواهند شد!
مقدمه
سومین عاملی که باعث از بین رفتن آبروی ، عزت و اعتبار شخص دروغگو در میان خانواده ، دوستان و اجتماع می گردد و بالطبع باعث سلب اعتماد عمومی افراد جامعه نسبت به یکدیگر می گردد «دروغ گفتن» می باشد، که متاسفانه امروزه شیوع بیشتری دارد، ولی مشکل اساسی آن است که متاسفانه آن را در زیر شاخه زرنگی طبقه بندی کرده و انجام دهنده آن را باهوش می نامند و همین پندار باعث می شود که متاسفانه برخی افراد، به راحتی خوردن آب دروغ می گویند و به اصطلاح طرف را می پیچانند و آن را به عنوان مدال افتخار خویش به گردن می آویزند و بر آن افتخار می کنند .
دروغ در منابع اسلامی :
در منابع اسلامی ، دروغ به یکی از گناهان کبیره[1] وبه عنوان کلید تمام پلیدی ها[2] معرفی شده است ، البته این موضوع اختصاصی به دین اسلام ندارد بلکه پیشوایان دیگر ادیان الهی نیز دروغ را به عنوان یکی از حرام های الهی به مردم معرفی نموده اند[3] .
خداوند متعال در قرآن کریم می فرماید : «وَ لا تَقُولُوا لِما تَصِفُ أَلْسِنَتُكُمُ الْكَذِبَ هذا حَلالٌ وَ هذا حَرامٌ لِتَفْتَرُوا عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ إِنَّ الَّذينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ لا يُفْلِحُونَ[4]» به خاطر دروغى كه بر زبانتان جارى مىشود (و چيزى را مجاز و چيزى را ممنوع مىكنيد،) نگوييد: «اين حلال است و آن حرام»، تا بر خدا افترا ببنديد به يقين كسانى كه به خدا دروغ مىبندند، رستگار نخواهند شد!
این آیه مبارکه انسانها را از گفتن چیزهایی که نمیدانند و همچنین نسبت دادن آنها به خداوند متعال نهی می فرماید ، درست است که آیه فقط شامل افترا بستن به خدا می شود اما با قرائنی که در دیگر آیات و روایات می باشد در می یابیم که منظور مذمت مطلق دروغ می باشد ، اما در این مورد (دروغ بستن به خدا و پیامبر) حرمت و عذاب آن شدیدتر می باشد.
همچنین امام محمد باقر (علیه السلام) می فرماید : «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ جَعَلَ لِلشَّر أَقْفَالًا وَ جَعَلَ مَفَاتِيحَ تِلْكَ الْأَقْفَالِ الشَّرَابَ وَ الْكَذِبُ شَرٌّ مِنَ الشَّرَاب[5]» خداوند متعال براى كارهاى بد قفلهائى قرار داده و كليد آن با شراب مىباشد و دروغ از نوشيدن شراب هم بدتر است .
شرب خمر در دین مبین اسلام بلکه در تمام ادیان الهی حرام می باشد [6]و به شدت از آن نهی شده است ، اما می بینیم که امام (علیه السلام) در این حدیث کذب و دروغ را از شراب هم بدتر شمرده است ، بنابراین مفسده مترتبه بر آن از شراب شدیدتر و آثار آن زیانبارتر می باشد .
دروغ عامل بی اعتمادی و آبروریزی :
آنچه که از متن یا مفهوم احادیث ائمه اطهار (علیهم السلام) بر می آید ، این است که یکی از آثار دروغ، از بین رفتن اعتماد عمومی و عدم اعتبار فرد دروغ گو در بین مردم و همچنین آبروریزی می باشد.
برای اثبات مدعای خود به چند حدیث استناد می کنیم :
حضرت امیر المومنین (علیه السلام) معاشرت با فرد دروغگو را مکروه می شمارند : «يَنْبَغِي لِلرَّجُلِ الْمُؤْمِنِ أَنْ يَجْتَنِبَ مُوَاخَاةَ الْكَذَّابِ[7]» بهتر است كه مؤمن با دروغگو معاشرت ننمايد.
می توان گفت دلیل اینکه حضرت ارتباط و معاشرت با فرد دروغگو را مکروه می شمارد (علاوه بر آثاری مانند امکان هم خصلت شدن با او و ...)، این است که فرد دروغگو در جامعه وجاهت و جایگاهی ندارد و به عنوان فردی غیر قابل اعتماد شناخته می شود ، بنابراین ممکن است این ارتباط باعث شود که مردم خیال کنند دوست دروغگو نیز ، فردی دروغگو است و این باعث افزایش دامنه بی اعتمادی در جامعه گردد.
از جمله احادیث که به صراحت بر بی آبرو و اعتبار بودن فرد دروغگو دلالت می کنند حدیثی است که از حضرت پیامبر (صلوات الله علیه آله) نقل شده است که می فرمایند : «كَثْرَةُ الْمِزَاحِ تَذْهَبُ بِمَاءِ الْوَجْهِ وَ كَثْرَةُ الضَّحِكِ تَمْحُو الْإِيمَانَ وَ كَثْرَةُ الْكَذِبِ تَذْهَبُ بِالْبَهَاءِ[8]» شوخى زياد حیای آدمى را مىبرد، خنديدن زياد ايمان را محو مىكند و دروغ زياد ارزش و اعتبار انسانى را از انسان مىگيرد.
و همچنین فرمایش امام صادق (علیه السلام) که از حضرت عیسی (علیه السلام) نقل می فرماید : «مَنْ كَثُرَ كَذِبُهُ ذَهَبَ بَهَاؤُهُ[9]» كسى كه دروغ بسيار گويد، ارزشش از بين مىرود.
این دو روایت به صراحت بر مدعای ما ،یعنی ارتباط بین دروغ گویی و عدم اعتبار و ارزش در جامع دلالت می کنند .
در نوشته های پیشین بر سه عامل اصلی که باعث جلب آبرو و همچنین سه مورد اصلی و البته مبتلابه که باعث بی آبرویی فرد در میان مردم می شود ، اشاره کردیم که نوشته حاضر آخرین نوشته در این موضوع بود البته عوامل دیگری نیز در بی آبرو شدن فرد در جامعه تاثیر دارد ، مث: حد خورد ، زنا ، بهتان گفتن ، سخن بی جا ، بی دعوت جایی رفتن و ... که برای رعایت اختصار آنها را ذکر نمی کنیم و بر عهده خواننده گرامی می گذاریم که انشاالله مطالعه بفرماید.
منتظر دریافت نظرات ، پیشنهادات و انتقادات شما عزیزان می باشیم .
قانون اساسي زمينه تحقق رهبري فقيه جامع الشريط را كه از طرف مردم به عنوان رهبر شناخته مي شود، آماده كرده است تا ضامن عدم انحراف سازمان هاي متخلف از وظايف خود باشد. ولايت فقيه در مقدمه قانون اساسي چنين طرح شده است: «طرح حكومت اسلامي بر پايه ولايت فقيه كه در اوج خفقان و اختناق رژيم استبدادي از سوي امام خميني ارائه شد انگيزه مشخص و منسجم نويني را در مردم مسلمان ايجاد نموده و راه اصيل مبارزه مكتبي اسلام را گشود،...» هم چنين در مقدمه قانون اساسي آمده است:
الَّذينَ يُوفُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ لا يَنْقُضُونَ الْميثاقَ
آنها كه به عهد الهى وفا مىكنند ، و پيمان را
نمی ىشكنند.
دومین عامل آبروریزی عدم وفای به عهد یا عهد شکنی می باشد.
كلمه "عهد" بر حسب عرف و اصطلاح شرع به معناى آن چيزى است كه انسان با صيغه عهد ملتزم به آن شده باشد[1].
اهمیت وفای به عهد:
اهمیت وفای به عهد در دین اسلام کاملا روشن و اشکار است، اما برای روشنتر شدن این اهمیت به چند آیه که در بیان اهمیت و فضیلت وفای به عهد است اشاره می کنیم.
وفای به عهد صفت صاحبان خرد و اندیشه و همچنین مومنان می باشد:
خداوند متعال در هنگام برشمردن صفات صاحبان خرد می قرماید: «الَّذينَ يُوفُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ لا يَنْقُضُونَ الْميثاقَ[2]» آنها كه به عهد الهى وفا مىكنند، و پيمان را نمىشكنند.
منظور از عهد در اینجا، عهدی است که انسانها با زبان فطرت با خدا بسته اند و همچنین عهد و پیمانی که خداوند متعال به وسیله انبیاء از انسانها گرفته است [3].
در مورد مومنان نیز می فرماید: «وَ الَّذينَ هُمْ لِأَماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ[4]» و آنها كه امانتها و عهد خود را رعايت مىكنند.
منظور آیه از رعایت پایبندی به پیمان و نشکستن آن است.
و در نهایت خداوند متعال دستور می دهد که مسلمانان حتی در مقابل لجوج ترین دشمنان خود یعنی یهود و مشرکان[5] نیز به عهد و پیمان خود پایبند باشند، مگر اینکه آنها پیمان شکنی کنند که در این صورت مسلمانان نیز می توانند عهد و پیمان خود با آنان را بشکنند: «اِلاّ الَّذین عاهَدْتُم عِنْدَ المَسجِدِ الحَرامِ فَما اسْتَقامُوا لَکُم فَاسْتَقیمُوا لَهُمْ إنَّ اللّهَ یُحِبُّ المُتَّقینَ» مگر با آنان که در نزدیکی مسجد الحرام پیمان بستید، تا آنان به پیمان خود وفادارند، شما نیز وفادار باشید، خداوند پرهیزکاران را دوست می دارد.
حال که اهمیت وفای به عهد در دین مبین اسلام روشن شد، مناسب است به رابطه بین عهد شکنی و آبروریزی (یا عدم اعتبار و جایگاه در بین مردم) اشاره کنیم:
اعتبار انسانها نزد یکدیگر و اعتماد متقابل یکی از ملزومات زندگی اجتماعی است، که باعث پیشرفت معنوی و مادی جامعه می گردد، حال اگر عهد و پیمانها شکسته شود و برای آن ارزش و اعتباری باقی نماند، جامعه دچار از هم گسیختگی شدید می شود که آثار بسیار زیان باری می تواند به دنبال داشته باشد .
حضرت علی (علیه السلام) در حدیثی بر بی اعتبار و غیر قابل اعتماد بودن شخص عهد شکن اشاره کرده و می فرماید : «لا تَعْتَمِدْ عَلی مَوَدَّةِ مَنْ لا یُوفی بِعَهده[6]» بر دوستی کسی که به عهد و پیمان خود وفا نمی کند، اعتماد مکن.
شاید منظور امام این باشد که شخص عهد شکن به هیچ عنوان قابل اعتماد و اعتبار نیست به همین دلیل به آن اعتماد نکن ؛ از مفهوم این جمله می توان استفاده کرد که شخص عهد شکن در بین مردم اعتبار و آبرویی ندارد .
همچنین حضرت علی (علیه السلام) در حدیث دیگر می فرماید: « الوَفاءُ حِصنُ السُّؤدَدِ [7]» وفادارى، دژ (نگه دارنده) سَروَرى است. به یقین یکی از ملزومات و نتایج سروری بر مردم آبرومندی نزد آنان است .
یکی از عواملی که باعث ریخته شدن آبرو و از بین رفتن آبروی فرد می گردد ، ریختن ابروی دیگری است ، که معمولا توسط زبان صورت می گیرد.
حرمت ریختن آبروی مومن:
در آموزه های اسلامی تاکید فراوانی بر حفظ آبروی مومن شده است و حرمت مومن از جمله حرمت های الهی دانسته شده است ؛ امام صادق (علیه السلام) می فرماید : «لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِي بِلَادِهِ خَمْسُ حُرَمٍ حُرْمَةِ رَسُولِ اللَّهِ (صل الله علیه و آله) وَ حُرْمَةِ آلِ الرَّسُولِ (صل الله علیه و آله) وَ حُرْمَةِ كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ حُرْمَةِ كَعْبَةِ اللَّهِ وَ حُرْمَةِ الْمُؤْمِن[1]» خدا را در زمين پنج حرمت است: حرمت پيامبر و حرمت آل او و حرمت كتاب خدا و حرمت كعبه و حرمت مؤمن.
در این حدیث امام (علیه السلام) حرمت مومن را از جمله حرمت های بزرگ الهی شمرده شده است که به هیچ وجه نباید شکسته شود .
خداوند متعال در قرآن کریم انسان های عیب جو ، مسخره کننده و کسانی که بر دیگران تهمت میزنند (که از مصادیق آبرو ریزی هستند) را در چندین آیه از قرآن کریم مورد سرزنش و توبیخ قراد داده است[2].
«وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ [3]» واى بر هر عيبجوى مسخرهكنندهاى!
خداوند متعال در این آیه انسان عیبجو و مسخره کننده را تهدید به عذاب می نماید و این نشان از مبغوضیت این عمل نزد خداوند متعال می باشد .
آثار آبرو ریزی در دنبا و آخرت :
1- مورد لعن و عذاب بزرگ در دنیا و آخرت :
یکی از آثار ریختن آبرو که در قرآن نیز به آن اشاره شده است ، مورد لعن و نفرین بودن و عذاب بزرگ در دنیا و آخرت می باشد ، خداوند متعال در آیه 23 سوره نور می فرماید : «إِنَّ الَّذينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ الْغافِلاتِ الْمُؤْمِناتِ لُعِنُوا فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظيمٌ [4]»كسانى كه زنان پاكدامن و بىخبر (از هر گونه آلودگى) و مؤمن را متهم مىسازند، در دنيا و آخرت از رحمت الهى بدورند و عذاب بزرگى براى آنهاست.
2- بیرون رانده شدن از ولایت خدا :
خداوند متعال ، قادر مطلق و ولی مطلق دنیاست اما بنابر اقتضای حکمت الهی به انسان ها قدرت اختیار بخشیده است تا به وسیله آن خود را به سوی کمال بالا بکشند و لایق بندگی خداوند متعال گردند (هر چند که انسان در بدو تولد در تحت ولایت الهی و به فطرت پاک متولد می شود ، اما با گذر زمان ممکن است آلوده گردد بنابراین باید با اختیار خود کارهای شایسته انجام دهد تا تحت ولایت الله باقی بماند) ، یکی از عواملی که باعث می شود خداوند متعال انسان را از ولایت خویش بیرون اندازد آبرو ریزی می باشد ، چنانچه امام صادق (علیه السلام) می فرماید :« مَنْ رَوَى عَنْ مُؤْمِنٍ رِوَايَةً يُرِيدُ بِهَا شَيْنَهُ وَ هَدْمَ مُرُوءَتِهِ لِيَسْقُطَ مِنْ أَعْيُنِ النَّاسِ أَخْرَجَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ وَلَايَتِهِ إِلَى وَلَايَةِ الشَّيْطَان [5]» هر كه مطلبى را بازگو كند تا آبروى مؤمن را بريزد و خوارش سازد تا او را از چشم مردم بيندازد خداى گرامى و بزرگ او را از ولايت و سرپرستى خويش بیرون انداخته و به ولايت شيطان واگذار كند .
3- باعث آبروریزی خود فرد می گردد :
همانطور که حضرت پیامبر (صلوات الله علیه آله و سلم) می فرماید : يَا مَعْشَرَ النَّاسِ مَنْ آمَنَ بِلِسَانِهِ وَ لَمْ يُخْلِصْ إِلَى قَلْبِهِ لَا تَتَبَّعُوا عَوْرَاتِ الْمُؤْمِنِينَ فَإِنَّهُ مَنْ تَتَبَّعَ عَوْرَاتِ الْمُؤْمِنِينَ تَتَبَّعَ اللَّهُ عَوْرَتَهُ وَ مَنْ تَتَبَّعَ اللَّهُ عَوْرَتَهُ فَضَحَهُ وَ لَوْ فِي جَوْفِ بَيْتِه [6]» اى ايمان آورندگان به زبان كه ايمان در دلتان جاى نگرفته! عيبهاى مؤمنان را نجوييد؛ زيرا هر كه عيبهاى مؤمنان را بجويد خداوند نيز در پى عيبهاى او باشد و هر كه خداوند عيبهايش را بجويد رسوايش سازد هر چند درون خانهاش باشد.
بنابراین یکی از نتایج عیب جویی و آبرو ریزی ، ریخته شدن آبروی خود فرد می باشد ، چراکه همانطور که در اول نوشته اشاره کردیم ، آبروی مومن یکی از حرمتهای خداوند متعال در روی زمین است که نباید شکسته شود .
آثاری که برای آبروریزی شمرده شده است بسیار و عذابی که برای آن وعده داده شده است بسیار دردناک و بزرگ است ، اما برای رعایت اختصار مطلب از ذکر بیش از این خودداری می کنیم .
اللهم اغفر ذنبونا
التماس دعا
[1] - بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج24، ص186
با قناعت زندگى كن كه هميشه ثروتمند و بىنياز باشى پرهيزكار باشى كه هميشه عزيز باشى.
عامل بسیار مهم دیگری که باعث جلب آبرو و حفظ آن می شود «قناعت» می باشد که آثار فراوانی در زندگی بشر دارد.
«قناعت» بفتح قاف به معنای ، راضى شدن به أندك و زياده نخواستن [1]و راضى شدن به هر چه که هست [2]، می باشد .
انسان بنابر ذات خود سیری ناپذیر و کمال گرا است ، اگر این حس کمال گرایی و کمال طلبی انسان در امور مادی و مالی محصور و کنترل نگردد انسان را به دنیا طلبی و کسب مال و ثروت بیشتر حرکت می دهد و باعث می شود که انسان نقطه پایانی برای ثروت اندوزی خود قائل نباشد و دائم به فکر بیشتر کردن زر و سیم باشد ، بدون اینکه خمس و ذکات بپردازد یا دست فقیری را بگیرد ، بنابراین در درجه اول به علت دنیا دوستی و بخلی که در انسان ایجاد می شود ، در پیش خداوند متعال و همچنین مردم خوار و ذلیل می گردد.
بهترین راه حل و عامل بازدارنده از این کار «قناعت» می باشد که در احادیث ائمه (علیهم السلام) گنج بی پایان یا بالاترین درجه بی نیازی شمرده شده است .
چنانچه که حضرت علی (علیه السلام) در کلامی بسیار زیبا می فرماید : «مَنْ قَنَعَ بِالْيَسِيرِ اسْتَغْنَى عَنِ الْكَثِيرِ وَ مَنْ لَمْ يَسْتَغْنِ بِالْكَثِيرِ افْتَقَرَ إِلَى الْحَقِيرِ[3]» كسى كه باندك قناعت كند، از بسيار (و زياد) بىنياز گردد، و كسى كه به بسيار بىنياز نشود، بچيز اندك و پست نيازمند شود.
همچنین لقمان حکیم در یکی از توصیه های خود بر فرزندش می فرماید : «وَ كُنْ قَنِعاً تَعِشْ غَنِيّاً وَ كُنْ مُتَّقِياً تَكُنْ عَزِيزاً [4]» با قناعت زندگى كن كه هميشه ثروتمند و بىنياز باشى پرهيزكار باشى كه هميشه عزيز باشى.
بنابراین قناعت بزرگترین گنج و بالاترین ثروت است که موجب می گردد انسان پیش خداوند متعال و پیش مردم عزیز و محترم گردد .
عوامل دیگری نیز وجود دارند که موجب ، عزت ، شرافت و اعتبار انسان می گردد ، مانند :علم ، ادب ، سکوت ، و ... که مطالعه در مورد آنها را بر عهده خانندگان عزیز قرار می دهیم و انشاالله از نوشته آینده به عواملی که باعث از بین رفتن آبرو می گردد اشاره خواهیم نمود .
چهارمین عاملی که در فرهنگ اسلامی به عنوان یکی از عوامل جلب آبرو و محبت معرفی شده است «سخاوت» و کرم می باشد که احادیث بسیاری درباب فضیلت و آثار آن از معصومین (علیه السلام) صادر شده است که یکی از این آثار جلب محبت خداوند متعال و مردم می باشد ؛ تا جایی که تاثیر آن در جلب محبت مردم از رابطه خانوادگی نیز بیشتر دانسته شده است .
حضرت علی (علیه السلام) می فرمایند : «الْكَرَمُ أَعْطَفُ مِنَ الرَّحِم[1]»سخاوت و بخشش بیش از خویشاوندی محبت آورد .
کرم به معنای بخشش و گذشت [2]و کریم به معنای بخشنده و عطا کننده است [3] و یکی از مصادیق بخشش ، بذل و بخشش مال یا سخاوت است .
در حدیثی دیگر آمده است : « السَّخَاءُ يَكْسِبُ الْمَحَبَّةَ وَ يُزَيِّنُ الْأَخْلَاقَ[4]» سخاوت محبت را کسب می کند و اخلاق را زینت می دهد .
بنابراین در می یابیم که سخاوت یکی از راههای میان بر برای کسب محبت الهی و محبت خلق می باشد ؛ حال آیا به هر اندازه می توانیم سخاوت به خرج دهیم یا نه ؟
البته در سخاوت نیز مانند هر عمل نیک دیگری باید حد اعتدال را رعایت کرده و زیاده روی پرهیز نمود ، چرا که خداوند متعال امر می فرماید که : «وَ لا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِكَ وَ لا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً [5]»هرگز دستت را بر گردنت زنجير مكن، (و ترك انفاق و بخشش منما) و بيش از حدّ (نيز) دست خود را مگشاى، تا مورد سرزنش قرار گيرى و از كار فرومانى!
انسانی که در امر بخشش و سخاوت زیاده روی کند ، ناچار روزی خود نیازمند شده و مورد سرزنش قرار خواهد گرفت ، بنابراین آیات و روایاتی که کسب آبرو و احترام را به عنوان یکی از آثار سخاوت معرفی فرموده اند ؛ سخاوتی را مد نظر دارند که در حد اعتدال و به اندازه باشد ؛ فرموده امام حسن عسکری (علیه السلام) نیز موید همین مطلب است که می فرماید : «ان للسّخاء مقداراً فان زاد علیه فهو سرفٌ [6]» همانا سخاوت دارای اندازه است، اگر از آن اندازه گذشت اسراف خواهد بود .
و چه آثار سوئی که برای اسراف در ایات و روایات شمرده نشده است ! .
برای مطالعه بیشتر مراجعه کنید به :
1- تصنيف غرر الحكم و درر الكلم ، ص378
2- سایت : www.wiki.ahlolbait.com (سخاوت)
[1] - نهج البلاغه ، حکمت 247(ترجمه مرحوم محمد دشتی)
مسلّماً كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام دادهاند، خداوند رحمان محبّتى براى آنان در دلها قرار مىدهد!
«ود و مودت» به معنای دوستی می باشد [2]که خداوند متعال در این آیه آن را بر نیکوکاران وعده می دهد .
البته در دلالت این آیه در میان مفسران اختلاف نظر وجود دارد ؛ برخی منظور از آن را ولایت و مودت حضرت امیر المومنین علی (علیه السلام) دانسته و برای آن حدیثی نیز از امام صادق (علیه السلام) نقل کرده اند[3] و برخی دیگر می گوید منظور این است که خداوند متعال آنها را دوست می دارد و محبت آنها را در دل خلق می اندازد[4] ؛ علامه طباطبایی در تفسیر المیزان برخی از این نظرات را در بحث روایی همین آیه آورده است[5]؛ اما می توان بنابر وجهی میان تمام این نظرات جمع نمود ، به این صورت که آیه در مورد تمام افراد نیکو کار نازل شده است و وعده الهی نیز به تمام انسانهای نیکو کار (اعم از معصوم و غیر معصوم ، مسلمان و غیر مسلمان) می باشد و به طریق اولی و وجه اتمّ ، شامل امیر المومنین که پیشوای نیکوکاران می باشد ، می شود.
در احادیث ائمه اطهار نیز یکی از عوامل اعتبار و آبرومندی احسان و نیکو کاری دانسته شده است ، حضرت علی (علیه السلام) در نامه معروف خود به مالک اشتر می نویسد: « وَ اعْلَمْ أَنَّهُ لَيْسَ شَيْءٌ بِأَدْعَى إِلَى حُسْنِ ظَنِّ [وَالٍ رَاعٍ بِرَعِيَّتِهِ مِنْ إِحْسَانِهِ إِلَيْهِم[6]» بدان اى مالك! هيچ وسيلهاى براى جلب اعتماد والى به رعيّت بهتر از نيكوكارى به مردم و ... نمی باشد.
علاوه بر این می توان گفت که عمل نیک انسان مرحله اعلای شکر و سپاس گذاری نعمات الهی می باشد[7] و خداوند متعال خود فرموده است که : «لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزيدَنَّكُمْ [8]»اگر شكرگزارى كنيد، حتما (نعمت خود را) بر شما خواهم افزود ، برخی از علما در تفسیر این آیه فرموده اند :که هم همان نعمت را زیاد می فرماید و هم نعمات جدید به انسان می دهد ، بنابراین یکی از آثار این شکر گزاری می تواند افزونی حرمت ، حیثیت و آبرو در بین مردم باشد .
انشاالله خداوند متعال توفیق احسان و شکرگزاری بر همه ما عنایت فرماید .
برای مطالعات بیشتر مراجعه کنید به :
1- ترجمه تفسیر المیزان ، ج14، ص 158
2- خیر و برکت از نگاه قرآن و حدیث ، محمد محمدی ری شهری ، انتشارات دارالحدیث ، سال 1382
شيخ "نمر باقر النمر" روحاني شيعي برجسته عربستاني، در سال 1379 هجري قمري مصادف با 1968 ميلادي، در شهر "العواميه" در استان القطيف در شرق عربستان در خانوادهاي اهل علم و دين، به دنيا آمد که از آن علمايي چون "آيتالله شيخ محمد بن ناصر آل نمر" (قدس سره) و خطباي حسيني چون جدش حاج "علي بن ناصر آل نمر" سر بر آورده بودند.
تحصيلات مقدماتي و هجرت براي تحصيل علوم ديني تحصيلات مقدماتي خود را در همان شهر العواميه به پايان رساند و در سال 1400 هجري قمري مصادف با 1989 ميلادي، براي آشنايي نزديکتر با انقلاب اسلامي ايران و تحصيلات حوزوي ابتدا به ايران مهاجرت کرد تا در تهران در حوزه علميه حضرت قائم(عج) حضور پيدا کند که در همان سال توسط آيتالله سيد محمدتقي مدرسي در تهران تأسيس شده بود.
شيخ نمر پس از 10 سال تحصيل در حوزه علميه حضرت قائم(عج)، عازم سوريه شد و در حوزه علميه حضرت زينب(ع) براي ادامه تحصيلات حوزوي و علوم ديني نام نوشت و در حضور اساتيد اين حوزه به تحصيل پرداخت.
وي دوره کتابهاي اصولي از جمله "اصول" المظفر، "رسائل" شيخ انصاري و "كفاية" آخوند خراساني را گذراند و در علم فقه نيز "اللمعة الدمشقية" نوشته شهيد اول، "جامع المدارك" خوانساري، "مكاسب" شيخ انصاري و "مستمسك العروة الوثقى" سيد حكيم و ديگر کتابهاي فقهي را مطالعه کرد.
وي در طول مدت تحصيل علوم حوزوي خود در تهران و سوريه در محضر اساتيدي حضور يافت، از جمله: - بحث خارج نزد آيت الله سيد محمدتقي مدرسي در تهران - بحث خارج نزد آيت الله سيد عباس مدرسي در سوريه - بحث خارج نزد آيت الله خاقاني در سوريه - دروس عالية نزد علامة شيخ صاحب الصادق در تهران - درس "لمعة" نزد علامة شيخ وحيد افغاني
همچنين اخلاق را نزد آيتالله شيرازي در شهر مقدس قم فراگرفت و به اين ترتيب به درجات بسيار بالايي در اجتهاد است دست يافت و اجازه تدريس در مراکز علوم ديني و مذهبي را پيدا کرد.
وي از جمله معروفترين و شايستهترين مدرسان علوم مذهبي و ديني در حوزههاي علميه به شمار ميآيد که حتي در حوزههاي علميه ايران و سوريه به تدريس کتابهايي همچون كتاب "اللمعة الدمشقية" و كتاب "جامع المدارك" و "مستمسك عروة الوثقى" و "الحلقات" شهيد سيد محمدباقر صدر پرداخته بود.
شيخ نمر سالها اداره حوزه علميه حضرت قائم(عج) در تهران و سوريه را برعهده داشت و تلاش بسياري براي توسعه و پيشرفت اين مراکز انجام داد.
پس از بازگشت به عربستان مرکز مذهبي "الإمام القائم(عج)" را نيز در العواميه تأسيس کرد که در واقع سنگبناي "مرکز اسلامي" در سال 1422 هجري قمري مصادف با 2011 ميلادي بود.
خصوصيات اخلاقي آيتالله از جمله خصوصيات اخلاقي وي را بايد بلندمنشي و وسواس او در مراعات و حفظ اصول و مبادي و ارزشهاي ديني ملاحظه کرد که بازتاب آن بهخوبي در خط مشي فکري و جهادياش آشکار بود.
آيتالله نمر النمر، تسلط شگرفي بر روند تحولات جاري منطقهاي دارد
همچنين شيخ، از ديدي باز و آگاه نسبت به حوادث جاري پيرامون خود چه در عربستان و چه در منطقه برخوردار بود و همين موجب شده تا داراي ديد تحليلي دقيقي از جريان امور در عرصههاي اجتماعي و سياسي باشد که يکي از دلايل آن بنا به گفته وي ارتباط عميق وي با قرآن و اهل بيت عليهمالسلام است که همواره روشنگر راه وي در زندگي بودهاند.
فعاليتهاي سياسي و بازداشتها توسط رژيم سعودي رژيم عربستان سعودي در حالي شيخ نمر باقر النمر را در سال 2012 بازداشت کرد که پيش از اين نيز دو بار و طي سالهاي 2006 و 2008 ميلادي، شيخ را بازداشت کرده بود.
نخستين بازداشت شيخ نمر به مي 2006 ميلادي بازميگردد، هنگامي که شيخ به محض بازگشت از سفر کوتاهمدتش به بحرين و بازگشت به عربستان، به دليل مشارکت در همايشي بينالمللي قرآن کريم از سوي نيروهاي امنيتي رژيم سعودي بازداشت شد.
اتهام شيخ اين بود که در اين همايش، در عريضهاي، از رژيم سعودي خواسته بود به "قبرستان بقيع" رسيدگي کرده، مذهب "تشيع" را به رسميت شناخته و شيوههاي آموزشي و درسي کنوني حاکم بر عربستان را تغيير داده يا لغو کند؛ همين.
اما بازداشت مجدد شيخ نمر، به 23 آگوست 2008 ميلادي بازميگردد که در شهر "القطيف" به دست نيروهاي امنيتي رژيم سعودي بازداشت شد. اين بار اتهام شيخ براي بازداشت بنابر ادعاي رژيم سعودي درخواست از شيعيان مناطق شرقي عربستان براي آمادهشدن به منظور دفاع از خود و جامعه خويش بود که رژيم ادعا ميکرد، اين سخنان نمر به معني تحريک شيعيان عربستاني براي جدايي از حکومت مرکزي بود.
رژيم سعودي از بيم قيام مردمي و خشم و غضب شيعيان مناطق شرقي عربستان شيخ نمر را 24 ساعت پس از بازداشت آزاد کرد.
اقامه نماز جمعه در العواميه از برنامههاي هر هفته آيتالله نمر النمر است
اين روحاني برجسته عربستاني يک بار ديگر در مارس 2009 ميلادي در معرض بازداشت قرار گرفت.
ديدگاه هاي نمر در قبال آلسعود
شيخ نمر همواره در خطابههايش رژيم سعودي را به اعمال "سياستهاي تبعيضآميز طايفهاي سازمانيافته و منظم بهويژه در مناطق شرقي عربستان و بهخصوص در دو منطقه "الاحساء" و "القطيف" متهم ميکرد که حدود يک قرن است، بر اين مناطق حاکميت دارد.
وي همواره و بارها تأکيد داشته که از گفتن کلام حق، بيم و واهمهاي ندارد حتي اگر در اين راه بازداشت شده، وارد زندان شود و تحت شديدترين شکنجهها و آزارها و اذيت ها تا سرحد شهادت قرار گيرد.
شيخ نمر توهين به کرامت شهروندان عربستاني بهويژه شهروندان شيعي عربستان که از ديد رژيم سعودي شهروندان درجه دو اين کشور به شمار ميآيند و فاقد هرگونه حق و حقوق شهروندي هستند، رد و تأکيد ميکند که از کرامت و حقوق شهروندان شيعي عربستاني حمايت خواهد کرد.
وي بارها در اين ارتباط تأکيد کرده است که در خط اول رويارويي با ظلم و جور رژيم سعودي قرار ميگيرد چون اعتقاد دارد بدون مبارزه و تلاش نميتوان به حقوق مورد نظر خود دست يافت و عدالتي در کشور برقرار نخواهد شد و شهروندان نميتوانند آزاد زندگي کنند.
شيخ نمر در اينباره در سخنان خود با استناد به خطبه "جهاد" اميرالمؤمنين علي(ع) تأکيد دارد که به عدالت جز از طريق جهاد دست نخواهيم يافت و حق جز با از خود گذشتگي و جهاد و شجاعت به دست نخواهد آمد.
وي در خطبههاي نماز جمعه خود نيز بارها گفته است که شيعيان عربستان، ديگر در برابر توهينها و تعديها و تجاوزات آلسعود سکوت نخواهند کرد و در اين باره خطاب به آلسعود گفت که "ما ساکت نميمانيم که هر آنچه بخواهيد بر سر ما بياوريد؛ هر آنچه بخواهيد انجام دهيد و کرامت و شخصيت ما را که با ارزش ترين چيز در زندگي ماست، زير پا بگذاريد".
شيخ نمر همچنين از مطبوعات و رسانههاي سعودي به دليل وابستگي و تبعيت آنها از رژيم سعودي و تبديلشدن آنها به بوق تبليغاتي آلسعود بهشدت انتقاد ميکند.
وي تصريح ميکند که مفتيهاي وهابي، ساخته و پرداخته آلسعود هستند. به گفته شيخ نمر، آل سعود به مفتيهاي وهابي پول ميدهند تا با دامنزدن به اختلافات طايفهاي و مذهبي و ايجاد اختلاف بين شيعيان و اهل سنت، آنها را به خود مشغول کنند و با ايجاد تفرقه مذهبي و طايفهاي و قبيلهاي به حاکميت خود بر عربستان و غارت و چپاول ثروتهاي آن ادامه دهند.
شيخ نمر النمر در يکي از خطبههايش به خاطر مواضع و ديدگاههاي تندش در قبال رژيم سعودي گفت که "ميدانم فردا براي بازداشت من به سراغ خواهيد آمد. خوش ميآييد! اين منطق و راه و روش شماست: "بازداشت" و "شکنجه" و "کشتار"؛ ما از قتل و کشتار نميهراسيم. ما از هيچ چيز نميترسيم."
وي در قبال سرکوبگري هاي رژيم سعودي و مخالفت اين رژيم با برگزاري تظاهرات مسالمتآميز و تجمعهاي اعتراضآميز تأکيد ميکرد که "همواره به دنبال راههاي ديگري براي ادامه اعتراضات خود و احقاق حقوقمان خواهيم بود و تظاهرات، يکي از اين راهکارهاست".
اين روحاني عربستاني را بايد از جمله دشمنان سرسخت "نايف بن عبدالعزيز" وليعهد سابق رژيم سعودي برشمرد. شيخ نمر، همواره انتقادات شديدي را به وي وارد ميکرد.
وي در يکي از خطابههايش شاهزاده نايف بن عبدالعزيز را به علت شدت خشونت و قساوت و ظلمش عليه مردم عربستان به طور اعم و شيعيان به طور اخص، طاغوت و ستمگري خواند که در قبرش شکنجه خواهد شد و آتش او را خواهد سوزاند و کرمها او را خواهند خورد. او در همين خطبه تأکيد کرد که از مرگ نايف خوشحال خواهد شد.
وي همواره در خطبههاي نمازجمعه و خطابه هايش نه تنها از آل سعود انتقاد ميکند بلکه از منتقدان سرسخت برخي از رژيمهاي عربي حوزه خليج فارس از جمله آل خليفه بوده است.
گلوله هاي برجامانده از عمليات تروريستي عليه آيت الله نمر النمر
سايت آيت الله شيخ نمر باقر النمر، نوشت: "پس از سال ها بازداشت ظالمانه و محاکمه هاي صوري، دادگاه هاي سعودي، حکم اعدامِ شيخ را صادر کردند چرا که او خواهان احقاق حق در عربستان بود."
بر پايه اين گزارش، شيخ نمر، پس از شنيدن اين حکم، نامه اي به مادرش نوشت، و ضمن سپاسگزاري از خداوند، تاکيد کرده بود که تسليم خواست خداست.
متنِ نامۀ شيخِ شهيد از اين قرار است:
"ام جعفر، مادرِ صبورم،
خدا را در همه حال سپاس مي گويم. خدا به خاطر هر آن چه برايمان نوشته است، شکر کن. آن چه خدا براي ما مقدر مي دارد، از آن چه ما براي خود مي خواهيم بهتر است؛ و آن چه او براي ما بر مي گزيند، از آن چه ما براي خود اختيار مي کنيم بهتر است. ما چيزي براي خودمان مي خواهيم و خدا چيزي ديگر براي ما مي خواهد، اما انتخابي که خداوند براي ما مي کند، پسنديده تر است. ما وقتي چيزي را مي خواهيم مي گوييم خدايا، آن چه نزد تو بهتر است را برايمان مقدر کن.
همه امور و خلايق، در قبضۀ خداي تبارک و تعالي هستند و هيچ کس نمي تواند بدون خواست خدا، قدم از قدم بردارد، هيچ چيزي از چشم خدا پنهان نمي ماند و هيچ کاري از حيطه ارادۀ خدا خارج نيست، بنابراين مادر، همين کفايت مي کند. تا وقتي که همه امور، از چشم خدا پنهان نمي ماند و هيچ کاري از حيطه ارادۀ او خارج نيست، همين مساله، ما را بس است. تو را به خدا مي سپارم و از او مي خواهم تو را نگه دارد. خداحافظِ تو و همه.
سه گروه هستند که آبرو ندارند ... و یکی فاسقی که آشکارا فسق کند .
عاملی دومی که به برای جلب آبرو و اعتبار در قرآن دین مقدس اسلام عنوان شده است «پاکدامنی» و عفت می باشد .
انسان عفیف و پاک دامن به جهت اینکه سعی میکند خود را از گناه یا حتی مواضع اتهام دور کند و همیشه خداوند متعال را ناظر بر اعمال آشکار و پنهانی خود می داند ؛ کمتر مبتلا به آلودگی گناه می شود و این سبب ایجاد حرمت و آبرو برای او می گردد.
و برعکس کسی که حیا و عفت ندارد ؛ در ملأ عام و به صورتی علنی گناه انجام می دهد و همین باعث از بین رفتن آبرو و اعتبار او می شود ؛ امام باقر(علیه السلام) می فرماید : « ثَلَاثَةٌ لَيْسَ لَهُمْ حُرْمَةٌ ... وَ الْفَاسِقُ الْمُعْلِنُ بِالْفِسْق[1]» سه گروه هستند که آبرو ندارند ...و یکی فاسقی که آشکارا فسق کند .
خداوند متعال محافظ آبروی انسان پاک دامن:
خداوند متعال در قرآن کریم ، حضرت مریم را به عنوان زنی پاک دامن و عفیف و الگویی برای زنان دیگر معرفی می نماید و می فرماید : وقتی حضرت مریم همراه نوزاد خود حضرت عیسی (علیه السلام) نزد قوم خود آمد[2] او را مورد سرزنش قرار دادند که چگونه چنین عمل زشتی انجام دادی در حالی که پدر و مادر تو آدمهای فاسقی نبودند [3]؛ بعد خداوند متعال به خاطر حفظ آبروی حضرت مریم که بانوی پاک دامنی بود ، حضرت عیسی (علیه السلام) را به سخن اورد [4].
و همچنین حضرت یوسف (علیه السلام)را الگوی پاکدامنی و عفت برای مردان معرفی نموده و می فرماید : وقتی که زلیخا قصد کرد که عمل شنیع با آن حضرت انجام دهد [5]؛ خداوند متعال با نشان دادن برهان خود برای حضرت ، ایشان را از این کار باز داشت [6].
این جریان نشان می دهد که خداوند متعال ، خود از آبروی انسان عفیف و پاک دامن محافظت می کند .
علاوه بر آیات و روایات ، تجربه نیز نشان می دهد که انسان پاک دامن و عفیف در جامعه از ارزش و اعتبار ویژه ای برخوردار است .
در حقيقت كسانى كه ايمان آورده و عمل نيك كنند خداوند تعالى محبت آنها را در قلوب (ديگران) قرار مىدهد خداوند تعالى و مؤمنين آنها را دوست مىدارند
اگر می خواهید حرفتان خریدار داشته باشد ، یا فرد آبرومندی بشوید و یا ... حتما بخوانید .
از جمله چیزهایی که محور زندگی برخی انسانها را تشکیل می دهد آبرو و اعتبار است که می توان گفت ، از داشته های معنوی انسان به شمار می رود و میزان ارزش او را مشخص می سازد ، به صورتی که انسان آبرومند و با اعتبار بسیاری از کارها را با استفاده از اعتبار خود انجام می دهد .
خداوند متعال نیز در قرآن کریم بر حفظ آبرو انسانهای مختلف (با شأنیت ها و موقعیت های متفاوت) تأکید نموده[1] تا جایی که حتی بر حفظ آبروی زن فاحشه (با دستور دادن به ثبوت زنا با 4 شاهد) عنایت می کند [2].
حال که مختصری به اهمیت آبرو در فرهنگ قرآن و جامعه اشاره کردیم مناسب است عوامل ایجاد آبرو را نیز برشماریم ، به همین منظور در طی سه نوشته این عوامل را برخواهیم شمرد انشاالله.
1- ایمان :
اولین عاملی که موجب جلب اعتماد و آبرو دانسته شده است ایمان و عمل صالح (که نتیجه و محصول ایمان است) می باشد .
در حقيقت كسانى كه ايمان آورده و عمل نيك كنند خداوند تعالى محبت آنها را در قلوب (ديگران) قرار مىدهد خداوند تعالى و مؤمنين آنها را دوست مىدارند [4].
ایمان به خداوند متعال و انجام عمل صالح بنابر دلالت آیه موجب جلب محبت و اعتبار یا به عبارتی آبروی در بین مردم می گردد .
شاید علت آن این باشد که انسانها هرچند که کارهای ناشایست انجام دهند و حتی اگر کافر باشند باز فطرت الهی آنها کاملا خاموش نمی گردد ، بنابراین چون اعمال و رفتار فرد مومن را مطابق وجدان و فطرت خود می بیند ناخود آگاه به او جلب می شود ، هر چند که فرد دشمن او باشد[5] .
كانُوا قَليلاً مِنَ اللَّيْلِ ما يَهْجَعُونَ *وَ بِالْأَسْحارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ
آنها كمى از شب را مىخوابيدند* و در سحرگاهان استغفار مىكنند.
نماز شب از جمله اعمالی است که آثار فراوانی در حیاط دنیوی و اخروی انسان دارد و در دین اسلام برآن تأکید و توصیه فروانی شده است .
قرآن کریم یکی از صفات پرهیزکاران را خواب قلیل و اسغفار در سحرگاه معرفی می نماید : «كانُوا قَليلاً مِنَ اللَّيْلِ ما يَهْجَعُونَ *وَ بِالْأَسْحارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ[1]» آنها كمى از شب را مىخوابيدند* و در سحرگاهان استغفار مىكنند.
سحر : قاموس قرآن در معنای سحر به نقل از طبری می نویسد : «سحر وقت قبل از طلوع فجر است اصل آن بمعنى خفاء است كه شخص در آن وقت در تاريكى مخفى است به ريه نيز سحر گويند كه محلش مخفى است[2]».
تفسر نمونه در وجه دلالت این آیه بر نماز شب می نویسد: «بسيارى معتقدند كه منظور از استغفار در اينجا همان" نماز شب" است، از اين جهت كه" قنوت نماز وتر" مشتمل بر استغفار است[3]».
احادیث فراوانی نیز در تأثیر نماز شب در زندگی بشری وارد شده است که تنها یک مورد از آنها که از امام صادق (علیه السلام) وارد شده است ذکر می کنیم .
امام (علیه السلام ) می فرمایند :«صَلَاةُ اللَّيْلِ تُحَسِّنُ الْوَجْهَ وَ تُحَسِّنُ الْخُلُقَ وَ تُطَيِّبُ الرِّيحَ وَ تُدِرُّ الرِّزْقَ وَ تَقْضِي الدَّيْنَ وَ تَذْهَبُ بِالْهَمِّ وَ تَجْلُو الْبَصَر[4]»
عقل و شرع قبول می کند که تمام انسانها بجز عده ی مشخصی (که معصوم هستند) ممکن الخطا می باشند و صدور خطا از آنها غیر ممکن و یا محال نیست ؛ البته برخی بیشتر دچار خطا می شوند و برخی کمتر ، و این اشتباهات معمولا در تعاملات اجتماعی خود را بروز می دهد .
خانواده به عنوان یک نهاد اجتماعی ، بیشترین تعاملات را میان افراد زیر مجموعه خود موجب می گردد و طبیعی است که به مرور زمان و بیشتر شدن تعاملات ، میزان عیب و خطاهایی که بروز می کند نیز زیاد می شود ، به همین دلیل اعضای خانواده بویژه زن و شوهر ، بیشتر به اسرار نهان هم آگاهند ، که آشکار شدن آنها باعث آبروریزی و بروز مشکلات اجتماعی می گردد.
بنابراین راز داری و عیب پوشی در میان افراد جامعه دارای اهمیت می باشد و در میان زن و شوهر اهمیت فوق العاده ای می یابد .
خداوند متعال در قرآن کریم می فرماید : «...هُنَّ لِباسٌ لَكُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ...[1]» آنها لباس شما هستند و شما لباس آنها .
همانطور که می دانید ، وظیفه اصلی لباس پوشاندن عیبها و زینت دادن فرد است ، از این آیه استفاده می شود که زن و شوهر نیز باید مانند لباس عیبهای یکدیگر را بپوشانند و اخلاق نیکوی یکدیگر را در میان دیگر افراد بازگو نمایند ، یا به عبارتی همدیگر را زینت دهند .
در احادیث ائمه (علیهم السلام) نیز بر عیب پوشی با الفاظ مختلف (گاهی با برشمردن پاداش، گاهی با برشمردن آثار و ...) تأکید شده است.
پیامبر گرامی اسلامی (صل الله علیه آله وسلم) می فرماید : «لا يستر عبد عبدا فى الدّنيا إلّا ستره اللّه يوم القيامة[2]» هيچ بندهاى [عيب] بندهاى [ديگر] را پوشيده نمىدارد مگر آنكه خداوند به روز قيامت [عيب] او را پوشيده مىدارد.
و روایات دیگر که برای رعایت اختصار از آوردن انها صرف نظر می کنیم .
از جمله تاثیراتی که در احادیث ائمه (علیهم السلام) برای تکدی گری و سوال از مردم بر شمرده شده است ، سه مورد می باشد که به اختصار به آنها اشاره می کنیم .
1- فقر:
پیامبر گرامی اسلام می فرماید : «وَ لَا فَتَحَ رَجُلٌ بَابَ مَسْأَلَةٍ إِلَّا فَتَحَ اللَّهُ عَلَيْهِ بَابَ فَقْرٍ[1]» هیچ مردی در گدایی را به روی خود نمی گشاید ، مگر اینکه خدا در تنگدستی را بر رویش می گشاید [2].
همانطور که می بینید این حدیث ، مطلق گدایی و تکدی گری را می گوید و مقید به گدایی در حالت بی نیازی نشده است .
احادیث دیگری نیز وجود دارد که بی نیاز بودن فرد تکدی کننده را مورد توجه قرار داده است ؛ امام زین العابدین (علیه السلام ) می فرمایند : «ضَمِنْتُ عَلَى رَبِّي أَنَّهُ لَا يَسْأَلُ أَحَدٌ مِنْ غَيْرِ حَاجَةٍ إِلَّا اضْطَرَّتْهُ الْمَسْأَلَةُ يَوْماً إِلَى أَنْ يَسْأَلَ مِنْ حَاجَةٍ[3]» از جانب خدایم تضمین می کنم که هر کس از دیگری بدون نیاز سوال (گدایی) کند ، روزی ، نیاز ، او را به سوال وا می دارد.
2- حقارت و ذلت:
یکی دیگر از تاثیراتی که در روایات ائمه (علیهم السلام) آمده است حقارت و ذلت می باشد ؛ حضرت علی (علیه السلام) :«الْمَسْأَلَةُ طَوْقُ الْمَذَلَّةِ تَسْلُبُ الْعَزِيزَ عِزَّهُ وَ الْحَسِيبَ حَسَبَهُ [4]» گدائى طوق ذلّتى است كه عزّت را از عزيزان و شرافت خانوادگى را از شريفان سلب ميكند.
3- طولانی شدن حسابرسی قیامت:
تاثیر سومی هم که می توان از احادیث برداشت نمود تاثیر اخروی گدایی و تکدی گری می باشد .
امام صادق (علیه السلام) می فرماید : «إِيَّاكُمْ وَ سُؤَالَ النَّاسِ فَإِنَّهُ ذُلُّ الدُّنْيَا وَ فَقْرٌ تَتَعَجَّلُونَهُ وَ حِسَابٌ طَوِيلٌ يَوْمَ الْقِيَامَة [5]» از سوال از مردم بپرهیزید ، چرا که آن ، در دنیا مایه ذلت و فقری است که به سوی آن می شتابید و در قیامت حسابی طولانی دارد .
نيازمندانى كه در راه خدا، در تنگنا قرار گرفتهاند و نمىتوانند مسافرتى كنند و از شدّت خويشتندارى، افراد ناآگاه آنها را بىنياز مىپندارند امّا آنها را از چهره هايشان مى شناسى و هرگز با اصرار چيزى از مردم نمىخواهند.
یکی از معضلات اجتماعی که متاسفانه در عصر ما بسیار گسترش یافته و رشد روز افزونی نیز به خود گرفته ، مساله «گدایی یا تکدی گری» می باشد .
تکدی گری علاوه بر ایجاد مشکلات اجتماعی (اعم از رونق گرفتن بازار فروش بچه ها و محرومیت بخشی از جامعه از تحصیل و ...)، می تواند آثار مخرب اقتصادی و حتی دینی نیز داشته باشد .
متاسفانه براثر برخی کوته اندیشی ها ، برخی ها خیال می کنند که دین اسلام با حکم به انفاق و تشویق برای آن موجب گسترش تکدی گری گردیده است ، در حالی که این فکر باطل و نشأت گرفته از ذهن نا آگاه بر آیات و روایات می باشد .
بنابه فرموده آموزه های دینی ، تکدی گری و درخواست کمک از مردم بدون نیاز ، از گناهان بزرگ است[1] که در دین مبین اسلام از آن نهی شده است و روایات بسیاری در نکوهش آن وارد شده است .
پیامبر گرامی اسلام (صل الله علیه و آله) می فرمایند : إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْحَيِيَّ الْمُتَعَفِّفَ وَ يُبْغِضُ الْبَذِيَّ السَّائِلَ الْمُلْحِفَ [2].
همچنین امام محمد باقر (علیه السلام) از پیامبر (صلوات الله علیه و آله) نقل می فرمایند : « لَا تَحِلُّ الصَّدَقَةُ لِغَنِيٍّ وَ لَا لِذِي مِرَّةٍ سَوِيٍّ وَ لَا لِمُحْتَرِفٍ وَ لَا لِقَوِيٍّ [3]»براى ثروتمند و شخصى كه اندامى استوار و توانا و بىعيب و درد دارد، و آدمى كه پيشهاى دارد، و فرد نيرومند گرفتن صدقه حلال نيست.
در سوره بقره آمده است: «لِلْفُقَراءِ الَّذينَ أُحْصِرُوا في سَبيلِ اللَّهِ لا يَسْتَطيعُونَ ضَرْباً فِي الْأَرْضِ يَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِياءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُمْ بِسيماهُمْ لا يَسْئَلُونَ النَّاسَ إِلْحافاً وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَليمٌ[4]»
(انفاقِ شما، مخصوصاً بايد) براى نيازمندانى باشد كه در راه خدا، در تنگنا قرار گرفتهاند (و توجّه به آيين خدا، آنها را از وطنهاى خويش آواره ساخته و شركت در ميدانِ جهاد، به آنها اجازه نمىدهد تا براى تأمين هزينه زندگى، دست به كسب و تجارتى بزنند) نمىتوانند مسافرتى كنند (و سرمايهاى به دست آورند) و از شدّت خويشتندارى، افراد ناآگاه آنها را بىنياز مىپندارند امّا آنها را از چهرههايشان مىشناسى و هرگز با اصرار چيزى از مردم نمىخواهند. (اين است مشخّصات آنها!) و هر چيز خوبى در راه خدا انفاق كنيد، خداوند از آن آگاه است.
این آیه علاوه بر نشان دادن بهترین نوع انفاق ، قبح تکدی گری و دست دراز کردن جلوی مردم را می رساند.
در تفسیر نمونه می خوانیم که : «اگر قرآن مىگويد:" آنها با اصرار سؤال نمىكنند" مفهومش اين نيست كه بدون اصرار سؤال مىكنند»بلکه آنها اصلا درخواست نمی کنند[5].
بنابراین از آیه و روایاتی که نقل شد می توان نتیجه گرفت که ، دین اسلام با دقت نظر تمام همراه بیان فضیلت انفاق و توصیه بر آن ، با تکدیگری و گدایی سخت مخالف و مقابله می فرماید.
به خاطر رعایت اختصار مطالب ، عوامل تکدی گری و آثار آن در نوشته های بعد (انشاالله) خدمت دوستان بیان خواهد شد .
پس بندگان مرا بشارت ده! همان كسانى كه سخنان را مىشنوند و از نيكوترين آنها پيروى مىكنند آنان كسانى هستند كه خدا هدايتشان كرده، و آنها خردمندانند.
یکی از فضایل اخلاقی که در قرآن و احادیث ائمه (علیهم السلام) برآن تاکید گردیده و آثار فراوانی برای آن ذکر شده است ، انتقاد پذیری یا پذیرش قول حق می باشد .
به عنوان نمونه قرآن حکیم انتقاد پذیری را به عنوان یکی از نشانه های انسان های خردمند شمرده و می فر ماید : «...فَبَشِّرْ عِبادِ * الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِكَ الَّذينَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِكَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ [1]» پس بندگان مرا بشارت ده! * همان كسانى كه سخنان را مىشنوند و از نيكوترين آنها پيروى مىكنند آنان كسانى هستند كه خدا هدايتشان كرده، و آنها خردمندانند.
در مقابل آن (، برخلاف تصور و گفته برخی افراد که انتقاد پذیری را یکی از نشانه های عدم ثبات شخصیتی افراد و ضعف اعتماد به نفس می دانند) عدم پذیرش انتقاد را یکی از صفات کفار («وَ إِذا ذُكِّرُوا لا يَذْكُرُونَ [2]» و هنگامى كه به آنان تذكّر داده شود، هرگز متذكّر نمىشوند! ) و افراد غافل («وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ[3]»و گوشهايى كه با آن نمىشنوند آنها همچون چهارپايانند بلكه گمراهتر! اينان همان غافلانند (چرا كه با داشتن همهگونه امكانات هدايت، باز هم گمراهند)!) می شمارد .
علاوه بر آیات در احادیث نیز بر انتقاد پذیر بودن تاکید بسیاری شده است ، امام موسی کاظم (علیه السلام) می فرمایند : «وَ سَاعَةً لِمُعَاشَرَةِ الْإِخْوَانِ وَ الثِّقَاتِ الَّذِينَ يُعَرِّفُونَكُمْ عُيُوبَكُمْ وَ يُخْلِصُونَ لَكُمْ فِي الْبَاطِ[4]» و يك قسمت براى معاشرت با برادران و دوستان مورد اعتمادى كه عيبهاى شما را گوشزد شما ميكنند و در باطن به شما علاقه دارند.
امام (علیه السلام) بر شیعیان خود توصیه می فرمایند که ، وقت خود را چهار قسمت کنند و یک قسمت را برای معاشرت با دوستانی که از آنها انتقاد می کنند ، صرف نمایند و این نشان دهنده اهمیت انتقاد پذیری و قابل توجه بودن آثار مترتبه برآن می باشد.
از دوستان عزیز تقاضا دارم که انتقادات و پیشنهادات خود را در زیر مطلب بنویسند ، حتما می خونم و به دیده منت می پذیرم .
و از نشانه هاى او اينكه همسرانى از جنس خودتان براى شما آفريد تا در كنار آنان آرامش يابيد، و در ميانتان مودّت و رحمت قرارداد در اين نشانههايى است براى گروهى كه تفكّر مىكنند.
به صورت كلي فلسفه و هدف ازدواج از منظر اسلام را در سه امر میتوان جستجو كرد: كمال، آرامش و بقاء نسل هرچند كه فوايد زيادي بر آن مترتب است كه در ادامه بحث به اختصار اشاره نمودهایم .
1- مسير كامل شدن:
یکی از فلسفههای ازدواج که میتوان آن را از فرمودههای ائمه به دست آورد اکمال دین است .
پیامبر اکرم (صل الله علیه و آله) : «مَنْ تَزَوَّجَ أَحْرَزَ نِصْفَ دِينِهِ وَ فِي حَدِيثٍ آخَرَ فَلْيَتَّقِ اللَّهَ فِي النِّصْفِ الْآخَرِ أَوِ الْبَاقِي[1]»هر گاه كسي ازدواج كند، نصف دين را كامل كرده است و براي (حفظ) نصف ديگر بايد تقواي خدا پيشه كند.
علاوه بر اکمال دین ، شخصيت انسان پس از ازدواج به يك شخصيت اجتماعي تبديل میشود. زيرا در پرتو ازدواج و زندگي مشترك خود را به شدّت مسئول حفظ همسر و تأمین نيازهاي زندگي و تربيت فرزندان آينده تلقي ميكند و تمام هوش و ابتكار و استعدادهاي خود را به كار میگیرد. بنابراين میتوان ازدواج را ماية رشد و كمال انسان دانست. در واقع خداوند انسان را به گونهاي آفريده كه بدون جنس مخالف ناقص است و با جنس مخالف كامل میشود. هر كدام از دو جنس از نظر روحي و جسمي به هم وابستهاند و با قرار گرفتن در كنار هم يكديگر را تكميل میکنند.
2- آرامش:
مهمترین نيازي كه بر اثر ازدواج تأمین میشود نياز به آرامش و احساس امنيت و آسودگي است. اين نياز كه در سرشت آدمي ريشه دارد چنان مهم است كه خداوند در بيان فلسفه ازدواج میفرماید :« وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْها وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً إِنَّ في ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ[2]» و از نشانه هاى او اينكه همسرانى از جنس خودتان براى شما آفريد تا در كنار آنان آرامش يابيد، و در ميانتان مودّت و رحمت قرارداد در اين نشانههايى است براى گروهى كه تفكّر مىكنند.
در اوايل جواني احساس تنهایی بيهودگي و نداشتن پناهگاه انسان را فرا میگیرد ازدواج و قرار گرفتن در كنار همسري شايسته و دلسوز اين احساس را از بين میبرد و او را به آرامش روحي میرساند. اين احساس آرامش به ثبات فكري و روحي، وقار، احساس ارزشمندي و لذّت میانجامد.
3- بقاء نسل:
يكي از ثمرات بزرگ ازدواج، وجود فرزند و بقاي نسل آدمي است.
خداوند متعال میفرماید :« يا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالاً كَثيراً وَ نِساءً» اى مردم! از (مخالفت) پروردگارتان بپرهيزيد! همان كسى كه همه شما را از يك انسان آفريد و همسر او را (نيز) از جنس او خلق كرد و از آن دو، مردان و زنان فراوانى (در روى زمين) منتشر ساخت .
همچنین در مورد انتشار و بقای نسل میفرماید : «وَ اللَّهُ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَزْواجِكُمْ بَنينَ وَ حَفَدَةً [3]» خداوند براى شما از جنس خودتان همسرانى قرارداد و از همسرانتان براى شما فرزندان و نوههايى به وجود آورد.
توليد و تكثير نسل را نبايد كوچك و بي اهميّت شمرد. زيرا هدف آفرينش جهان، وجود انسان و پرورش و تكامل اوست. «توليد و پرورش انسانهاي خداپرست، نيكوكار و صالح، مطلوب خداي جهان آفرين است.[4]»
«وَ لا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِكَ وَ لا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً [1]»
هرگز دستت را بر گردنت زنجير مكن، (و ترك انفاق و بخشش منما) و بيش از حدّ (نيز) دست خود را مگشاى، تا مورد سرزنش قرار گيرى و از كار فرومانى!
دین اسلام دین اعتدال و میان روی می باشد[2] و دینی است که افراط و تفریط را حتی در امر پسندیده ای مانند سخاوت نیز مذموم می داند .
در این آیه خداوند متعال دستور به اعتدال در بخشش و انفاق داده و با تعبیری زیبا « لا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِكَ » از عدم انفاق و تفریط در انفاق نهی می کند ، یعنی مانند بخیلان نباش که گویی دستانشان را با غل و زنجیر بر گردنشان بسته اند و قادر به کمک و انفاق نیستند [3].
همچنین با تعبیر« لا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ » دستور بر پرهیز از افراط و زیاده روی در انفاق می دهد [4].
بعد خداوند متعال به علت این دستور اشاره فرموده است : « فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً »
با توجه به ترتیب بیان علت دو مورد به ذهن می رسد :
1- اینکه لف و نشر مرتب به کار رفته است ؛ یعنی « مَلُوماً » (مورد ملامت و سرزنش [5]) علت برای جزء اول آیه «و لا تجعل ...» باشد چراکه افراد بخیل دائم مورد سرزنش و نکوهش و ملامت مردم قرار می گیرند .
و «محسورا» (در اصل معنى كنار زدن لباس و برهنه ساختن قسمت زير آن است، به همين جهت" حاسر" به جنگجويى مىگويند كه زره در تن و كلاهخود بر سر نداشته باشد. به حيواناتى كه بر اثر كثرت راه رفتن خسته و وامانده مىشوند، كلمه" حسير" و" حاسر" اطلاق شده است، گويى تمام گوشت تن آنها يا قدرت و نيرويشان كنار مىرود و برهنه مىشوند[6]) علت برای جزء دوم آیه یعنی« لا تبسطها ...» می باشد ، چرا که به نظر می رسد اگر فرد در بخشش میانه روی و اقتصاد را رعایت نکند تمام دارایی خود را از دست می دهد و در کار خود و اهل خود در مانده می گردد [7].
2- احتمال دوم اینکه این دو علت برای هر کدام باشد به این معنی که از بخل ورزیدن و تفریط در انفاق و یا اسراف کردن و افراط در انفاق پرهیز کن ، چراکه در این صورت مورد سرزنش واقع شده و وامانده خواهی شد[8].
الّذین یستمعون القول فیتّبعون أحسنه اولئک الّذین هدیهم الله و اولئک هم اولواالألباب[1]». همان كسانى كه سخنان را مىشنوند و از نيكوترين آنها پيروى مىكنند آنان كسانى هستند كه خدا هدايتشان كرده، و آنها خردمندانند.
خداوند متعال در قرآن کریم خوب گوش دادن را یکی از صفات خردمندان و هدایت یافتگان بیان می فرماید
همچنین حضرت علی (علیه السلام) در حکمت 289 در وصف یکی از دوستانش می فرماید : «وَ كَانَ إِذَا غُلِبَ عَلَى الْكَلَامِ لَمْ يُغْلَبْ عَلَى السُّكُوتِ وَ كَانَ عَلَى مَا يَسْمَعُ أَحْرَصَ مِنْهُ عَلَى أَنْ يَتَكَلَّمَ [2]» «اگر در سخن گفتن بر او پيشى مى گرفتند در سكوت مغلوب نمى گرديد و بر شنيدن بيشتر از سخن گفتن حريص بود » این آیات و روایات همگی نشان دهنده اهمیت خوب گوش دادن می باشد .
برخی از مشکلاتی که بین زوجین به وجود می آید ، ریشه در عدم توانایی در گوش دادن دارد ، چراکه گفت و گو که یکی از راه های مهم در حل مشکلات است ، متشکل از دو عنصر می باشد ؛ سخن گفتن و به سخن گوش دادن ، اگر اولی به نحو احسن با تمام ظرافتها و دقتهای عقلی و دینی انجام شود ولی عنصر دوم وجود نداشته باشد ، نمی توان انتظار داشت که مشکلی حل گردد .
قرآن کریم می فرماید وقتی از دوزخیان در مورد علت هلاکت و جهنمی شدنشان پرسیده می شود می گویند : «وَ قالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما كُنَّا في أَصْحابِ السَّعيرِ [3]»و مىگويند: «اگر ما گوش شنوا داشتيم يا تعقّل مىكرديم، در ميان دوزخيان نبوديم!»
پس یادتان باشد اکثر مواقع گوش دادن است که کارها را درست می کند نه حرف زدن .
یادتان باشد اکثر مواقع گوش دادن است که کارها را درست می کند نه حرف زدن .
خداوند متعال در قرآن کریم بندگان خود را به سخن گفتن به بهترین روش و با رعایت تمام اصول اخلاقی توصیه نموده و می فرماید: شیطان در پی فرصتی است تا میان آنها فتنه و فساد بی اندازد.
می توان گفت ارزشمند ترین پیوند و ارتباطی که در قرآن کریم به آن اشاره شده ، ازدواج و ارتباط زناشویی است ، که از اهمیت و ارزش فراوانی برخوردار است و توصیه های فراوانی برای تحکیم و تلاش برای صمیمیتر و بادوامتر شده آن شده .
در این میان گفت و گو که ابزار مهم ارتباطی و ابراز احساسات و عشق میان زن و شوهر می باشد ، به دلیل نقش مهمش در ایجا صمیمیت و آرامش میان زن و شوهر ، اهمیت فوق العاده می یابد ، بنابراین زن و شوهر باید تلاش کنند با رعایت نکات و اصولی که دین مقدس اسلام بیان می فرماید ، ارتباطی کلامی صحیح و سازنده با هم برقرار نمایند .
در چند نوشته گذشته به چند اصل از اصول ارتباط صحیح کلامی اشاره کردیم تا نوبت به «رعایت اصول اخلاقی در گفت و گو » رسید .
چند مورد از ارزشهای اخلاقی که باید رعایت گردد :
1- پرهیز از توهین و تحقیر طرف مقابل :
در دین اسلام بسیار توصیه شده است که با دیگران نیکو سخن بگویید و از تحقیر آنها بپرهیزید . امام صادق (علیه السلام) می فرمایند : « مَنْ أَنَّبَ مُؤْمِناً أَنَّبَهُ اللَّهُ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَ » هر كه مؤمنى را سرزنش كند، خدا او را در دنيا و آخرت سرزنش كند .
2- پرهیز از بد گویی از خانواده همسر :
خانواده همسر شما ، خانواده ای است که چندی پیش آنها را پسندیده اید تا حدی که حتی با یکی از اعضای آن خانواده وصلت نموده اید ؛ حال چطور شده است که از آن خانواده بد گویی می کنید ؟
بد گویی از خانواده همسر برخلاف تصورتان موجب نفرت فرد از خانواده اش نمی گردد ، بلکه این توهین و سرزنشها باعث شکسته شدن غرور همسرتان و ایجاد کینه و عداوت بین خودتان می گردد ؛ امام صادق (علیه السلام ) می فرمایند: « وَ لَا تُكْثِرِ الْعِتَابَ فَإِنَّهُ يُورِثُ الضَّغِينَةَ وَ يُجَرُّ إِلَى الْبِغْضَ[2]» از سرزنش زیاد بپرهیز که موجب کینه و دشمنی می گردد.
شاید این توهین و تحقیر تلاش شیطان است تا میان شما فتنه و فساد بی اندازد ؛ خداوند متعال می فرماید : «وَ قُلْ لِعِبادي يَقُولُوا الَّتي هِيَ أَحْسَنُ إِنَّ الشَّيْطانَ يَنْزَغُ بَيْنَهُ»به بندگانم بگو:«سخنى بگويند كه بهترين باشد! چرا كه (شيطان بوسيله سخنان ناموزون)، ميان آنها فتنه و فساد می كند ».
علاوه بر ایجاد بغض و کینه میان شما و همسرتان موجب می گردد ، مقداری از نفوذ خود را بر روی همسر از دست بدهید ؛ چرا که از این به بعد او در جبهه خانواده اش خواهد جنگید و هر حرفی را از شما نخواهد پذیرفت ؛ بنابراین مراقب توصیفاتی که از خانواده همسرتان می کنید باشید .
3- پرهیز از به کار بردن الفاظ زشت :
سعی کنید در گفت وگوهای خود عفت کلام را رعایت کنید و اگر با فحاشی روبرو شدید به دستور قرآن حکیم توجه کنید که در بیان صفات مومنان می فرماید : « وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِراماً [3]» و هنگامى كه با لغو و بيهودگى برخورد كنند، بزرگوارانه از آن مىگذرند.
چرا که فحش و ناسزا گویی یا به مطلق به کار بردن الفاظ زشت موجب طرد شدن از جنت و بهشت الهی می گردد چنانچه که پیامبر گرامی اسلام می فرمایند : « إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَ الْجَنَّةَ عَلَى كُلِّ فَاحِشٍ بَذِيٍّ قَلِيلِ الْحَيَاءِ لَا يُبَالِي مَا قَالَ وَ لَا مَا قِيلَ فِيهِ [4]» همانا خداوند متعال بهشت را بر فحاش و هرزه گوى کم حیائى که باک ندارد چه میگوید و چه مىشنود حرام است.
علاوه بر اینکه باید از الفاظ زشت و ناپسند پرهیز کنند ، باید از کلماتی که نشان دهنده عشق و علاقه نسبت به یکدیگر است استفاده نمایند .
4- نرم سخن گفتن :
خداوند متعال زمانی که حضرت موسی را به سوی فرعون می فرستد ، می فرماید : «فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَيِّناً لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشى[5]» اما بنرمى با او (فرعون) سخن بگوييد شايد متذكّر شود، يا (از خدا) بترسد .
زمانی که باید در مقابل فرد کافر و جباری مانند فرعون سخن نرم بگوییم ، تا شاید متذکر شود یا از خدا بترسد ؛ پس به یقین باید سخن لَیِن و نرم را در گفت و گوی خود با همسر ، هرچقدر هم که بد باشد رعایت کنیم .
چگونه وقتی یک فرد بیگانه یا فامیل دل شمار را می شکند یا آزارتان می دهد ، او را می بخشید و فراموش می کنید ولی اشتباهات حتی کوچک همسر خود را نمی بخشید و فراموش نمی کنید ؟
برای اینکه بتوانید درست تصمیم گیری کنید و گفت و گوی موفقی داشته باشید لام است که حتما خود را جای طرف مقابل قرار دهید تا شرایط او را فهمیده و درک کنید و احساس کنید که در آن موقعیت شما چه کار می کردید .
هر انسانی ممکن است اشتباه کند و در شرایطی رفتاری غیر عادی از خود بروز دهد ؛ آنچه که مهم است این است که فرد نباید دوباره اشتباهات خود را تکرار ، مخصوصا اگر آن اشتباه گناه باشد .
4- انتخاب واژه مناسب (اصل چهارم از اصول موفقیت در ارتباط کلامی بین زن و شوهر)
اگر می خواهید شوهر تان به حرفهای شما گوش دهد ؛ یا اگر همسری دارید که تمایل زیادی به گفت و گو با شما نشان نمی دهد ؛ دقت کنید شاید اشکال کار اینجا باشد .
یکی از اصول هر ارتباط کلامی ، انتخاب «کلمه» برای گفت و گو است که پایه ارتباط را تشکیل می دهد و بدون آن ارتباط کلامی معنا ندارد .
بر هیچکس پوشیده نیست که کلمات هر چند مترادف ، بار معنایی متفاوتی دارند ، مثلا کلمه «بفرمایی» با کلمه «بگیرش» یا «تحویل بگیر» استعمال یکسانی دارند اما بار معنایی متفاوتی می رسانند ؛ بنابراین انتخاب واژه مناسب و استفاده به جا از آن در هر ارتباط کلامی یکی از کلیدهای موفقیت گفت و گو و تداوم آن است ، ارتباط کلامی زن و شوهر هم از این قاعده استثناء نیست ؛ همان گونه که در برخورد با رئیس خود یا فرد محترمی سعی می کنید از زیباترین و مناسبترین کلمات استفاده کنید ، درگفت و گو با همسر نیز باید این سعی و تلاش بلکه بیشتر از آن باشد ، اگر این اصل در ارتباط کلامی میان زن و شوهر رعایت شود می تواند باعث حفظ حرمتها و لذت بخش شدن گفت و گو گردد .
خداوند متعال در قرآن کریم برای مومنان می فرماید : «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَقُولُوا راعِنا وَ قُولُوا انْظُرْنا وَ اسْمَعُوا وَ لِلْكافِرينَ عَذابٌ أَليمٌ [1]» اى افراد باايمان! (هنگامى كه از پيغمبر تقاضاى مهلت براى درك آيات قرآن مىكنيد) نگوييد: «راعنا» بلكه بگوييد: «انظرنا». (زيرا كلمه اول، هم به معنى «ما را مهلت بده!»، و هم به معنى «ما را تحميق كن!» مىباشد و دستاويزى براى دشمنان است.) و (آنچه به شما دستور داده مىشود) بشنويد! و براى كافران (و استهزاكنندگان) عذاب دردناكى است.
بنابراین استفاده از کلمات مناسب هر مقام ، در گفت و گو اهمیت بسیاری دارد ؛ علاوه بر استفاده از کلمات مناسب باید سعی کنیم ، گفتاری شایسته و نیکو نیز داشته باشیم .
خداوند متعال می فرماید : « ... قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً ... [2]» و به مردم قول نیک بگویید .
انشاالله در نوشته «رعایت اصول اخلاقی در ارتباط کلامی میان زن و شوهر» بیشتر در این مورد توضیح خواهیم داد.
عقل شخص مسلمان تمام نیست، مگر این که ده خصلت را دارا باشد: ۱ـ از او امید خیر باشد. ۲ـ از بدی او در امان باشند. ۳ـ خیر اندک دیگری را بسیار شمارد. ۴ـ خیر بسیار خود را اندک شمارد. ۵ـ هر چه حاجت از او خواهند دلتنگ نشود. ۶ـ در عمر خود از دانش طلبی خسته نشود. ۷ـ فقر در راه خدایش از توانگری محبوبتر باشد. ۸ـ خواری در راه خدایش از عزّت با دشمنش محبوبتر باشد. ۹ـ گمنامی را از پرنامی خواهانتر باشد. ۱۰ـ سپس فرمود: دهمی چیست و چیست دهمی؟ به او گفته شد: چیست؟ فرمود: احدی را ننگرد جز این که بگوید او از من بهتر و پرهیزکارتر است.
امام رضا به روایت اهل سنت دودمان سمعانی شافعی (۵۶۲ ق) دودمان امام علیه السلام را این گونه بیان می کند: (علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن حسین بن علی بن ابیطالب علیه السلام).
کنیه و القاب نام مبارک آن حضرت علی می باشد و به نظر اهل سنت ایشان در اهل بیت پیامبر، سومین شخصی است که بعد از امام علی و امام سجاد علیه السلام (علی بن الحسین)، علی نامیده شده است. کنیه آن حضرت ابوالحسن می باشد؛ چنان که امام کاظم علیه السلام ، پدر بزرگوار امام رضا علیه السلام نیز می فرماید: فرزندم هم کنیه من است. گرچه برخی، ابوبکر را کنیه امام می دانند، ولی این قول شاذ است و کنیه معروف او همان ابوالحسن است. غیاث الدین شافعی معروف به خواند امیر، می گوید: القاب ایشان بسیار است که عبارت اند از: رضا، هاشمی، علوی، حسینی، قَرشی، مدنی، ولی، حفی، صابر، زکی، زاکی قائم. مشهورترین آنها رضا است. در اینکه چه شخصی لقب رضا را به امام داده و به چه معنا است، باید گفت: اکثر اهل سنت مأمون را نام گذار اصلی دانسته اند. هنگامی که مأمون در سال ۲۰۱ ولایت عهدی را بر امام تحمیل نمود، ایشان را ملقب به رضا کرد. اما در روایت احمد بن محمد بن ابی نصر بزنطی از امام جواد این مسئله تکذیب شده. در روایت چنین آمده: (ابن ابی نصر بزنطی روزی به امام جواد عرض کرد گروهی از مخالفان شما گمان می کنند مأمون لقب رضا را در برابر قبول کردن و راضی شدن به ولایت عهدی، به پدر شما اعطا کرده است!؟ امام جواد در پاسخ فرمود: قسم به خدا، دروغ می گویند، همانا خداوند متعال لقب رضا را به پدرم داده؛ چون تمامی مخالفان و موافقان وی از ایشان راضی بودند. برخی از اهل سنت نیز مانند عبدالرحمن جامی، این معنا را تأیید کرده و برخی دیگر نیز این معنی را چنین به نظم درآورده اند: امام علی نام عالی نسب = پناه عجم مقتدای عرب از و بود راضی جهان آفرین = از آنرو رضا گشت او را لقب
حجةالاسلام سید تقى واردى سال سوّم هجرى قمرى است. نیمى از ماه مبارک رمضان گذشته است، على و زهرا این دو نور چشم رسولخدا(ص) لحظه شمارى مىکنند تا اوّلین هدیه الهى و نخستین گل خوشبوى درخت نبوّت و ولایت را از خداى خود در این ماه خجسته دریافت دارند. سرانجام در نیمه ماه و در بهترین زمان و مکان این گل خوشبو به دنیا آمد و به امر پروردگار منّان "حسن" نامگذارى شد. درباره امام حسن مجتبى(ع) و شخصیت، سیره، تاریخ و زندگى نامه وى بسیار نوشته و گفتهاند و زوایاى مهمى از زندگى وى را به روى مردم گشودهاند. ولیکن درباره صلح آن حضرت با معاویه و علل و عوامل پذیرش آن، گرچه سخنهاى زیادى گفته شده است، ولى این مبحث هم چنان باز است و جاى بحث و بررسى بیشترى دارد. به ویژه در این عصر که طرح پرسشها و یا ایجاد شبههها در میان جوانان و نوجوانان، از سوى مغرضان و بدخواهان به صورت گسترده و همه گیر در جریان است و نیاز به پاسخهاى تازهاى دارد. لازم دیدیم، پرسشهایى که درباره صلح آن حضرت در (ربیع الثانى سال 41 قمرى) تا کنون مطرح و یا در آینده مطرح خواهند شد، به بیان علمى و تاریخى بررسى و سپس پاسخ آن را عرضه بداریم.
بررسى پرسش بنابر اعتقاد مذهبى شیعیان و پیروان مکتب اهل بیت(ع)، خلافت و جانشینى پیامبر خدا(ص)، امرى است منصوص و معیّن از جانب پروردگار متعال و خواست و اراده بشرى در آن، راه ندارد و ارتباط بین خدا و جانشین واقعى پیامبر خدا(ص)، خود پیامبر(ص) مىباشد. بدین جهت رسول خدا(ص) بارها این مأموریت را بر عهده گرفت و از جانب پروردگار متعال، جانشین خود را معرفى کرد. آن حضرت، در ماجراى دعوت اقربین و انذار عشیره خود، در واقعه مباهله، در واقعه غدیر به هنگام بازگشت از سفر حجةالوداع و در مناسبتهاى گوناگون دیگر، على بن ابى طالب(ع) را با صراحت به جانشینى خود منصوب کرد و در بسیارى از احادیث و روایات نقل شده از وى، اسامى تمامى امامان معصوم(ع) را به طور مجزّا بیان و امامت آنان را تصریح نمود و علاوه بر شیعیان، بسیارى از علماى اهل سنّت نیز آنها را نقل کردهاند.(1) امامت بر امت و جانشینى پیامبر خدا(ص)، شؤونى دارد که حکومت و زمام دارى بر مردم، از جمله آنها است. امامان معصوم(ع) تا جایى که امکان داشت و زمینه براى آنان مهیا بود، براى به دست گرفتن حکومت اقدام مىکردند. امام على بن ابى طالب (ع) به همراه همسر مهربانش حضرت فاطمه زهرا(س) و یارى برخى از صحابه رسول خدا(ص) پس از رحلت پیامبر خدا(ص) براى به دست گرفتن خلافت اقدام نمود و تلاشهاى زیادى به عمل آورد ولى دسیسههاى مخالفان و شرارت دنیا طلبان، مانع از دستیابى وى به حق مسلّم خود شد و به ناچار، از حکومت و زمام دارى دور ماند. تا این که پس از بیست و پنج سال شکیبایى و بردبارى آن حضرت، مردم به اشتباه خود و پیشىنیان خود پى برده و به آن حضرت روى آوردند و حکومت و زمام دارى را با وجود آن حضرت زینت دادند. امام على(ع) پس از برعهده گرفتن حکومت، براى نیک داشت حکومت و توسعه عدالت تلاشهاى زیادى به عمل آورد و با مخالفتها و کار شکنىهاى گوناگونى روبهرو گردید و در نتیجه، چند جنگ بزرگ را متحمل شد، ولى از پا ننشست و به خلافت خویش ادامه داد، تا این که مورد توطئه و فتنه منافقین و گروه کژ اندیش خوارج قرار گرفت و به دست یکى از آنان به شهادت رسید. پس از وى امام حسن(ع) به خلافت رسید و پس از شهادت امام حسن(ع) برادرش امام حسین(ع) به امامت نایل آمد. امام حسین(ع) براى کوتاه کردن دست غاصبان و ظالمان از حکومت و برگرداندن خلافت به مجراى اصلى خود، تلاش فراوانى نمود و قیام بزرگى به نام «قیام عاشورا» پدید آورد، ولى به آن دست نیافت و در این راه، به دست سپاهیان خلیفه غاصب، به شهادت رسید. امّا امام حسن مجتبى(ع) حکومتى که در اختیار داشت، طى صلحى، آن را به دشمن دیرینه پدرش واگذار کرد. در حالى که امام حسن(ع) پس از شهادت پدرش امام على(ع) با میل و رغبت مسلمانان و بیعت فراگیر آنان، به خلافت رسیده و زمان حکومت را به دست گرفته بود. مناطق بزرگى از عالم اسلام مانند یمن، حجاز،بحرین، سواحل خیلج فارس و دریاى عمان، عراق، ایران و مناطق شرقى و خراسان در تحت حکومت وى قرار داشته و وى را در برابر دشمنانش یارى مىکردند. با این حال، امام حسن مجتبى(ع) پس از حدود شش و اندى حکومت، با معاویة بن ابى سفیان صلح کرد و حکومت را ناباورانه به وى واگذار و از حق طبیعى و مسلّم خود درگذشت و براى همیشه از حکومت و خلافت ظاهرى به دور ماند. در این جا این پرسش مطرح مىگردد که آیا صلح با دشمن و چشمپوشى از حق خود و حقوق مؤمنان و مسلمانان با مبانى شیعه و مکتب اهل بیت(ع) منافاتى ندارد؟ اصولاً راز پذیرش صلح امام حسن(ع) چه بوده است؟ علل و عواملى که وى را وادار به پذیرش صلح نمودهاند، چه بوده است؟
پاسخ پاسخ پرسشهاى فوق را در ضمن چند نکته بیان مىکنیم: 1- هر یک از پیشوایان و امامان معصوم(ع) به یک فضیلت و برجستگى ویژهاى مشهور و معروف شدهاند، در حالى که همه آنان، از عصمت و طهارت بهرهمند و داراى اخلاق و صفات کامل انسانى بودند و در هیچ کدامشان نقص و ضعفى عارض نشده و همگى در قلّه شایستگى و برترى قرار داشتند. در میان آنان، امام حسن مجتبى (ع) به ویژگى بردبارى و صلح خواهى معروف شده است. وى نه تنها پس ازپذیرش صلح، بلکه پیش از آغاز امامت و بر عهده گرفتن امر خلافت، در دوران کودکى، به این صفت کامل انسانى متّصف بود. رسول خدا(ص) در حالى که امام حسن مجتبى(ع) کودکى خردسال بود، دربارهاش فرمود: انّ إبنى هذا سیّدٌ یصلح اللّه به بین فئتین عظیمتین، یعنى: این پسرم (حسن بن على) همانا شخصیت و سیّد بزرگوارى است که خداوند سبحان به وسیله او، میان دو گروه بزرگ، صلح و آرامش برقرار مىکند. این حدیث شریف، با عبارتهاى مختلف، از سوى راویان شیعه و اهل سنّت نقل شده است.(2) امامان معصوم (ع) متناسب با شرایط و اوضاع حاکم بر عصر خویش و بنابر وظیفهاى که خداوند متعال بر عهده آنان گذاشته بود، اقدام و به آن پاىبند بودند. اوضاع عصر امام حسن مجتبى(ع) و شرایط آن زمان، اقتضا مىکرد که آن حضرت، على رغم میل باطنىاش، صلح با معاویه را به پذیرد و حکومت را به وى واگذارد و این، وظیفهاى بود که از سوى پروردگار متعال بر عهده وى گذاشته شده بود. بى تردید راز بسیارى از کردار و رفتار امامان(ع)، به مرور زمان براى شیعیان و پژوهندگان حقیقت خواه روشن گردیده است، ولى راز و سرّ پارهاى از آنها شاید تاکنون شفّاف و روشن نشده و شاید آنچه گفته مىشود، تنها گمانهاى بیش نباشد و در آینده، ادله روشنتر و گویاترى پیدا گردد. درباره صلح امام حسن مجتبى(ع) نیز علل و فلسفههایى بیان شده است که برخى از آنها منطقى و قانع کننده است، ولى ممکن است در وراى آنها، راز بزرگترى وجود داشته که غیر از خود آن حضرت و امامام معصوم(ع) کسى از آن اطلاعى نداشته باشد. به بیان دیگر، دانش و اطلاعات امامان معصوم(ع) به مراتب بالاتر و عالىتر از اطلاعات و دانش دیگران است و آنچه که آن بزرگواران از طریق الهام آسمانى به آن دست یافته و عمل کردهاند، عقل سایر دانشمندان و پژوهندگان عالم در دست یابى به آنها ناتوان است. 2- در دین مبین اسلام، جهاد و جنگ با دشمنان و بدخواهان، داراى ارج و مقام ویژهاى است و از عبادتهاى بزرگ خدا شمرده مىشود، امّا باید دانست که جهاد، اصالتاً و ذاتاً مطلوب اسلام نیست، بلکه به دلیل ضرورت هایى که اجتناب از آنها غیر ممکن است، واجب و مهم شمرده مىشود. خواسته اصلى اسلام براى بشریت، عبارت است از: آزادگى، حقیقت جویى، رفع محرومیت فکرى و اجتماعى، ستم ستیزى و ظلم ناپذیرى، رفع تبعیض نژادى و قومى، برقرارى قسط و عدالت اجتماعى، تقوا پیشهگى و خدامحورى در تمام مراحل زندگى. چنین ارزشهاى والا و آرمانهاى بلند و مقدّس، در محیطى أمن و آسایش به دست مىآید و پیامبران الهى (ع) همگى پس از رفع ستم کارىهاى مستکبران و مستبدان در صدد تشکیل چنین محیطى بودند. دعوت اصلى اسلام، همزیستى مسالمتآمیز و صلح و آرامش بین مردم، به ویژه میان مسلمانان است. قرآن کریم، همه انسانهاى موحد و مؤمن را به همزیستى و آرامش کامل فرا مىخواند و مىفرماید: «یا ایّها الّذین آمنوا ادخلوا فى السّلم کافّةً؛(3) یعنى: اى ایمان آورندگان، همگى به صلح و آرامش در آیید.» در جاى دیگر فرمود: «انّماالمؤمنون اخوة فاصلحوا بین اخویکم؛(4) همانا، ایمان آورندگان برادران یکدیگرند، پس میان برادران خود آشتى برقرار نمایید.» امام حسن مجتبى(ع) که راز دار و سنگربان مقام نبوّت و امامت است، بیش از همه انسانها به پاسدارى از تلاشهاى جدّش محمد مصطفى(ص) و عدالت پرورى پدرش على مرتضى(ع) مىاندیشید. او خود را در برابر آنها مسؤول مىبیند و احساس مىکند که با ادامه نبرد و خون ریزى به چنین مقصودى دست نخواهد یافت و راه آسانتر و کم خطرترى نیز وجود دارد که آن، صلح است. بنابراین، پذیرش صلح و آرامش، نه تنها منافاتى با مبانى فکرى و عقیدتى مکتب اهل بیت(ع) ندارد، بلکه خواسته اصلى آن مىباشد. 3- صلح امام حسن مجتبى(ع) از انقراض شیعه و نابودى محبان و پیروان مکتب اهل بیت(ع) به دست سپاهیان معاویه پیشگیرى کرده است. معاویة بن ابى سفیان به دلیل کینههاى عصر جاهلیت و نبردهاى خونین قریش بر ضد رسول خدا(ص) که بسیارى از آنها با آتش افروزى و فرماندهى پدرش ابوسفیان شعله ور مىشود و از این سو با رهبرى پیامبر اکرم(ص) و مجاهدتهاى امیرمؤمنان(ع) به پیروزى سپاه اسلام مىانجامید، قلبى آکنده از عداوت و دشمنى نسبت به خاندان پیامبر(ص)و فرزندان امیرمؤمنان(ع) و یاران و شیعیانش در خود احساس مىکرد. خلافت امام على بن ابى طالب(ع) و جنگ صفین، آتش کینه نهفته وى را شعلهور و او را به تلاش آشکار و پنهان در نابودى مکتب اهل بیت(ع) واداشت. ادامه نبرد امام حسن(ع) با معاویه و احتمال پیروزى سپاهیان شام بر سپاهیان عراق، آرزوى دیرینه معاویه را برآورده مىکرد و او با این بهانه شیطانى، ریشه اسلام ناب محمّدى را مىخشکانید و به جاى آن، اسلام تحریف و تفسیر شده امویان را ترویج مىنمود. امام حسن(ع) به این مسئله، فطانت داشت و بدین جهت در برابر گلایهها و انتقادهاى برخى از یاران و شیعیان مىفرمود: «ویحکم، ما علمت، واللّه الُّذى عملت خیر لشیعتى ممّا طلعت علیه الشمس او غربت. ألا تعلمون انّنى امامکم مفترض الطّاعة علیکم واحد سیّدى شباب اهل الجنة بنصّ من رسول اللّه(ص) علىّ؟ قالوا: بلى. قال (ع): أما علمتم انّ الخضر(ع) لمّا خرق السّفینة و أقام الجدار و قتل الغلام، کان ذلک سخطالموسى بن عمران، اذ خفى علیه وجه الحکمة فى ذلک،(5) و کان ذلک عند اللّه تعالى ذکره حکمة و صواباً...(6)؛واى بر شما، چه مىدانید به آنچه که من انجام دادم، به خدا سوگند آنچه که من انجام دادم(یعنى صلح با معاویه) براى شیعیان من، بهتر است از هرچه که بر آن خورشید مىتابد و بر آن غروب مىکند. آیا نمىدانید من امام شما هستم که پیرویم بر شما واجب و فرض است.(آیا نمىدانید) من یکى از دو سید و سالار جوانان بهشت، به نصّ رسول خدا(ص) هستم؟ گفتند: بلى، مىدانیم. امام (ع) فرمود: آیا دانستهاید این موضوع را که حضرت خضر(ع) هنگامى که کشتى را سوراخ، دیوار را بازسازى و پسر بچهاى را کشت، موجب ناراحتى و خشم حضرت موسى(ع) گردید؟ زیرا حکمت و فلسفه چنین امورى بر موسى(ع) پنهان و ناآشکار بود، در حالى که آنها در نزد پروردگار متعال، حکیمانه و بر طبق صواب بود. امام حسن مجتبى(ع) در سخنى دیگر، در پاسخ کسى که وى را پس از پذیرش صلح، با جمله «یا مذلّ المؤمنین» خطاب کرد، فرمود: «ما أنا بمذلّ المؤمنین ولکنّى معزّالمؤمنین. انّى لمّا رأیتکم لیس بکم علیهم قوّة، سلمت الأمر لأبقى أنا و أنتم بین أظهر هم، کما عاب العالم السّفینة لتبقى لأصحابها، و کذلک نفسى و أنتم لنبقى بینهم؛(7) من، خوار کننده مؤمنان نیستم، بلکه عزّت دهنده آنان مىباشم. زیرا هنگامى که دیدم شما(شیعیان) را توان برابرى و ایستادگى با آنان (سپاهیان شام) نیست، أمر حکومت را واگذاردم تا من و شما(على رغم میل آنان) باقى بمانیم. همان طورى که شخص دانایى، یک کشتى را عیب دار مىکند تا براى مالکان و سرنشینانش باقى بماند (و از دستبرد غارتگران و ظالمان محفوظ بماند). داستان من و شما این چنین است، تا بتوانیم میان دشمنان و مخالفان باقى بمانیم. هم چنین امام حسن(ع) در پاسخ به پرسش ابوسعید، درباره علت پذیرش صلح با معاویه فرمود: «ولولا ما أتیت لما ترک من شیعتنا على وجه الأرض احد الّا قتل؛(8) اگر من این کار را انجام نمىدادم(و با معاویه صلح نمىکردم) هیچ شیعهاى از شیعیان ما در روى زمین باقى نمىماند و همگى(به دست سپاهیان معاویه) کشته مىشدند. 4- صلح امام حسن(ع) عمل به تقیه بود. تقیه، یکى از مختصّات و معارف بلند اسلامى، به ویژه مکتب اهل بیت(ع) است. مفهوم تقیه این است که انسان در مواردى از روى ناچارى و ضرورت، خود را مخالف عامه مردم (ناآگاه) و یا حکومت غاصب و ستم کار نشان ندهد و به منظور حفظ اسلام، یا جان و ناموس خود و یا مسلمانى از ابراز و اظهار برخى از معتقدات و یا کردار و رفتار خود چشم پوشى و وضعیت موجود را تحمل کند. صلح امام حسن(ع) نیز این چنین بود. آن حضرت براى حفظ اسلام و مصون ماندن آن از هرگونه انحراف و اعوجاج و جلوگیرى از کشتار بىرحمانه مسلمانان، به ویژه کشتار هدفمند پیروان مکتب اهل بیت(ع)، به ظاهر با قدرت و سلطه زمان خود کنار آمد و حکومت را به وى سپرد. پیداست که تصمیمات تقیهاى، تصمیمات اجبارى و لاعلاجى است و تمامى امامان معصوم(ع) در عصر امامت خویش با این مسئله روبه رو بودند، غیر از آخرین آنان، حضرت حجت بن الحسن(ع) که در عصر قیام و حضور وى، هیچ تقیهاى جایز نمىباشد. امام حسن مجتبى(ع) نیز در حدیثى به آن اشاره کرد و فرمود: أما علمتم انّه ما منّا أحد الّا و یقع فى عنقه بیعة لطاغیة زمانه، الّا القائم الّذى یصلّى روح اللّه عیسى بن مریم(ع) خلفه، فانّ اللّه عزّ و جلّ - یخفى ولادته یغیب شخصه لئلّا یکون لأحد فى عنقه بیعة اذا خرج؛(9) آیا دانستید به این که از ما (امامان معصوم(ع)) کسى نیست، مگر این که بیعت طاغى زمانش برگردن اوست، مگر قائم (آل محمد(ص)) همان امامى که روح خدا، حضرت عیسى بن مریم(ع) در پشت سرش نماز مىخواند. چه این که خداوند متعال، ولادتش را پنهان و وجودش را غایب نمود، تا در آن هنگامى که قیام مىکند، بیعت هیچ کس بر عهده او نباشد. امام حسن مجتبى(ع) در جاى دیگر، در پاسخ معترضان به صلح فرمود: «...و انّ أبى کان یقول: و أىّ شىء أقرّ للعین من التّقیّة، انّ التّقیة جنّة المؤمن، ولولا التّقیّة ما عبداللّه...(10) پدرم (امام على بن ابىطالب(ع)) مىفرمود: چه چیزى چون تقیّه، مایه روشنایى چشم است؟ همانا تقیه سپر مؤمن است و اگر تقیه نبود، خداوند سبحان، پرستش نمىشد. پیش از همه امامان معصوم(ع)، خود امیرمؤمنان(ع) پس از رحلت پیامبر اکرم(ص) به مدت بیست و پنج سال با این وضعیت روبه رو بود و به اجبار و اکراه، از حق خود چشم پوشى کرد. امام حسن مجتبى(ع) نیز ناچار بود براى حفظ اسلام و وحدت مسلمانان، چنین امر مکروهى را به پذیرد. خود آن حضرت در این باره فرمود: «و انّ هذا الأمر الّذى اختلفت فیه أنا و معاویة حقّ کان لى، فترکته له، و انّما فعلت ذلک لحقن دمائکم و تحصین اموالکم،(11) و ان ادرى لعلّه فتنة لکم و متاع الى حینٍ؛(12) همانا در این امرى که من و معاویه درباره آن اختلاف داشتیم(یعنى حکومت و خلافت اسلامى) حقّ من بود، ولى ان را ترک و به وى واگذاردم و این کار را به خاطر حفظ جان و خونتان و هم چنین حفظ مال و دارائى هایتان انجام دادم، و نمىدانم شاید این آزمایشى براى شماست و مایه بهرهگیرى تا مدتى (معیّن) مىباشد.»
5 - کوتاهى سپاهیان شاید مهمترین و اصلىترین علت صلح امام حسن مجتبى(ع) یارى نکردن فرماندهان و همراهى نکردن سپاهیان با آن حضرت بود. از آن سو، معاویة بن ابى سفیان داراى سپاهى یک دست و جرّار بود، که از آغاز ورود اسلام به منطقه شام و پذیرش اسلام توسط اهالى این منطقه، سایه شوم وى را بر بالاى سرشان احساس کرده و او را امیر فاتح مسلمانان و میزان اسلام و کفر مىخواندند و مخالفان و دشمنانش را مخالف اسلام و قرآن مىدانستند. امّا سپاهیان امام حسن مجتبى(ع) داراى چنین نظم و تشکلى نبودند. آنان از میان اقوام و ملیتهاى مختلفى برخاسته که پس از رحلت رسول خدا(ص)، چهار خلیفه را دیده و در حکومت خلیفه پنجم به سر مىبردند. همان مردمى که جرئت و جسارت کرده و سه خلیفه از چهارخلیفه پیشین را (به حق و یا به ستم) کشتند. اینان داراى مرام واحد و اتحاد کلمه نبودند. گرچه به ظاهر در سپاه امام حسن(ع) حضور داشتند و از امکانات و تجهیزات آن برخوردار بودند، ولى در مواقع خطیر و حسّاس، به فکر و سلیقه خودشان عمل مىکردند و از فرماندهى کل قوا، پیروى نمىکردند. همان طورى که در عصر امام على(ع) نیز چنین مىکردند و آن حضرت را در لحظات حساس و سرنوشت ساز تنها مىگذاشتند و به أنحاى مختلف، وسیله آزار و رنجش وى را فراهم مىنمودند. چنین مردم و چنین سپاهى، تحمّل و ظرفیت خواستهها و آرمان والاى امام حسن(ع) را نداشته و او را در برابر سپاه عظیم و یک دست معاویه تنها گذاشته و بسیارى از رزمجویان و سربازان و حتى فرماندهان به سپاه شام پیوسته و بسیارى دیگر سپاه طرفین را رها کرده و به شهرهاى خویش برگشتند و عدّهاى نیز با جدا شدن از سپاه، به یاغىگرى و غارتگرى روى آوردند. تنها عده کمى از سپاه آن حضرت، ثابت قدم مانده و بر بیعت خود باقى ماندند(شرح این ماجرا را در بخش زندگى نامه امام حسن مجتبى(ع) بیان کردیم.) امام حسن مجتبى(ع) در ضمن خطبهاى به این مطلب اشاره کرد و فرمود: ولو وجدت أعواناً ما سلمت له الأمر، لأنّه محرّم على بنى امیّة؛(13) اگر یار و یاورى مىیافتم، حکومت را به معاویه واگذار نمىکردم. زیرا حکومت بر بنى امیّه حرام است. آن حضرت درباره علت عدم لیاقت بنى امیه براى تصدى حکومت و خلافت، فرمود: لو لم یبق لبنى امیّة الّا عجوز درداء، لنهضت دین اللّه عوجاً، و هکذا قال رسول اللّه(ص)(14)؛ اگر از بنى امیّه، جز پیر زنى فرتوت نمانده باشد، همان عجوزه براى کج کردن دین خدا و دور ساختن از مسیر الهى، اقدام و تلاش خواهد کرد و این چیزى است که پیامبر اسلام(ص) به آن خبر داده است. لازم به یادآورى است که امام حسن مجتبى(ع) نه تنها از سستى، ناهماهنگى و ناهمراهى یاران و سپاهیانش رنج مىبرد، بلکه از جانب طیفى از آنان، احساس ناامنى و خطر مىکرد و آنها عبارت بودند از طایفه گمراه و منافق پیشه خوارج، که در میان سپاهیان امام حسن(ع) پراکنده بودند و اگر دستشان به امام(ع) مىرسید، از آسیبرسانى به وى هیچ إبا و امتناعى نداشتند (که در بخش زندگى نامه آن حضرت به آن اشاره نمودیم.» ابن عربى، نویسنده کتاب «احکام القرآن» به این مطلب تصریح کرد و گفت: و منها انّه راى الخوارج احاطوا بأطرافه، و علم انّه ان اشتغل بحرب معاویة استولى الخوارج على البلاد، و ان اشتغل بالخوارج استولى علیه معاویة؛(15) یکى از علل صلح امام حسن مجتبى(ع) این بود که وى مىدید خوارج، اطرافش را احاطه کرده (و در همه جا حضور پیدا کردند) و دانست به این که اگر او، جنگ با معاویه را ادامه دهد و در آن معرکه مشغول گردد، خوارج بر بلاد اسلامى دست مىیازند و بر آنها مستولى مىشوند و اگر وى به جنگ با خوارج بپردازد و مشغول دفع آنان گردد، معاویه بر بلاد اسلامى و مناطق تحت حکومت وى مستولى مىگردد.» گروه فتنه جوى خوارج، گرچه در ظاهر براى نبرد با سپاهیان شام به سپاه امام حسن مجتبى(ع) پیوسته و از امکانات وى بهرهمند مىشدند، ولى با حماقتها و افراط کارىهاى خود، همیشه آب در آسیاب دشمن مىریختند و موجب تضعیف سپاه کوفه و تقویت سپاه شام مىشدند. این گروه، چالشهاى بزرگى براى امام على بن ابى طالب(ع) به وجود آورده بودند و جنگ نهروان را بر وى تحمیل کرده و سرانجام در مسجد کوفه، وى را به شهادت رساندند. هم اینک در سپاه امام حسن مجتبى(ع) به فتنهانگیزى و پخش شایعات دروغین و بى اساس بر ضد امام حسن(ع) و یاران وفادارش، مشغول بودند و مترصد فرصتى بودند، تا امام حسن(ع) را از سر راه خویش بردارند و به آمال و آرزوهاى شیطانى خود برسند. امام حسن(ع) اگر از دردسرهاى سپاه شام خلاصى مىیافت، از دسیسههاى این گروه ستم پیشه رهایى نداشت و با کید و کین ناجوانمردانه آنان، در مسند خلافت به شهادت مىرسید.
6- احساس خستگى مردم از جنگ از دیگر عوامل پذیرش صلح از سوى امام حسن مجتبى(ع) بود. گرچه برخى از بیعت کنندگان با امام حسن مجتبى(ع) در کوفه انتظار داشتند که آن حضرت، جنگ با معاویه را ادامه دهد تا او را از حکومت خودخوانده سرنگون سازد و شام را از سیطرهاش بیرون آورد، امّا توده مردم به دلیل پشت سرگذاشتن چند جنگ داخلى و دادن کشتههاى زیاد و خسارتهاى قابل توجه، رغبت چندانى در ادامه نبرد با شامیان نشان نمىدادند. مسلمانان، طى چهل سال که از هجرت رسول خدا(ص) به مدینه منوره و تشکیل حکومت اسلامى مىگذشت، علاوه بر غزوات و سریههاى زمان پیامبر اکرم(ص)، در عصر خلفاى سه گانه نیز جنگهاى بزرگ و طولانى مدت با رومیان، ایرانیان و برخى از اقوام و ملل همجوار جزیرة العرب را پشت سر گذاشته و در عصر خلافت امام على بن ابى طالب(ع) نیز سه جنگ بزرگ داخلى را تحمّل کرده بودند. بدین جهت، روحیه رزمى و جنگى چندانى از آنان مشاهده نمىشد و جز عدهاى از شیعیان مخلص و جوانان رزمجو، بقیه در لاک عافیتطلبى فرو رفته و به وضع موجود رضایت داده بودند. به همین لحاظ هنگامى که امام حسن(ع) و یاران نزدیکش چون حجربن عدى و قیس بن سعد انصارى، مردم را به بسیج عمومى و حضور در اردوگاه سپاه دعوت کردند، عده کمى پاسخ مثبت دادند و بقیه رغبتى به آن نشان ندادند. گردآورى چهل هزار رزمجوى و داوطلب جبهههاى جنگ براى سپاه امام حسن(ع) به آسانى فراهم نگردید، بلکه با تبلیغات و تلاشهاى فراوان و همه جانبه امام حسن(ع) و یاران و اصحاب فداکارش مهیا گردید. شایان ذکر است که با توجه به جمعیت بالاى شهر کوفه و اطراف آن، اگر جنبش عمومى و بسیج سراسرى صورت مىگرفت، مىبایست بیش از یکصد هزار نفر از این منطقه آماده نبرد مىشدند. این غیر از نیروهایى بود که از سایر مناطق عراق، ایران، حجاز، یمن، عمان و ساحل نشینان خلیج فارس مىتوانستند خود را به سپاه امام حسن(ع) برسانند. قطب راوندى از حارث همدانى نقل کرد که امام حسن(ع) به مردمى که با وى بیعت کرده و قول مساعدت و همکارى داده بودند، فرمود: ان کنتم صادقین، فموعدما بینى و بینکم معسکر المدائن، فوافونى هناک فرکب، و رکب معه من اراد الخروج، و تخلف عنه خلق کثیر لم یفوا بما قالوه، و بما وعدوه، و غروه کما غروا امیرالمؤمنین (ع) من قبله؛(16) اگر(در گفتارتان) صادقید، وعده گاه من و شما پادگان مدائن است. پس در آن جا به من بپیوندید. پس آن حضرت، سوار شد و به سوى مدائن حرکت کرد، کسانى که قصد جنگ کرده بودند با وى حرکت نمودند ولى جمعیت زیادى تخلف کرده و به آنچه گفته بودند، وفا نکردند و به آنچه وعده داده بودند، بر سر وعدهشان نیامدند و او را فریب دادند، همانطورى که پیش از وى پدرش امیرمؤمنان(ع) را فریب داده بودند. مردم عراق چنان خسته و بىرمق بوده و احساس کسالت و بىحالى مىنمودند، که نشاط و خوشى را از سبط پیامبرخدا(ص) و خلیفه وقت مسلمانان، یعنى امام حسن(ع) سلب نمودند و وى را وادار نمودند تا آنان را با این سخن نکوهش و سرزنش کند: یا عجبا من قوم لاحیاء لهم و لادین مرة بعد مرة، ولو سلمت الى معاویة الأمر، فایم اللّه لاترون فرجا ابداً مع بنى امیة، واللّه لیسومنّکم سوء العذاب، حتى تتمنّون ان یلى علیکم حبشیا؛(17) شگفت از ملتى که نه حیا دارد و نه هیچ مرتبهاى از مراتب دین را. اگر من أمر حکومت را به معاویه تسلیم نمایم، پس به خدا قسم هیچ گاه شما در دولت بنى امیه، فرجى نخواهید یافت(و یا فرح و شادى نخواهید دید). سوگند به خداوند متعال، با بدترین عذاب و آزار با شما بدى خواهند کرد، به طورى که آرزو کنید که (سیاهان) حبشى بر شما حکومت کنند(بهتر است از تحمّل حکومت بنى امیه). ابن اثیر در این باره گفت: هنگامى که معاویة بن ابى سفیان به امام حسن بن على(ع) پیشنهاد صلح داد، مردم به گرمى آن را پذیرفتند. امام حسن(ع) در خطبهاى پیشنهاد معاویه را به اطلاع لشکر خود رسانید و خاطرنشان کرد: ألا و انّ معاویة دعانا الى أمر لیس فیه عزّ و لانصفة. فان اردتم الموت رددناه علیه و حاکمناه الى اللّه - عزّ و جلّ - لظبى السّیوف، و ان اردتم الحیاة قبلناه و أخذنا لکم الرضى؛(18) آگاه باشید، معاویه ما را به امرى فرا مىخواند که نه عزّت ما در آن است و نه مطابق با انصاف است. اگر داراى روحیه شهادتطلبى هستید، درخواستش را رد کنیم و دست به شمشیر ببریم تا خداوند سبحان میان ما حکم کند، ولى اگر زندگى دنیا را مىطلبید، خواستهاش اجابت کرده و رضایت شما را فراهم کنیم. هنگامى که کلام امام(ع) به این جا رسید: فناداه النّاس من کلّ جانب: البقیه، البقیه، فلمّا افردوه أمضى الصلح؛(19) مردم از هر سو فریاد برآوردند که ما زندگى و بقاى دنیایى را مىخواهیم، (با این سخن، صلح را بر امام(ع) تحمیل کردندو) امام(ع) پس از آن که از آنها جدا شد، صلح با معاویه را امضاء نمود.
7- اضمحلال و از هم پاشیدگى کشورهاى اسلامى، خطر دیگرى بود که جامعه مسلمانان را تهدید مىکرد. مسلمانان آن عصر، چه آنانى که در ظلّ حکومت عدالت جویانه امام حسن مجتبى(ع) زندگى مىکردند و چه در سیطره حکومت غاصبانه معاویة بن ابى سفیان به سر مىبردند با دشمنان مشترکى رو به رو بودند که از هر سو آماده هجوم به مناطق اسلامى و باز پسگیرى سرزمینهاى آزاد شده بودند. آنان گرچه داراى ملیت، قومیت و دینهاى متعدد و مختلف بودند، ولى در یک چیز اتفاق و اتحاد داشتند و آن نابودى اسلام و کشتار بى رحمانه مسلمانان و غارت سرزمینهاى اسلامى بود. از این رو، ادامه اختلاف و کشمشهاى داخلى، دشمنان بیرونى، به ویژه رومیان را خوش حال و امیدوار مىکرد و زمینه هجوم و تجاوزشان را فراهم مىنمود. امام حسن مجتبى(ع) به عنوان سبط اکبر رسول خدا(ص) و سکان دار اصلى دین و دلسوزترین شخص به مسلمانان و مؤمنان، به این مسئله توجه خاص داشت و اگر معاویه و سپاهیان گمراه وى با بىخردى و دنیاطلبى خود زمینه آمال و آرزوى دشمنان خارجى را فراهم مىکردند، امام حسن مجتبى(ع) و یاران و شیعیان مخلص او نمىتوانستند آنان را در این راه مساعدت و همراهى کنند و عقل و شرع حکم مىکرد که باید به هر طریق ممکن نبرد میان مسلمانان پایان یابد، تا اصل دین و حیات مسلمانان ادامه یابد. زیرا اگر امام حسن(ع) نبرد با معاویه را ادامه مىداد، یکى از سه اتفاق ذیل روى مىداد: 1- پیروزى سپاه کوفه و سرکوب سپاه شام. 2- پیروزى سپاه شام و نابودى سپاه کوفه. 3- عدم پیروزى طرفین و عقب نشینى اجبارى دوسپاه. در هر صورت، مسلمانان به ضعف و کم توانى مىرسیدند و دشمنانشان که سالها خود را تقویت و آماده چنین فرصتى کرده بودند، با هجوم سراسرى و مرگ بار، تومار مسلمانان را پیچیده و جامعه اسلامى را با چالش بزرگ مواجه مىنمودند. در نتیجه، زحمات و تلاشهاى پیامبر خدا(ص) و یاران فداکارش به هدر مىرفت. امام حسن(ع) به این أمر فطانت داشت و در سخنى به آن اشاره نموده و فرموده: انّى لمّا رأیت النّاس ترکوا ذلک الّا اهله، خشیت أن تجتثوا عن وجه الارض، فاردت ان یکون للدین فى الارض ناعى؛(20) هنگامى که دیدم مردم جز عدهاى این کار (جنگ با معاویه) را ترک کردند، ترسیدم که ریشه شما از زمین کنده شود. پس مصمم شدم تا براى دین، در روى زمین فریادگرى باقى بگذارم. 8 - به وقوع پیوستن خیانتى بزرگ از سوى دنیاپرستان چیزى نبود که بتوان آن را نادیده گرفت. معاویة بن ابى سفیان براى درهم شکستن اتحاد و مقاومت سپاهیان کوفه، رشوهها و جایزههاى زیادى بذل و بخشش کرد و بسیارى از سران و بزرگان قبایل و طوایف و فرماندهان و امیران سپاه را از درهم و دینار و وعدههاى کاذب بهرهمند کرده و آنان را به خود و روى گردانى از امام حسن(ع) جلب نموده بود. به طورى که برخى از آنان، نامههایى براى معاویه نوشته و اظهار پیروى و فرمانبردارى از او نمودند و برخى دیگر، پا را از این فراتر گذاشته به وى نوشتند که اگر وى بخواهد، حسن بن على(ع) را دستگیر و به سپاه شام تحویل دهند و یا بر او شورش نموده و وى را به طورى پنهانى به قتل رسانند.(21) در حقیقت، اگر امام حسن(ع) صلح را نمىپذیرفت این خطر بزرگ وجود داشت که جاه طلبان و منافقان، وى را دستگیر و تسلیم سپاه شام کنند و یا براى تقرّب به دستگاه معاویه و خوش آیند بنى امیه، امام(ع) را ناجوانمردانه ترور و به شهادت برسانند. در هر صورت، این یک پیروزى براى سپاه شام و فضیلت و منقبتى براى معاویه بود و براى خاندان نبوّت و امامت، شکست به شمار مىآمد. امام حسن(ع) در این باره فرمود: به خدا سوگند، اگر با معاویه نبرد مىکردم، مرا مىگرفتند و به وى تسلیم مىنمودند. به خدا سوگند، اگر با او مسالمت کنم و عزیز باشم، برایم دوستداشتنىتر است از این که در حالى که اسیرش باشم مرا بکشد و یا بر من منّت گذارد و تا پایان روزگار این عار بر بنىهاشم بماند و معاویه همیشه خودش و أعقابش بر زنده و مرده ما به آن منّت بنهد.(22) 9- امام حسن(ع) از روشهاى غیر اسلامى و شیوههاى سالوسانه پرهیز داشت، بر خلاف معاویة بن ابى سفیان که براى تحکیم و تثبیت حکومت خود دست به هر کارى مىزد و هیچ گونه محدودیتى از جهت شرعى و عرفى براى خویش قائل نبود. به همین انگیزه در دستگاه حکومتى خود از افراد شرور و خدعه گرى چون عمروبن عاص، مغیرة بن شعبه، بسربن ارطاة، مروان بن حکم و مسلم بن عقبه، بهره مىجست و از شیطنت و جنایت آنان به نحوى استفاده مىنمود. امّا امام حسن مجتبى(ع) که به مانند جدّش محمد مصطفى(ص) و پدرش امام على بن أبى طالب(ع) مظهر تقوا و عدالت بود و هدفش از زمامدارى، جز احقاق حق و اجراى عدالت اسلامى، چیز دیگرى نبود، طبعاً نمىتوانست به مانند معاویه رفتار نماید. سیاست اهل بیت(ع) با سیاست معاویه در تضاد و میان آن دو، تفاوت از زمین تا آسمان بود. معاویة بن ابى سفیان با انتخاب سیاست «رسیدن به هدف از هر راه ممکن» سیطره سیاسى و اجتماعى فزایندهاى بر ملت پیدا کرده بود و همین امر باعث شد که صلح را با نیرنگها و سالوس کارىهایش بر سپاهیان عراق و بر امام حسن مجتبى(ع) تحمیل نماید. او توانست با دادن رشوه و تطمیع متنفذان، وعده به دنیاطلبان، تهدید مخالفان، رواج بىبند و بارى، پخش شایعات بى اساس و انجام امور غیر انسانى و غیر شرعى دیگر، زودتر به هدفش برسد. به هر روى، علل و اسباب متعددى دست به دست هم داد تا در جدال میان نیکىها و زشتىها، خوبىها و بدىها و در حقیقت میان حق و باطل، این بار امام حسن مجتبى(ع) مقهور قهر ناجوانمردانه شیطان صفتان قرار گرفته و از حق طبیعى و الهى خویش محروم بماند و حکومت و زمام دارى مسلمانان با حیله و نیرنگ از اوستانده شود. بىتردید، آنچه درباره اسرار و علل صلح امام حسن(ع) در این جا بیان نمودیم، کافى و وافى نبوده و جاى بحث و بررسىهاى بیشتر و عمیقترى دارد و طالبان را به کتابهایى که در خصوص «صلح» امام حسنبن على (ع) نگاشته شدهاند، ارجاع مىدهیم.
پىنوشتها: - 1. الارشاد، شیخ مفید، ص 356 ، تاج الموالید، مجموعه نفیسه، ص 26 ؛ کشف الغمّة، ج 2، ص 162. 2. فضائل الخمسة، ج 2، ص 32 و ج 3، ص 388. 3. فضائل الخمسة، ج 3، ص 388 ؛ احکام القرآن، (ابن عربى)، ج 4، ص 1720. 4. سوره بقره، آیه 208. 5. سوره حجرات، آیه 10. 6. اشاره به داستان همراهى و مصاحبت حضرت موسى(ع) با حضرت خضر(ع) که در سوره کهف، از آیه 65 تا 82 به آن اشاره شده است. 7. کمال الدین و تمام النعمه، ج 1، ص 316. 8. تحف العقول، ص 227. 9. بحارالانوار، ج 44، ص 1. 10. کمال الدین و تمام النعمة، ج 1، ص 316. 11. تحف العقول، ص 227. 12. شرح الأخبار فى فضائل الأئمة الأطهار(ع)، ج 3، ص 105، حدیث 1039. 13. اشاره به آیه 111 سوره انبیاء. 14. الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 576. 15. همان، ص 574. 16. احکام القرآن، ج 4، ص 1719. 17. الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 574. 18. همان، ص 576. 19. اسدالغابة، ج 2، ص 14. 20. همان. 21. ترجمة الامام الحسن(ع)، ص 203. 22. الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 576. 23. رمضان در تاریخ، ص 150.
امام حسن مجتبى عليه السلام فرمود: «در هر سفره دوازده خصوصيت است كه لازم است هر مسلمانى آنها را بداند: چهار عدد آنها لازم است، و چهار عدد آن سنت است، و چهار عدد آن ادب است.
اما آن چهار چيزى كه لازم است عبارتند از: شناخت حلال و حرام، خرسندى، بسم اللَّه گفتن، شكرگزارى.
و سنت عبارتند از: شستن دستها قبل از غذا خوردن، تكيه بر طرف چپ بدن، با سه انگشت غذا خوردن، تميز كردن انگشتان.
و ادب عبارت است از: غذا خوردن از آنچه نزد خود است، كوچك گرفتن لقمه، جويدن زياد، كمتر نگاه كردن به صورت مردم»[2]
توضیح الفاظ معرفت و رضا و شکر :
معرفت : در این مورد دو احتمال است :
منظور از معرفت این است که انسان به حلال و حرام بودن غذا توجه کند و غذایی را که بخورد که حلال است ، البته فرق نمی کند که این غذا مال خود او باشد (از کسب خودش و سر سفره خودش باشد) یا بر سفره دیگری باشد که در این صورت نیز خوردن غذایی که یقین به حرام بودن او داریم جایز نمی باشد و اگر شبهناک بود یا به الاجبار خورده شد لازم است که رد مظلمه بدهد.
منظور ، معرفت نعمت دهنده است ، یعنی اینکه انسان بداند که نعمت دهنده خداوند متعال است و جز او روزی رسانی نیست ؛ چرا که این معرفت و توجه به نعمت دهنده موجب پدید آمدن شوق بر شکر می گردد[3].
رضا : منظور از رضا یعنی انسان به آنچه که از نعمت های دنیا نصیبش شده راضی و به دنبال آن شکرگذار باشد[4].
شکر :
تعريف شكر
شكر نعمت در مقابل كفران نعمت است . شكر نعمت اين است كه انسان ، سراسر جهان اعم از آفاق وانفس و عالم وآدم را نعمت خدا بداند وآگاه باشد كه در كنار سفره نعمت خدا نشسته است وبايد اين نعمت ها را بجا مصرف كند كسي كه اهل سير وسلوك وتهذيب نفس است بايد شاكر باشد[5].
که آثار فراوانی برای آن شمرده اند که انشاالله در مقاله ای مستقل به آنها خواهیم پرداخت
[1]- بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج63، ص: 413
[2]- الآداب الدينية للخزانة المعينية با ترجمه عابدى، ص: 275
[3]- آسمان و جهان-ترجمه كتاب السماء و العالم بحار، ج10، ص: 195
اصل دیگری که برای موفقیت آمیز بودن ارتباط کلامی لازمه بهش توجه کنیم ، زمان مناسب برای گفت و گوست .
اگر موضوعی ذهن شما را مشغول کرده و می خواهید هرچه زودتر آن را حل کنید ، مراقب باشید ممکن است عجله کار دستتان بدهد ، سعی کنید برای گفت و گو بهترین زمان را انتخاب کرد ؛ چون شاید دیگر این فرصت گفت و گو پیش نیاید و همسرتان در مقابل گفته شما موضع سختی بگیرند و شما همیشه پشیمان باشید از اینکه چرا زمان مناسبی را انتخاب نکرده بودید.
زمان مناسب چه زمانی است ؟
1- زمانی که دو طرف گفت و گو خسته نیستند :
زمانی که خسته هستید و حوصله کافی برای گوش کردن به حرفهای مخاطب ندارید بهتر است گفت و گو را شروع نکنید و آن را به زمان دیگری موکول کنید ، چرا که خستگی باعث می شود نتوانید از کلمات به درستی و در جای خود استفاده کنید و همچنین آمادگی روحی کافی برای شنیدن انتقاد یا حتی حرفهای معمولی از طرف مقابل را ندارید و این ممکن است باعث مشاجره و یا حتی بدتر شود.
یا زمانی که همسرتان بعد از یک روز کاری خسته است ، هرگز گفت و گو را آغاز نکنید ، هر چند که می خواهید در مورد موضوع معمولی مانند کارهای روزانه ای که انجام داده اید صحبت کنید.
2- زمانی که طرفین گفت و گو کلافه نیستند :
دوران قاعده گی در زنان یکی از زمانهایی است که می تواند گفت و گو را به شکست بکشاند و یک ماجرای ساده را تبدیل به موضوع حل نشدنی کند ، پس هر دو طرف سعی کنید در دوران قاعده گی از گفت گو بر سر مسائل جنجالی یا حساس اجتناب کنید [1].
آقای محترم توجه داشته باش که همسرت با تو تفاوت دارد ، تو ممکن است در حالی که کارهایت عقب افتاده است بتوانی بنشینی و چایی بخوری اما همسرت تا زمانی که خانه را مثل دسته گل نکرده کلافه است ، پس صبر کن تا کارهایش تمام شود .
و همچنین خانم محترم درک کن ، وقتی همسرت کنترل را در دست گرفته و خیره به تلویزیون نگاه می کند یا زمانی که موقعیت شغلیش به خطر افتاده یا موقعیتهای دیگری که او را کلافه کرده است ، زمان مناسبی برای دلداری دادن و به قول خودتان غمخوار هم بودن نیست ، بگذار توی خودش باشد تا دریای متلاطمش را با اندیشه و رسیدن به راه حل به بند بکشد بعد از آن نوبت توست که قوت قلبش باشی و دلداریش بدهی.
3- زمان کافی برای گفت و گو دارید:
توجه داشته باشید که هر گفت و گویی مدت زمان خاصی لازم دارد ، مثلا برای احوال پرسی چند ثانیه یا دقیقه کافی است یا برای ابراز محبت زبانی به همسر چند دقیقه یا حتی چند ثانیه کافی است اما برخی گفت و گوها زمان بیشتری می خواهند ؛ بنابراین توجه داشته باشید که اگر می خواهید مشکلی را با گفت و گو حل کنید باید برای آن وقت و فرصت کافی داشته باشید هرگز در عرض چند دقیقه نمی توان مسئله ی اخلافی که چند سال است حل نشده را حل کرد .
اگر عجله دارید و فرصت کافی برای ادامه گفت و گو ندارید بهتر است آن را از اول شروع نکنید تا اینکه بخواهید نیمه تمام رهایش کنید .
و همچنین توجه داشته باشید که شما تنها طرف گفت و گو نیستید و همسرتان نیز مخاطب شما هست بنابراین در نظر داشته باشید که او نیز زمان کافی داشته باشد .
علاوه بر این سه مورد ، موارد دیگری نیز ممکن است باشد و هر زن و شوهری باید تلاش کنند تا زمان مناسب هر گفت و گویی را پیدا کنند .
دوستان عزیز هم اگر موردی به ذهنشان رسید بفرمایند تا اصلاح یا اضافه کنیم .
اصل دیگری که در ارتباط کلامی باید به آن توجه نمود ، عنصر مکان می باشد ؛که در دین اسلام به آن تاکید شده است و می تواند نتیجه گفت و گو را تغییر دهد ؛ اگر به آن توجه کنیم می توانیم گفت وگویی آرام و سازنده داشته باشیم که موجب حل اختلافات خانوادگی و عقیدتی و ... شود ، و اگر به آن توجه نکنیم می تواند کار را از آنچه که هست خرابتر کند.
زن و شوهر هر دو باید این اصل را رعایت کنند و گفت وگو را در مکانی مناسب انجام دهند ؛ حال سوالی که پیش می آید این است که مکان مناسب کجاست و آیا ملاک کلی میتوان گفت یا نه ؟
چند ملاک برای مکان مناسب :
1-مکانی است که فرد مورد گفت و گو در آن احساس آرامش و امنیت کند.
در رفتارهای بین فردی احساسات فردی تاثیر بسزایی دارد و باید مورد توجه قرار بگیرد ، مثلا در مکانی که فرد احساس آرامش نمی کند نمی توان از ابراز علاقه نسبت به او نتیجه گرفت یا زمانی که فرد احساس امنیت نمی کند نمی توان توقع داشت که معشوقه ی خود را مورد نوازش قرار داده و به او ابراز عشق نماید .
آقایون باید توجه داشته باشند که در بسیاری از موارد خیابان یا محل کار خانم یا محیط های مانند اینها موقعیت مناسبی برای ابراز علاقه نمی باشد چون ممکن است خانمها در این محیطها احساس آرامش و امنیت کمتری داشته باشند و پاسخ مناسبی به این احساس او ندهند .
همچنین خانم ها نیز باید توجه داشته باشند که برخی محیط ها که شوهر در آنها احساس راحتی یا امنیت نمی کند مکان مناسبی برای توقع ابراز محبت و علاقه نمی باشد .
2- گفت و گو باعث تحقیر او نگردد .
در دین اسلام توصیه شده است که اگر زن و شوهر در یکدیگر نقص و عیبی می بینند فورا برای رفع آن تلاش کنند[1] ، اما این فورا به معنای شتابزدگی و عدم ملاحظات لازمه نیست ، اکثر اختلافاتی که ممکن است بین زن و شوهر پیش بیاید ناشی از ارتباط نامناسب کلامی است و در ارتباط نامناسب کلامی تحقیر شدن یا تحقیر کردن سهم بسیاری دارد ، که در دین اسلام نیز به اجتناب از آن امر شده است [2].
هر عیبی که در همسر خود می بینید به او گوش زد کنید ، اما در محیط جمع مانند محیط های خانوادگی یا دوستان به هیچ عنوان نباید فرد را با گفتن و گوشزد کردن عیبهایش مورد تحقیر قرار داد چرا که انسانها در شرایط عادی در مقابل تحقیر عکس العمل شدیدی از خود نشان می دهند که ممکن است با بر شمردن عیبهای شما و بالا گرفتن دعوا یا حالات دیگر خود را نشان دهد .
3- در مکانی که منافی عفت نباشد .
ابراز عشق و محبت به همسر و فرزندان بسیار مهم و ضروری است ، که باعث مستحکمتر شدن رابطه عاطفی [3]، احساس رضایت از زندگی ، ایجاد محبت بیشتر و ... می گردد و در دین اسلام نیز بر آن تاکید فراوانی شده است [4]؛ اما هر مکانی برای ابراز علاقه و محبت مکان مناسبی نیست در محیطی که فرزندان حضور دارند ، والدین باید توجه کنند که از رفتارها و گفتارهایی که منافی عفت و حتی عاملی برای بلوغ زودرس است حتما اجتناب ورزند ، یا در محیط های دوستانه و حتی خانوادگی مرزی را برای ابراز محبت مشخص کنند و از زیاده روی در این مسئله به بهانه نشان دادن (یا به رخ کشیدن) محبت و علاقه به همدیگر خود داری کنند ، همانطور که حضرت علی (علیه السلام) می فرمایند : «و لا تعد بکرامتها نفسها »[5] در گرامی داشت همسرت زیاده روی نکن .
البته این موارد ، موارد کلی بودند و هر زن و شوهری باید با مهارت های خود ، مکان مناسب گفت و گو در مورد موضوعات مختلف را کشف کنند .
به عموم جوانان در کشورهای غربی حوادث تلخی که تروریسم کور در فرانسه رقم زد، بار دیگر مرا به گفتگو با شما جوانان برانگیخت. برای من تأسّفبار است که چنین رویدادهایی بستر سخن را بسازد، امّا واقعیّت این است که اگر مسائل دردناک، زمینهای برای چارهاندیشی و محملی برای همفکری فراهم نکند، خسارت دوچندان خواهد شد. رنج هر انسانی در هر نقطه از جهان، بهخودیخود برای همنوعان اندوهبار است. منظرهی کودکی که در برابر دیدگان عزیزانش جان میدهد، مادری که شادی خانوادهاش به عزا مبدّل میشود، شوهری که پیکر بیجان همسرش را شتابان به سویی میبرد، و یا تماشاگری که نمیداند تا لحظاتی دیگر آخرین پردهی نمایش زندگی را خواهد دید، مناظری نیست که عواطف و احساسات انسانی را برنینگیزد. هرکس که از محبّت و انسانیّت بهرهای برده باشد، از دیدن این صحنهها متأثّر و متألّم میشود؛ چه در فرانسه رخ دهد، چه در فلسطین و عراق و لبنان و سوریه. قطعاً یکونیم میلیارد مسلمان همین احساس را دارند و از عاملان و مسبّبان این فجایع، منزجر و بیزارند. امّا مسئله این است که رنجهای امروز اگر مایهی ساختن فردایی بهتر و ایمنتر نشود، فقط به خاطرههایی تلخ و بیثمر فرو خواهد کاست. من ایمان دارم که تنها شما جوانهایید که با درس گرفتن از ناملایمات امروز، قادر خواهید بود راههایی نو برای ساخت آینده بیابید و سدّ بیراهههایی شوید که غرب را به نقطهی کنونی رسانده است.
درست است که امروز تروریسم درد مشترک ما و شما است، امّا لازم است بدانید که ناامنی و اضطرابی که در حوادث اخیر تجربه کردید، با رنجی که مردم عراق، یمن، سوریه، و افغانستان طیّ سالهای متمادی تحمّل کردهاند دو تفاوت عمده دارد؛ نخست اینکه دنیای اسلام در ابعادی بمراتب وسیعتر، در حجمی انبوهتر و به مدّت بسیار طولانیتر قربانی وحشتافکنی و خشونت بوده است؛ و دوّم اینکه متأسّفانه این خشونتها همواره از طرف برخی از قدرتهای بزرگ به شیوههای گوناگون و به شکل مؤثّر حمایت شده است. امروز کمتر کسی از نقش ایالات متّحدهی آمریکا در ایجاد یا تقویت و تسلیح القاعده، طالبان و دنبالههای شوم آنان بیاطّلاع است. در کنار این پشتیبانی مستقیم، حامیان آشکار و شناختهشدهی تروریسم تکفیری، علیرغم داشتن عقبماندهترین نظامهای سیاسی، همواره در ردیف متّحدان غرب جای گرفتهاند، و این در حالی است که پیشروترین و روشنترین اندیشههای برخاسته از مردمسالاریهای پویا در منطقه، بیرحمانه مورد سرکوب قرار گرفته است. برخورد دوگانهی غرب با جنبش بیداری در جهان اسلام، نمونهی گویایی از تضاد در سیاستهای غربی است.
چهرهی دیگر این تضاد، در پشتیبانی از تروریسم دولتی اسرائیل دیده میشود. مردم ستمدیدهی فلسطین بیش از شصت سال است که بدترین نوع تروریسم را تجربه میکنند. اگر مردم اروپا اکنون چند روزی در خانههای خود پناه میگیرند و از حضور در مجامع و مراکز پرجمعیّت پرهیز میکنند، یک خانوادهی فلسطینی دهها سال است که حتّی در خانهی خود از ماشین کشتار و تخریب رژیم صهیونیست در امان نیست. امروزه چه نوع خشونتی را میتوان از نظر شدّت قساوت با شهرکسازیهای رژیم صهیونیست مقایسه کرد؟ این رژیم بدون اینکه هرگز بهطور جدّی و مؤثّر مورد سرزنش متّحدان پرنفوذ خود و یا لااقل نهادهای بظاهر مستقلّ بینالمللی قرار گیرد، هر روز خانهی فلسطینیان را ویران و باغها و مزارعشان را نابود میکند، بیآنکه حتّی فرصت انتقال اسباب زندگی یا مجال جمعآوری محصول کشاورزی را به آنان بدهد؛ و همهی اینها اغلب در برابر دیدگان وحشتزده و چشمان اشکبار زنان و کودکانی روی میدهد که شاهد ضرب و جرح اعضای خانوادهی خود و در مواردی انتقال آنها به شکنجهگاههای مخوفند. آیا در دنیای امروز، قساوت دیگری را در این حجم و ابعاد و با این تداوم زمانی میشناسید؟ به گلوله بستن بانویی در وسط خیابان فقط به جرم اعتراض به سربازِ تا دندان مسلّح، اگر تروریسم نیست پس چیست؟ این بربریّت چون توسّط نیروی نظامی یک دولت اشغالگر انجام میشود، نباید افراطیگری خوانده شود؟ یا شاید این تصاویر فقط به این علّت که شصت سال مکرّراً از صفحهی تلویزیونها دیده شده، دیگر نباید وجدان ما را تحریک کند.
لشکرکشیهای سالهای اخیر به دنیای اسلام که خود قربانیان بیشماری داشت، نمونهای دیگر از منطق متناقض غرب است. کشورهای مورد تهاجم، علاوه بر خسارتهای انسانی، زیرساختهای اقتصادی و صنعتی خود را از دست دادهاند، حرکت آنها به سوی رشد و توسعه به توقّف یا کندی گراییده، و در مواردی دهها سال به عقب برگشتهاند؛ با وجود این، گستاخانه از آنان خواسته میشود که خود را ستمدیده ندانند. چگونه میتوان کشوری را به ویرانه تبدیل کرد و شهر و روستایش را به خاکستر نشاند، سپس به آنها گفت که لطفاً خود را ستمدیده ندانید! به جای دعوت به نفهمیدن و یا از یاد بردن فاجعهها، آیا عذرخواهیِ صادقانه بهتر نیست؟ رنجی که در این سالها دنیای اسلام از دورویی و چهرهآرایی مهاجمان کشیده است، کمتر از خسارتهای مادّی نیست.
جوانان عزیز! من امید دارم که شما در حال یا آینده، این ذهنیّت آلوده به تزویر را تغییر دهید؛ ذهنیّتی که هنرش پنهان کردن اهداف دور و آراستن اغراض موذیانه است. به نظر من نخستین مرحله در ایجاد امنیّت و آرامش، اصلاح این اندیشهی خشونتزا است. تا زمانی که معیارهای دوگانه بر سیاست غرب مسلّط باشد، و تا وقتی که تروریسم در نگاه حامیان قدرتمندش به انواع خوب و بد تقسیم شود، و تا روزی که منافع دولتها بر ارزشهای انسانی و اخلاقی ترجیح داده شود، نباید ریشههای خشونت را در جای دیگر جستجو کرد.
متأسّفانه این ریشهها طیّ سالیان متمادی، بتدریج در اعماق سیاستهای فرهنگی غرب نیز رسوخ کرده و یک هجوم نرم و خاموش را سامان داده است. بسیاری از کشورهای دنیا به فرهنگ بومی و ملّی خود افتخار میکنند، فرهنگهایی که در عین بالندگی و زایش، صدها سال جوامع بشری را بخوبی تغذیه کرده است؛ دنیای اسلام نیز از این امر مستثنا نبوده است. امّا در دورهی معاصر، جهان غرب با بهرهگیری از ابزارهای پیشرفته، بر شبیهسازی و همانندسازی فرهنگی جهان پافشاری میکند. من تحمیل فرهنگ غرب بر سایر ملّتها و کوچک شمردن فرهنگهای مستقل را یک خشونت خاموش و بسیار زیانبار تلقّی میکنم. تحقیر فرهنگهای غنی و اهانت به محترمترین بخشهای آنها در حالی صورت میگیردکه فرهنگ جایگزین، بههیچوجه از ظرفیّت جانشینی برخوردار نیست. به طور مثال، دو عنصر «پرخاشگری» و «بیبندوباری اخلاقی» که متأسّفانه به مؤلّفههای اصلی فرهنگ غربی تبدیل شده است، مقبولیّت و جایگاه آن را حتّی در خاستگاهش تنزّل داده است. اینک سؤال این است که اگر ما یک فرهنگ ستیزهجو، مبتذل و معناگریز را نخواهیم، گنهکاریم؟ اگر مانع سیل ویرانگری شویم که در قالب انواع محصولات شبه هنری به سوی جوانان ما روانه میشود، مقصّریم؟ من اهمّیّت و ارزش پیوندهای فرهنگی را انکار نمیکنم. این پیوندها هر گاه در شرایط طبیعی و با احترام به جامعهی پذیرا صورت گرفته، رشد و بالندگی و غنا را به ارمغان آورده است. در مقابل، پیوندهای ناهمگون و تحمیلی، ناموفّق و خسارتبار بوده است. با کمال تأسّف باید بگویم که گروههای فرومایهای مثل داعش، زاییدهی اینگونه وصلتهای ناموفّق با فرهنگهای وارداتی است. اگر مشکل واقعاً عقیدتی بود، میبایست پیش از عصر استعمار نیز نظیر این پدیدهها در جهان اسلام مشاهده میشد، درحالیکه تاریخ، خلاف آن را گواهی میدهد. مستندات مسلّم تاریخی بروشنی نشان میدهد که چگونه تلاقی استعمار با یک تفکّر افراطی و مطرود، آنهم در دل یک قبیلهی بدوی، بذر تندروی را در این منطقه کاشت. وگرنه چگونه ممکن است از یکی از اخلاقیترین و انسانیترین مکاتب دینی جهان که در متن بنیادینِ خود، گرفتن جان یک انسان را به مثابهی کشتن همهی بشریّت میداند، زبالهای مثل داعش بیرون بیاید؟
از طرف دیگر باید پرسید چرا کسانی که در اروپا متولّد شدهاند و در همان محیط، پرورش فکری و روحی یافتهاند، جذب این نوع گروهها میشوند؟ آیا میتوان باور کرد که افراد با یکی دو سفر به مناطق جنگی، ناگهان آنقدر افراطی شوند که هموطنان خود را گلولهباران کنند؟ قطعاً نباید تأثیر یک عمر تغذیهی فرهنگی ناسالم در محیط آلوده و مولّد خشونت را فراموش کرد. باید در این زمینه تحلیلی جامع داشت، تحلیلی که آلودگیهای پیدا و پنهان جامعه را بیابد. شاید نفرت عمیقی که طیّ سالهای شکوفایی صنعتی و اقتصادی، در اثر نابرابریها و احیاناً تبعیضهای قانونی و ساختاری در دل اقشاری از جوامع غربی کاشته شده، عقدههایی را ایجاد کرده که هر از چندی بیمارگونه به این صورت گشوده میشود.
بههرحال این شما هستید که باید لایههای ظاهری جامعهی خود را بشکافید، گرهها و کینهها را بیابید و بزدایید. شکافها را به جای تعمیق، باید ترمیم کرد. اشتباه بزرگ در مبارزه با تروریسم، واکنشهای عجولانهای است که گسستهای موجود را افزایش دهد. هر حرکت هیجانی و شتابزده که جامعهی مسلمان ساکن اروپا و آمریکا را که متشکّل از میلیونها انسان فعّال و مسئولیّتپذیر است، در انزوا یا هراس و اضطراب قرار دهد و بیش از گذشته آنان را از حقوق اصلیشان محروم سازد و از صحنهی اجتماع کنار گذارَد، نه تنها مشکل را حل نخواهد کرد بلکه فاصلهها را عمق، و کدورتها را وسعت خواهد داد. تدابیر سطحی و واکنشی ــ مخصوصاً اگر وجاهت قانونی بیابد ــ جز اینکه با افزایش قطببندیهای موجود، راه را بر بحرانهای آینده بگشاید، ثمر دیگری نخواهد داشت. طبق اخبار رسیده، در برخی از کشورهای اروپایی مقرّراتی وضع شده است که شهروندان را به جاسوسی علیه مسلمانان وامیدارد؛ این رفتارها ظالمانه است و همه میدانیم که ظلم، خواهناخواه خاصیّت برگشتپذیری دارد. وانگهی مسلمانان، شایستهی این ناسپاسیها نیستند. دنیای باختر قرنها است که مسلمانان را بخوبی میشناسد؛ هم آن روز که غربیان در خاک اسلام میهمان شدند و به ثروت صاحبخانه چشم دوختند، و هم روز دیگر که میزبان بودند و از کار و فکر مسلمانان بهره جستند، اغلب جز مهربانی و شکیبایی ندیدند. بنابراین من از شما جوانان میخواهم که بر مبنای یک شناخت درست و با ژرفبینی و استفاده از تجربههای ناگوار، بنیانهای یک تعامل صحیح و شرافتمندانه را با جهان اسلام پیریزی کنید. در این صورت، در آیندهای نهچندان دور خواهید دید بنایی که بر چنین شالودهای استوار کردهاید، سایهی اطمینان و اعتماد را بر سر معمارانش میگستراند، گرمای امنیّت و آرامش را به آنان هدیه میدهد، و فروغ امید به آیندهای روشن را بر صفحهی گیتی میتاباند.
اولین اصلی که زن و شوهر باید در گفت وگو های خود به آن توجه کنند ، تفاوتهای روحی و روانی یکدیگر است که می توان به دودسته عمومی و خصوصی تقسیم بندی نمود .
به عبارت دیگر ، برخی صفات یا حالات روحی هستند که در تمامی انسانها به یک صورت با شدت و ضعف متفاوت وجود دارند ، مثلا تمام انسانها از ظلم تنفر دارند ؛ برخی صفات نیز هستند که در میان انسانها مختص زنان یا مردان می باشد و معمولا گروه دیگر آن صفت یا حالت روحی را ندارد ، مثل اینکه تمام زنان معمولا در مواقع اضطراب بر جمع پناه می برند و دوست دارند با دیگران ارتباط کلامی برقرار کنند ، برخلاف آن مردان دوست دارند به خلوت پناه ببرند و با کار یا غیره خود را مشغول کنند و معمولا تمایلی به برقراری ارتباط کلامی از خود نشان نمی دهند ؛ این دو دسته صفات در مورد تمام انسانها مگر قلیلی از آنها صدق می کند .
برخی صفات نیز هستند که مختص فرد خاصی است ، مثلا : فردی در حالت تمرکز روی شنیدهایش (هنگام گوش دادن) عادت دارد که با خودکار بازی کند یا نگاهش را به اطراف بچرخاند ؛ برخلاف آن فردی در همین حالت عادت دارد که چهارچشمی به صورت گوینده نگاه کند و دستانش را به حالت آزاد بگذارد و ...
منظور از توجه به تفاوتها این است که صفات خود را بر همگان یا بر طرف مقابل خود ، چه زن و چه شوهر باشد عمومیت ندهد ؛ و توجه داشته باشد که ممکن است عکس العمل طرف مقابل متفاوت با او باشد .
چگونه می توان تفاوتها را شناخت ؟
برای شناخت تفاوتها گروهی می توان به کتبی که در این زمینه نوشته شده است مراجعه کرد (و نمی توان در این نوشته آنها را گنجاند) ، اما برای فهمیدن تفاوتهای شخصی هر فرد باید با او زندگی کرد تا در مواجهه با شرایط متفاوت رفتارهای متفاوت شخص را دید و به آنها توجه نمود ؛ به همین دلیل است که در زندگی زناشویی آنهایی که سعی در شناختن و فهمیدن تفاوتهای یکدیگر دارند ، روز به روز با گذشت زمان بر محبت و علاقه آنها نسبت به یکدیگر افزوده می گردد و بهتر همدیگر را درک می کنند ، خلاصه زندگی شادتر و موفقتری دارند .
البته در این مورد مردان باید بیشتر از زنان توجه و دقت نمایند ؛ چرا که زنان معمولا در مهارت های کلامی از مردان جلوترند و بهتر می توانند ارتباط کلامی برقرار کنند[1] و همچنین اغلب زنان ، از بی توجهی شوهر بر گفته های آنها یا عدم توجه مردان بر تفاوتهای میان زن و مرد شکایت می کنند[2].
در قرآن کریم زبان یکی از نعمت ها شمرده شده است[1] که انسان می تواند با آن با اجتماع خود ارتباط برقرار نماید ، نیاز ها و عقاید خود را بیان نماید و چه بسا آن را وسیله رسیدن به بهشت قرار دهد.
در محیط خانواده نیز ارتباط کلامی از اهمیت بسیاری برخوردار است ، به گونه ای که می توان گفت بسیاری از مشکلات به وجود آمده در خانواده ها چه در میان زن و شوهر و چه میان فرزندان با والدین یا با یکدیگر از سخن و زبان سرچشمه می گیرد.
ارتباط کلامی میان زن و شوهر
زن و شوهر پایه و اولین اعضای یک خانواده هستند و ارتباط کلامی صحیح بین ایندو عضو اصلی ، موجب دوام و قوام این نهاد مقدس و تربیت غیر مستقیم نسل آینده می گردد ، چرا که ارتباط کلامی زمینه ساز ارتباط عاطفی که لازمه زندگی مشترک است می باشد.
ارتباط کلامی همانقدر که برای تحکیم روابط ضروری و مفید است در صورت ندانستن اصول آن می تواند ویرانگر و مخرب باشد ، بنابراین آگاهی از اصول آن و به کار گیری آنها بسیار ضروری و مهم است .
اصول مهمی که می توان در ارتباط کلامی میان زن و شوهر به آن اشاره نمود عبارتند از :
نهاد خانواده به عنوان کوچکترین و اولین نهاد اجتماعی شمرده می شود که اهمیت زیادی در تربیت افراد جامعه و پیشرفت جوامع بشری دارد .
اگر نهاد خانواده در جامعه ای تقویت شود و بتواند افراد جامعه را به درستی تربیت کند می توان گفت که آن جامعه پیشرفت خوبی خواهد نمود ، بر عکس اگر سست باشد یا به درستی از عهده تربیت فرزندان که در آینده ، اندیشمندان و سیاستمداران و ... جامعه را تشکیل می دهند برنیاید بدون شک آن جامعه با شکست عظیمی روبرو خواهد شد و هزینه های هنگفتی به جای صرف برای تقویت فرهنگ ، عمران و تولید علم صرف باز سازی آسیبهای اجتماعی ، درست کردن زندان و ... خواهد شد .
در فرهنگ اسلامی و همچنین ایرانی خانواده از نقش پر رنگتری نسبت به برخی جوامع دیگر برخوردار است اما متأسفانه در چند دهه گذشته مخصوصا سالهای اخیر این نهاد مقدس از سوی دشمنان مورد حمله و تاخت و تاز قرار گرفته است و از راه های مختلفی مانند ماهواره ، کتابها ، اینترنت و ... برای این هجوم شوم استفاده می کنند ؛ و در نهاد خانواده اولین نقش که مورد حمله قرار می گیرد نقش مادری یا نقش زن می باشد : چندی پیش مدیر عامل شبکه فارسی زبان فارسی وان ( farsi1 ) مهمان برنامه صدای آمریکا ( VOA ) بود. وقتی مجری برنامه از او پرسید: برنامه آینده شما چیست؟ او گفت تا سال ۲۰۲۰ کاری می کنیم که مردهای ایرانی خودشان زن هایشان را برای نمایش دادن از خانه بیرون بفرستند.
مجری برنامه گفت: مگر می شود مردهای ایرانی با آن همه غیرت این کار را بکنند؟
در جواب این سوال مهمان برنامه گفت : وقتی در آب صد درجه یک قورباغه را بیندازی یک دفعه بیرون می پرد، چون خیلی داغ است، اما وقتی یک قورباغه را در آب خنک بیندازی، برایش خیلی خوب است و وقتی آرام آرام آب جوش بیاید، قورباغه با اینکه گرمش است و می خواهد بیرون بپرد اما دیگه توانی برای بیرون پریدن ندارد. ما کاری می کنیم که زن های ایرانی آرام آرام تا جایی پیش بروند که دیگر خودشان بدانند که راهی برای برگشت ندارند[1].
به صورتی که امروزه شاهد افزایش روز افزون طلاق و خانه های مجردی یا زندگی های فردی هستیم .
حال برای مقابله با این حمله وحشتناک بهتر است که اهمیت خانواده در فرهنگ اسلام و ایران مورد بررسی قرار گیرد و همچنین برای جلوگیری از آسیبها باید نوع روابطی که باید در میان افراد خانواده برقرار باشد بررسی شده و به جامعه عرضه گردد.
به همین دلیل تصمیم گرفتیم در چند نوشته آینده ، سبک زندگی اسلامی در خانواده ، اعم از نوع روابط و آداب برخورد افراد با یکدیگر را مورد بررسی قرار دهیم.
انشا الله که مورد استفاده عزیزان قرار گیرد.
[1] - به نقل از سایت تحلیلی خبری : http://www.ourpresident.ir
سبک زندگی انسان ارتباط مستقیمی با آرامش فرد دارد، فردی را تصور کنید که مطابق سبک زندگی اسلامی وقتی از خواب بیدار می شود ، مشغول نماز شب و بعد از آن نماز صبح می گردد و علاوه بر تخلیه ی امواج مضر از بدنش ، خود را در پناه بزرگی قرار می دهد که به بزرگی و عظمت ، قدرت و رحمت او ایمان و اعتقاد کامل دارد ؛ چنین فردی در مواجهه با مردم عدالت و انصاف را رعایت می کند و سعی می کند متعرض حقوق دیگران نگردد، وقتی مشکلی برایش پیش می آید می داند که حکمتی دارد و این باعث آرامش او می گردد.
اما در فرهنگ غربی فرد با صدای موسقی آرام (که باعث افسردگی میگردد) یا تند (که باعث اضطراب ، استرس و تخریب مغز می گردد) از خواب بیدار می شود و با ذهنی مشوش و مملواز ابهام از آینده ، به دنبال گذارن زندگی می رود و در مواجهه با مشکلات چون قدرت خود را محدود می داند به تلاطم و اندوه می افتد .
علاوه بر اینها موارد بسیاری است که به ما گوشزد می کند برای دستیابی به آرامش باید سبک زندگی خود را اسلامی کنیم .
در فرهنگ غربی به علت کوته نگری و ناقص بودن مبانی استدلالی ، برخی ها عالم قیامت را انکار می کنند بنابراین دائم در ترس و دلهره از بین رفتن هسند چرا که نفس و روح انسان ابدی طلب است و دوست ندارد نیست و نابود شود .
اما در فرهنگ اسلامی به علت برخورداری از رابطه ی مستقیم بین خالق و مخلوق مقصود حضرت محمد مصطفی (صل الله) و بعد از آن بین مخلوقات با راهنمای خدشه ناپذیر (یعنی قرآن) و مفسران حقیقی آن (یعنی ائمه) ، انسان را نابود شونده و از بین رونده نمی داند بلکه مطابق میل ابدی طلبی انسلان چندین مرتبه می فرماید خالدین فیها ، دائم خواهد بود و زوالی در کار نیست .
غرض از این همه سخن اینکه در فرهنگ غربی چون تنها ظاهر اجسام دیده می شود تنها بر ظاهر آنها برنامه ریخته می شود و از باطن و ذات غفلت می شود در حالی که در اسلام اینگونه نیست و این دو نگرش و جهانبینی باعث تفاوت در سبک زندگی ، آرزوها ، آرمانها ، اندیشه ها و خلاصه زندگی و فرهنگ می گردد.
در مورد آرامش نیز چنین است ، در فرهنگ غربی چیزهایی مثل موسیقی را موجب آرامش معرفی می کنند در حالی که موسیقیدانان بزرگ عاقبت دیوانه شده اند ؛ متاسفانه برخی مسلمانان هم که از غرب تاثیر گرفته اند با عقاید آنها همراهی می کنند و سعی می کنند وجه شرعی نیز برای آن بتراشند.
علاوه بر مواردی که در نوشته های قبلی نوشتم ، توصیه های فراوانی برای آرامش از سوی دین مقدس اسلام رسیده است ولی به علت طولانی بودن مطلب این موضوع را در اینجا به پایان می رسانیم و دوستانی که می خواهند بیشتر بدانند در فروم وبلاگ در خدمتیم عضو شوید تا باهم گفت و گو کنیم .
عامل دیگری که باعث آرامش روحی انسان می شود عاقبت اندیشی است ، که در دین اسلام بر آن توصیه شده است .
خداوند متعال در سوره هود خطاب به پیامبر می فرماید : «وَ كُلاًّ نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْباءِ الرُّسُلِ ما نُثَبِّتُ بِهِ فُؤادَكَ وَ جاءَكَ في هذِهِ الْحَقُّ وَ مَوْعِظَةٌ وَ ذِكْرى لِلْمُؤْمِنينَ[1]»ما از هر يك از سرگذشت هاى انبيا براى تو بازگو كرديم، تا به وسيله آن، قلبت را آرامش بخشيم و اراده ات قوىّ گردد. و در اين (اخبار و سرگذشت ها،) براى تو حقّ، و براى مؤمنان موعظه و تذكّر آمده است.
به نظر می رسد آرامشی که بیان می شود به خاطر چند مطلب باشد :
1- به این خاطر که در آخر همه داستان های قرآنی حق بر باطل پیروز می شود و دانستن این باعث می شود که پیامبر (صلوات الله) از مقابله های قوم خود کمتر آزرده گردند ، چون می دانند که در نهایت پیروز خواهند شد و همچنین موعظه است برای مومنان که بدانند اگر مخالفت خدا و پیامبر نمایند عاقبت سرنگون شده و شکست می خورند .
2- جنبه ی دیگری که می توان بیان کر این است که اگر انسان به عاقبت کاری که می خواهد انجام دهد فکر کند و خوب و بد عاقبت آن را در نظر داشته باشد ، از دو نظر آسودگی به وی می آید :
1- از این جهت که دنبال کاری که پیش بینی می کند به نتیجه نمی رسد و انسان را به زحمت می اندازد یا اینکه حرام است نمی رود پس بنابراین کمتر در بلا می افتد و در واقع با حکمت گام بر می دارد
2- و دیگر از این جهت که وقتی به عاقبت کار نیکی که انجام می دهد فکر می کند که موجب رضایت الهی خواهد شد ، سختیها و ناگواری ها را نادیده می گیرد و در دل آرام و مطمئن خواهد بود .
یکی دیگر از عوامل آرامش آفرین ، ایمان و اعتقاد به قیامت است که می توان آن را از دو جنبه بررسی نمود :
1- از این جنبه که شخص می داند سرای جزا و پاداشی هست و حق کسی زایل نخواهد شد.
2- از این جنبه که انسان شخص می داند که با مرگ نابود و فنا نخواهد شد.
خداوند متعال در قرآن کریم می فرماید : «إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ الَّذينَ هادُوا وَ النَّصارى وَ الصَّابِئينَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ[1]»كسانى كه (به پيامبر اسلام) ايمان آوردهاند، و كسانى كه به آئين يهود گرويدند و نصارى و صابئان [پيروان يحيى] هر گاه به خدا و روز رستاخيز ايمان آورند، و عمل صالح انجام دهند، پاداششان نزد پروردگارشان مسلم است و هيچ گونه ترس و اندوهى براى آنها نيست. (هر كدام از پيروان اديان الهى، كه در عصر و زمان خود، بر طبق وظايف و فرمان دين عمل كردهاند، مأجور و رستگارند.)
همچنین در سوره مائده می فرماید : « إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ الَّذينَ هادُوا وَ الصَّابِئُونَ وَ النَّصارى مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ [2]» آنها كه ايمان آوردهاند، و يهود و صابئان و مسيحيان، هر گاه به خداوند يگانه و روز جزا، ايمان بياورند، و عمل صالح انجام دهند، نه ترسى بر آنهاست، و نه غمگين خواهند شد.
از این دو آیه به دست می آید که معتقدان قیامت حزن و اندوهی برآنها نیست ، می توان گفت ، کسانی که دائم به فکر آخرت اند و برای آن تلاش می کنند ، طبق مفاد این آیات امیدوارند و در دل آرامند که برای آخرت ذخیره ای اندوخته اند .
علاوه بر آن ، انسان در ذات و نفس خود دارای حس بسیار قوی و پویایی به نام حس ابدی طلبی است که باعث می شود این همه انسانها دنبال آب حیات باشند و برای آن افسانه سرایی کنند.
در فرهنگ غربی به دلیل عدم توجه به آموزه های دینی و تحریف کتب معتبره در نزد آنها ، خیال می کنند که هرکس بمیرد دیگر نابود و فنا می شود بنابراین دائم در دلهره و اضطراب به سر می برند که یک وقت نمیرند و زندگیشان تمام نشود .
اما در فرهنگ اسلامی بنابر فرموده خداوند متعال در قرآن کریم مرگ تنها انتقال دهنده انسان از عالمی به عالم دیگر است و نیستی و نابودی در کار نیست ، بنابراین انسانهای باایمان که به قیامت و عالم بعد از مرگ اعتماد و اطمینان کامل دارند با وجود ترس از سختیهای مرگ و دنیای بعد از آن همیشه در دل آرامشی دارند و مطمئن هستند که اگر ظلمی بر آنها بشود یا اگر احسانی از سوی آنها صادر شود بدون اجر و پاداش نخواهد ماند ؛بنابراین دائما از آرامش روحی و روانی و به طبع آن سلامت روحی و روانی خوبی برخوردارند.
برخلاف تصور برخی ها که می گویند وقتی از مرگ حرف می زنیم دلمان می گیرد و آرامشمان را از دست می دهیم ، اولیای الهی با غلبه بر شیطان رانده شده از یاد مرگ آرامش و سکون می گیرند .
تعریف فرهنگ از دیدگاه حضرت آیت الله العظمی امام خامنه ای
خلقیات اجتماعی، رفتارهای اجتماعی را به وجود می آورند. بنابراین، درست است که مقوله فرهنگ در موارد زیادی شامل رفتارها هم می شود، اما اساس و ریشه فرهنگ، عبارت است از عقیده، برداشت و تلقی هر انسانی از واقعیات و حقایق عالم و نیز خلقیات فردی و خلقیات اجتماعی و ملی.
بنده چند نمونه از خلقیات اجتماعی و ملی را که برای یک ملت تعیین کننده است، در این جا عرض می کنم. مثلاً عزم و اراده، غرور ملی، احساس توانایی، احساس قدرت بر اقدام و عمل و سازندگی، انضباط، نشاط، همکاری و مشارکت. اگر فرض کنیم ملتی همراه با ایمان و عقیده ای که دارد، این اخلاقیات را هم دارا باشد، خواهیم دید که چقدر در رسیدن به اهداف و آرمان هایش، به او کمک خواهد کرد. بنابراین، به نظر ما، مقوله فرهنگ از نظر تأثیرش در آینده یک ملت و یک کشور، با هیچ چیز دیگری قابل مقایسه نیست؛ اهمیت مقوله فرهنگ از این جاست.2
من فرهنگ کشور را در سه عرصه مهم و عام مشاهده می کنم:
اول در عرصه تصمیم های کلان کشور است؛ یعنی فرهنگ به عنوان جهت دهنده به تصمیم های کلان کشور، حتّی تصمیم های اقتصادی، سیاسی، مدیریتی و یا در تولید، نقش دارد. وقتی ما می خواهیم ساختمان بسازیم و شهرسازی کنیم، در واقع، با این کار، داریم فرهنگی را ترویج یا تولید می کنیم یا اشاعه می دهیم. وقتی تولید اقتصادی هم می کنیم، در واقع، داریم از این طریق، فرهنگی را تولید می کنیم؛ اشاعه می دهیم یا اجرا می کنیم. اگر در سیاست خارجی، مذاکره ای می کنیم و تصمیمی می گیریم، عیناً همین معنا وجود دارد.
بنابراین، فرهنگ، مثل روحی است که در کالبد همه فعالیت های گوناگون کلان کشوری، حضور و جریان دارد. فرهنگی که باید در تولید، خدمات، ساختمان سازی، کشاورزی، صنعت، سیاست خارجی و تصمیمات امنیتی، رعایت شود و حدود را معین و جهت را مشخص کند، چیست؟ این باید در این جا معین شود. بنابراین، فرهنگ، جهت دهنده به تصمیم های کلان کشور است؛ این در واقع، اهمیت و بناگذاشتنِ یک مبنای فرهنگی را در این جا به ما نشان می دهد.
دوم به عنوان شکل دهنده به ذهن و رفتار عمومی جامعه است. حرکت جامعه، بر اساس فرهنگ آن جامعه است. اندیشیدن و تصمیم گیری جامعه، بر اساس فرهنگی است که بر ذهن آن حاکم است. دولت و دستگاه حکومت، نمی تواند از این واقعیتِ مهم، خود را کنار نگه دارد. وقتی مردم در خانواده، ازدواج، کسب، لباس پوشیدن، حرف زدن و تعامل اجتماعی شان، در واقع دارند با یک فرهنگ حرکت می کنند - بنده پیش از انقلاب در سخنرانی هایم مثال می زدم و می گفتم فرهنگ مثل توری است که ماهی ها بدون این که خودشان بدانند، در داخل این تور، دارند حرکت می کنند و به سمتی هدایت می شوند - دولت و مجموعه حکومت، نمی تواند خود را از این موضوع برکنار بدارد و بگوید بالاخره فرهنگی وجود دارد و مردم به چیزی فکر می کنند؛ نه، ما مسئولیت داریم این فرهنگ را بشناسیم؛ اگر ناصواب است، آن را تصحیح کنیم؛ اگر ضعیف است، آن را تقویت کنیم؛ اگر در آن نفوذی هست، دست نفوذی را قطع کنیم. بنابراین، فرهنگ به عنوان شکل دهنده به ذهن و رفتار عمومی جامعه هم یکی از میدان های اساسی است.
چیزهایی که در فرهنگ عمومی ما ضعیف است، یا جایش کم است، یا به قول آقایان، احتیاج به دُز بالاتری دارد، کدام است؟
یکی از آنها انضباط است. جامعه ما، به انضباط، نهایت نیاز را دارد.
دیگری اعتماد به نفس ملی و اعتزاز ملی است؛ یعنی احساس عزت کردن از این که من اهل ایرانم. به قول سهراب سپهری، «اهل کاشانم، روزگارم بد نیست»؛ این، افتخار است. یا در جای دیگر می گوید: «من مسلمانم». اعتزاز به ایرانی بودن؛ ما به این نیاز داریم. البته این با ملی گرایی ناقص - همان ناسیونالیسم منفی مطرودی که ما همیشه آن را رد می کردیم - نباید اشتباه شود. این، ناسیونالیسم مثبت است. این، ملی گرایی، به معنای خوب قضیه است. ما به این احتیاج داریم.
مورد بعدی، قانون پذیری است؛ به هم تنه نزدن؛ از هم جلو نیفتادن؛ حق همدیگر را برنداشتن؛ توی جیب همدیگر دست نکردن. اینها قانون است و ما در جامعه، اینها را لازم داریم.
موضوع دیگر، غیرت ملی است. اگر ببینیم کسی دارد به نحوی از انحا، به مرزهای فرهنگی یا دینی یا جغرافیایی یا ملی ما تعرض می کند یا فکر تعرض دارد، باید خون ما به جوش بیاید و غیرت ما تحریک شود.
مقوله بعدی، تدین و دین باوری است؛ دین باوری، با همان معنای عام خودش. من به دانشجویان هم این نکته را گفتم که هر کس شب بیست و یکم، قرآن سرش گرفت و «بک یا الله» گفت، از نظر من، او همان دانشجویی است که من می گویم متدین و خدایی و مسلمان و حزب اللهی است؛ کاری ندارم از کدام حزب و جناح و تشکیلات است. ما باید همه را به این طرف بکشانیم که شب بیست و یکم ماه رمضان، احساس کنند دلشان به سمت مسجد و قرآن می کشد. این حالت، برای کشور ما، خیلی لازم است.
موارد دیگر، فرهنگ ازدواج، فرهنگ رانندگی، فرهنگ خانواده، فرهنگ اداره و فرهنگ لباس است. بنده با مُد، خیلی موافقم و جزء آدم هایی هستم که به مُد گرایش دارم؛ اما مُدی که از داخل جوشیده باشد؛ چون مُد، یعنی ابتکار و نوآوری؛ نه چیزی که از بیرون بیاید. مُد آرایش مو و لباس و حرف زدن ما، همه اش دارد از بیرون می آید.
الگوی مصرف وسائل زندگی، مهم است؛ فرش و پرده و چراغمان چه طوری باشد؟ اینها را نمی شود ندیده گرفت. اگر کسی توی بحر این کارها برود، می بیند چقدر سرمایه و فکر و همت و هنر، صرف اینها می شود که گاهی بسیاری از آنها بیهوده است. بالاخره جایی باید موضع خود را درباره اینها معین کند؛ حتّی اگر بگوید من الان وقت ندارم و اولویتم تعیین لباس ملی نیست؛ خیلی خوب، معلوم بشود که ما تا پنج سال یا ده سال، این اولویت را نداریم و می خواهیم آن را کنار بگذاریم؛ اما بالاخره این انبار مجموعه فرهنگی، [باید] صاحبی داشته باشد. این هم فرهنگ در عرصه دوم است.
عرصه سوم فرهنگ، سیاست های کلان آموزشی و علمی دستگاه های موظف دولت است؛ یعنی آموزش و پرورش، آموزش عالی و بهداشت و درمان. دستگاه های موظف دولت، بالاخره باید سیاست های کلان آموزشی و علمی شان را از مرکزی بگیرند. درست است که آموزش و پرورش خودش یک مجمع مشورتی دارد، ولی او کار دیگری می کند و نزدیک به اجراست و اما این، دورتر از اجراست؛ کلان تر و وسیع تر نگاه می کند.3
1. بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار عالمان و روحانیون تبریز، 5/5/1372.
2. بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار اعضای شورای عالی انقلاب فرهنگی، 19/9/1379.
3. بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار اعضای شورای عالی انقلاب فرهنگی، 26/9/1381.
خداوند متعال در جاهای مختلفی ازدواج را مایه ی آرامش انسانها معرفی می کند برخلاف فرهنگ غربی که ازدواج را سبب تشویش ، نگرانی ، اضطراب و مسئولیت معرفی می کند .
در سوره : «هُوَ الَّذي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها لِيَسْكُنَ إِلَيْها ...[1]» او خدايى است كه (همه) شما را از يك فرد آفريد و همسرش را نيز از جنس او قرار داد، تا در كنار او بياسايد.
یا در آیه 21 سوره روم می فرماید : « وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْها وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً إِنَّ في ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ »و از نشانههاى او اينكه همسرانى از جنس خودتان براى شما آفريد تا در كنار آنان آرامش يابيد، و در ميانتان مودّت و رحمت قرار داد در اين نشانههايى است براى گروهى كه تفكّر مىكنند!
به صراحت از این آیات و آیات دیگر به دست می آید که ازدواج مایه ی آرامش و سکون زن و شوهر می گردد ، البته اگر با شرایطی که دین اسلام تعیین کرده است ازدواج صورت گیرد نه با طرز تفکر و آداب جاهلی یا غربی .
دین اسلام برای قبل و بعد از ازدواج هم برای مردان و هم برای زنان توصیه هایی فرموده است که اگر در هنگام ازدواج و همچنین قبل و بعد از آن آنها را بدانیم و عمل کنیم اکثر مشکلاتی که بعد از ازدواج برای زنان و مردان پیش می آید هرگز رخ نمی دهد .
به عنوان نمونه دین اسلام به دختران و پسران توصیه می کند که در هنگام انتخاب همسر به این ملاکها توجه کنند که برخی مشترک و برخی دیگر مخصوص یک طرف است :
عامل دیگر که موجب سکون و آرامش قلب می شود توکل بر خداوند متعال است .
توکل در موارد مختلف معانی متفاوتی می دهد ، در مورد خداوند متعال یعنی سپردن کارها به خداوند و اعتقاد به لطف خداوند متعال است[1] .وقتی انسان به عظمت و لطف خدای خود ایمان داشته باشد و کارهای خود را به او واگذار نماید حتماً در قلب از به نتیجه رسیدن کارها و حصول مطلوب مطمئن خواهد بود و این اطمینان باعث آرامش خاطر او خواهد شد .
خداوند متعال در قرآن می فرماید : وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ نُوحٍ إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ إِنْ كانَ كَبُرَ عَلَيْكُمْ مَقامي وَ تَذْكيري بِآياتِ اللَّهِ فَعَلَى اللَّهِ تَوَكَّلْتُ فَأَجْمِعُوا أَمْرَكُمْ وَ شُرَكاءَكُمْ ثُمَّ لا يَكُنْ أَمْرُكُمْ عَلَيْكُمْ غُمَّةً ثُمَّ اقْضُوا إِلَيَّ وَ لا تُنْظِرُونِ [2]» سرگذشت نوح را بر آنها بخوان! در آن هنگام كه به قوم خود گفت: «اى قوم من! اگر تذكّرات من نسبت به آيات الهى، بر شما سنگين (و غير قابل تحمّل) است، (هر كار از دستتان ساخته است بكنيد.) من بر خدا توكّل كرده ام! فكر خود، و قدرت معبودهايتان را جمع كنيد سپس هيچ چيز بر شما پوشيده نماند (تمام جوانب كارتان را بنگريد) سپس به حيات من پايان دهيد، و (لحظه اى) مهلتم ندهيد! (امّا توانايى نداريد!)
می بینیم که حضرت نوح با توکل بر خدا چگونه با جرأت ، آرامش و اطمینان در مقابل دشمنان خود می ایستد و این خصلت مردان خداوند است که به بازوی و سلاح خود نمی نازند چرا که همه محدودند و ممکن است انسان هر چقدر هم که قوی باشد یکی پیدا شود که قوی تر از او باشد ، بلکه خود را در دامن خداوند متعال می اندازند و خود را بر او می سپارند و با توکل کار را جلو می برند.
خداوند متعال در چندین جای قرآن به توکل و سپردن نتیجه کارها به خدا دستور داده است ؛ در سوره آل عمران به پیامبر (صلوات الله علیه و آله)می فرماید : « فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلينَ[3]» هنگامى كه تصميم گرفتى، (قاطع باش! و) بر خدا توكل كن! زيرا خداوند متوكلان را دوست دارد.
اما معنای توکل برخلاف تفکر برخی ها ، این نیست که هیچ کاری نکنیم و بگوییم خدا انجام دهد بلکه به این معناست که کار را انجام دهیم و نتیجه آن را به خداوند متعال واگذار[4] نماییم همانطور که از تعریف بالا نیز روشن می شود.
ادامه دارد...
[1] - معنا شناسي واژگان قرآن، صالح عظيمه، ترجمه سيد حسن سيدي، ذیل ماده وکل
در مورد قبلی توضیح دادیم که ذکر معنای عامی دارد و شامل انجام اوامر و ترک نواهی می شود ، اما چون دعا موضوعی است که تنها به دین اسلام منحصر نیست و همه بشر به نوعی در مقابل خدای خود دعا می کنند تصمیم گرفتم این مورد را به صورت جداگانه ای توضیح دهم انشاالله.
خداوند متعال در سوره نوح می فرماید : «وَ نُوحاً إِذْ نادى مِنْ قَبْلُ فَاسْتَجَبْنا لَهُ فَنَجَّيْناهُ وَ أَهْلَهُ مِنَ الْكَرْبِ الْعَظيمِ [1]» و نوح را (به ياد آور) هنگامى كه پيش از آن (زمان، پروردگار خود را) خواند! ما دعاى او را مستجاب كرديم و او و خاندانش را از اندوه بزرگ نجات داديم.
الکرب به معنای اندوه بزرگ می باشد[2] که خداوند متعال آن را از حضرت نوح (علیه السلام) و خانواده ایشان به سبب دعایی که کردند دور کرد.
خداوند متعال در صوره صافات[3] نیز بر نجات حضرت نوح (علیه السلام) و اهلش به سبب دعایی که کردند اشاره فرموده است .
دعا باعث می شود نزدیکی رابطه مخلوق با خالق می گردد و نزدیکی باعث می شود که انسان خود را در دامان خداوند متعال حس کند و خدا را حامی خود بداند بنابراین قلبش سکون و ارامش می یابد.
البته دعا کردن آدابی دارد که در قرآن ذکر شده :
1- دعا همراه ايمان و عمل صالح باشد. «يَسْتَجِيبُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ[4]»
2- با اخلاص باشد. «فَادْعُوا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ[5]»
3- با تضرّع و مخفيانه باشد. «ادْعُوا رَبَّكُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْيَةً[6]»
4- با بيم و اميد باشد. «وَ ادْعُوهُ خَوْفاً وَ طَمَعاً[7]»
5- در ساعاتى خاص باشد. «يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ [8]»
عامل دیگر آرامش روحی و روانی بنابر فرموده قرآن ذکر می باشد .
خداوند متعال در سوره رعد آیه 28 می فرماید : «الَّذينَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ [1]»آنها كسانى هستند كه ايمان آوردهاند، و دلهايشان به ياد خدا مطمئن (و آرام) است آگاه باشيد، تنها با ياد خدا دلها آرامش مىيابد!
البته ذکر تنها گفتن سبحان الله و اذکار دیگر نیست ، مرحوم علامه طباطبایی در تفسیر المیزان می نویسد :« ظاهر اين است كه مقصود از ذكر، اعم از ذكر لفظى است و بلكه مقصود از آن مطلق انتقال ذهن و خطور قلب است، چه اينكه به مشاهده آيتى و برخوردن به حجتى باشد، و يا به شنيدن كلمهاى صورت گيرد[2]».
حسین بزاز از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند که امام فرمودند : «أَلَا أُحَدِّثُكَ بِأَشَدِّ مَا فَرَضَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى خَلْقِهِ قُلْتُ بَلَى قَالَ إِنْصَافُ النَّاسِ مِنْ نَفْسِكَ وَ مُؤَاسَاتُكَ لِأَخِيكَ وَ ذِكْرُ اللَّهِ فِي كُلِّ مَوْطِنٍ أَمَا إِنِّي لَا أَقُولُ- سُبْحَانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ اللَّهُ وَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَكْبَرُ وَ إِنْ كَانَ هَذَا مِنْ ذَاكَ وَ لَكِنْ ذِكْرُ اللَّهِ فِي كُلِّ مَوْطِنٍ إِذَا هَجَمْتَ عَلَى طَاعَةٍ أَوْ مَعْصِيَةٍ[3]» آيا ميخواهى تو را از مهمترين وظيفهاى كه خدا بر خلق خود واجب كرده خبر دهم؟ عرضه داشتم: بله، فرمود: اول انصاف دادن به مردم، به اينكه با مردم آن طور رفتار كنى كه دوست ميدارى با تو رفتار كنند و دوم مواسات با برادران دينى و ياد خدا در هر موقف، البته منظورم از ذكر خدا، سبحان اللَّه و الحمد للَّه و لا اله الا اللَّه و اللَّه اكبر نيست، هر چند كه اين نيز از مصاديق آنست، ولى منظورم اين است كه در هر جا كه پاى اطاعت خدا به ميان مىآيد، بياد خدا باشى و اطاعتش كنى، و هر جا معصيت خدا پيش آيد، بياد او باشى و آن را ترك كنى .
با این توضیحات می توان گفت که ذکر معنای وسیعی دارد که هم شامل انجام اوامر الهی مانند نماز ،روزه و غیره و هم شامل ترک نواهی الهی مانند نگاه به نامحرم و دیگر نواهی می شود.
انجام واجبات و ترک محرمات را می توان از دو جهت آرامش آفرین دانست :
1- از این جهت که به فرمان الهی عمل کرده است و منتظر پاداش است یا نواهی الهی را ترک کرده و دیگر نگران از عذاب نیست ، بنابراین نوعی آسودگی خاطر برای مؤمن وجود دارد که با ضمیمه اعمال خود بر لطف خدا ، دلش آرام می شود .
2- از این جهت که چون نواهی الهی را ترک کرده بنابراین از عوارض آن نیز که دل را آشفته می کند ، مانند نگاه به نامحرم که باعث آشفتگی خاطر و حتی جنون در امان است ؛ یا چون اوامر الهی را انجام داده است آثار نیک آنها بر او جاری می شود ، مانند خواندن نماز که دانشمندان امروزه به این نتیجه رسیده اند که موجب خروج امواج مضر از ذهن و بدن شده و باعث آرامش روحی و فکر فرد می گردد.(انشاالله در نوشته ای جداگانه این مسئله را بیشتر توضیح خواهم داد)
علامه طباطبایی در ادامه شبهه ای که ممکن است پیش آید را دفع می کند و می فرماید :« اين با آيه سوره انفال كه مىفرمايد:«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ [4]» منافات ندارد، زيرا ترسى كه در اين آيه آمده ترسى نيست كه با اطمينان منافات داشته باشد، بلكه حالتى است قلبى كه طبعا قبل از آمدن اطمينان عارض قلب مىشود، هم چنان كه آيه 23 سوره زمر هم اين معنا را افاده مىكند»
البته در قرآن اذکار مخصوصی نیز برای آرامش روح و روان انسان امده است که ذکر آنها باعث طولانی شدن مطلب می گردد .
دومین عاملی که می توان با استفاده از آیات الهی برای آرامش روحی و فکری از آن نام برد ایمان و تقوای الهی است .
خداوند متعال در سوره یونس می فرمایند : «أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ * الَّذينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ * لَهُمُ الْبُشْرى فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي الْآخِرَةِ لا تَبْديلَ لِكَلِماتِ اللَّهِ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ [1]» خداوند متعال در این آیات می فرماید که مومنان در دنیا و آخرت مسرور و شاد هستند و هیچگونه ترس و اندوهی برای آنها نیست .
علامه طباطبایی (رحمه الله)در توضیح و توجیح این مطلب می فرماید : خوف و اندوه به خاطر از دست دادن نفع و يا برخورد با ضرر دست مىدهد، و تحقق اين خوف و اندوه وقتى قابل تصور است كه آدمى براى خود ملك و يا حقى نسبت به آن چيزى كه از آن خوف و اندوه دارد قائل باشد، مثلا خود را مالك فرزند و يا جاه، و يا آنها و غير آنها را متعلق حق خود بداند، و اما چيزى را كه مىداند به هيچ وجه بين او و آن چيز علقه و رابطهاى نيست، هيچ وقت در باره آن نه ترسى پيدا مىكند و نه اندوهى. و بر اين حساب اگر كسى را فرض كنيم كه معتقد است به اينكه تمامى عالم و تك تك موجودات آن و حتى وجود خودش ملك مطلق خداى سبحان است و احدى در اين ملكيت شريك او نيست قهرا خود را نيز مالك هيچ چيز نمىداند، و هيچ چيزى را متعلق حق خود به حساب نمىآورد تا در باره آن دچار خوف و يا اندوه گردد[2].
نزول اطمینان بر قلب مومن در سختیها
در جنگ حنین شمار افراد سپاه اسلام از کفار بیشتر بوده که این امر موجب غرور برخی مسلمانان شد و وقتى دو گروه در مقابل هم قرار گرفتند. مردى از مسلمانان كه از بسيارى مسلمين و قلّت كفّار خوشحال شده بود گفت: هرگز امروز مغلوب نخواهيم شد [3].
اما در آن جنگ مغلوب شده و برخی فرار کردند ولی دوباره با ندای سپاهیان اسلام بازگشتند ؛ پس از آن این آیه نازل شد که می فرماید : ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَكينَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ وَ أَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها وَ عَذَّبَ الَّذينَ كَفَرُوا وَ ذلِكَ جَزاءُ الْكافِرينَ (سوره توبه ،آیه 26) علامه طباطبایی در تفسیر المیزان می نویسد : كلمه" سكينت" همانطور كه گفته شد حالت قلبيى است كه موجب سكون نفس و ثبات قلب مىشود، و بطورى كه از تفسير آيات برمىآيد ملازم با ازدياد ايمان بر ايمان است، و نيز ملازم با كلمه تقوى است، كه قلب آدمى را به پرهيز از محرمات الهى وادار مىسازد [4].
در تفسیر احسن الحدیث می خوانیم که : اين سكينه و اطمينان خاطر، يك موهبت بخصوصى از جانب خداست كه كه در مواقع بسيار حساسى از جانب خدا نازل شده و موجب نجات گرديده است نظير جريان غار ثور[5] که در آیه 44 سوره توبه آمده است .
در آیات دیگری نیز بر نزول سکون و اطمینان بر قلب مومنین اشاره شده است مانند آیه 4 سوره فتح که می فرماید : «هُوَ الَّذي أَنْزَلَ السَّكينَةَ في قُلُوبِ الْمُؤْمِنينَ[6]» او كسى است كه آرامش را در دلهاى مؤمنان نازل كرد .
در آیه 26 همین سوره بار دیگر می فرماید : «فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكينَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ»[7](به خاطر بياوريد) هنگامى را كه كافران در دلهاى خود خشم و نخوت جاهليّت داشتند و (در مقابل،) خداوند آرامش و سكينه خود را بر فرستاده خويش و مؤمنان نازل فرمود .
و آیات بسیار دیگری که به خاطر طولانی شدن نوشته از آوردن آنها صرف نظر می کنیم .
بشر از اولین روز آفرینشش به دنبال قدرت مافوق خود بوده است که خود را در دامن او بیاندازد و بتواند خود را از آسیبها رهایی بخشند ؛ درواقع یکی از دلایلی که انسان دائم به دنبال خدا و آلهه می باشد تلاش برای رسیدن به آرامش است ؛ چراکه انسان اگر خود را وصل به قدرتی مافوق خود ببیند در حوادث و ناگواریها ، خود را در پناه او می بیند و متوسل به او می شود و این باعث احساس امنیت و در نتیجه ارامش و اطمینان خاطر می شود .
اما رسیدن به خدای حقیقی و شناخت صحیح آن کار هر کسی نیست به همین خاطر عده ای گمراه شده و ماه ، ستارگان ، بتها و ... را خدای خود پنداشتند و چیزهایی را پرستش کردند که نه سودى به آنان مىرسانند و نه زيانی[1] ، اما عده ای با پیروی از فرستادگان خداوند متعال ، گرد شمع وجودی رسولان آرامش جمع شدند و خود را به دامن خدا انداختند و به آرامش رسیدند آرامشی که در رفتار آنها نیز مشهود است [2]؛ آخرین این رسولان حضرت محمد (صل الله و آله و سلم) می باشد که آخرین پیامبر الهی[3] و حامل کاملترین دین[4] می باشد ، بنابراین هر کس بعد از ظهور حضرت به دایره اسلام درآید و مسلمان شود و نفاق را از دل برکند ؛ در تلاطم امواج کوچک و بزرگ خود را وصل به خداوند دانسته و به آرامش می رسد.
خداوند متعال در قرآن کریم در مورد احوال جنگجویان جنگ احد می فرماید : ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً نُعاساً يَغْشى طائِفَةً مِنْكُمْ وَ طائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ يَظُنُّونَ بِاللَّهِ غَيْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجاهِلِيَّة[5] سپس بدنبال اين غم و اندوه، آرامشى بر شما فرستاد. اين آرامش، بصورت خواب سبكى بود كه (در شب بعد از حادثه احد،) گروهى از شما را فرا گرفت اما گروه ديگرى در فكر جان خويش بودند (و خواب به چشمانشان نرفت.) آنها گمانهاى نادرستى- همچون گمانهاى دوران جاهليت- درباره خدا داشتند.
شب بعد از جنگ احد، شب دردناك و پر اضطرابى بود، مسلمانان پيش بينى مىكردند كه سربازان فاتح قريش بار ديگر به مدينه باز گردند. در اين ميان مجاهدان راستين و توبه كنندگانى كه از فرار احد پشيمان شده بودند، به لطف پروردگار اعتماد داشتند و به وعدههاى پيغمبر دلگرم بودند آيه مورد بحث ماجراى آن شب را تشريح مىكند [6].
که گروهی به آرامش رسیدند اما گروهی که به خدا ظن و گمان غیر حق داشتند مانند دوران جاهلیت ، از ترس جانشان نتوانستند بخوابند و در اضطراب و تشویش باقی ماندند.
در تبین ظنی که مانند ظن جاهلیت است ، در کتب تفسیر چند مطلب عنوان شده است اما می توان گفت که به طور خلاصه آنها مانند کفار و مشرکین دوران جاهلیت فکر وگمان می کردند وعده الهی بر نصرت پیامبر (صل الله علیه و آله) دروغ است [7].
و همچنین در سوره فصلت می فرماید : إِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ أَلاَّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ[8]به يقين كسانى كه گفتند: «پروردگار ما خداوند يگانه است!» سپس استقامت كردند، فرشتگان بر آنان نازل مىشوند كه: «نترسيد و غمگين مباشيد، و بشارت باد بر شما به آن بهشتى كه به شما وعده داده شده است!».
این آیه بیان می کند که فرشتگان در هنگام مرگ بر بالین کسانی که خداوند متعال را می پرستیدند و و در این راه استقامت می کردند حاضر می شوند و به آنها ارامش خاطر و بشارت بهشت می دهند[9].
بنابراین اولین قدم اسلام آوردن و خداوند متعال را به یگانگی قبول کردن و قدم دوم پایبندی به این عقیده و استقامت است .
برخی از روانشناسان غربی نیز تأکید می کنند که ایمان به خدا یکی از نیازهای اساسی انسان بزرگسال است [10].
نتیجه گیری :
یکی از عواملی مهمی که در آرامش فکری و روحی انسان تأثیر فراوان دارد اعتقاد به خداوند متعال به عنوان قدرت مطلق عالم هستی می باشد .
می توان گفت همه یا لااقل اکثر انسانها ، از زمانی که به دنیا می آیند تا زمانی که از دنیا کوچ می کنند ؛ اهداف مشترکی را دنبال می کنند و برای رسیدن به آنها ، به صورت گروهی یا فردی تلاش می کنند .
یکی از اهداف مهمی که می توان گفت اکثر مردم به دنبال آن هستند آرامش یا آسایش است ؛ البته برخی افراد آسایش و آرامش را مساوی هم می بینند و خیال می کنند که تلاش و رسیدن به آسایش همان تلاش و رسیدن به آرامش است ، اما در واقع میان این دو مفهوم تفاوتهایی وجود دارد که به نظر می رسد با آوردن تعریف هر کدام و اندکی تأمل بتوان به تفاوت آنها پی برد :
آسایش : مرحوم دهخدا لغت نامه خود می نویسد : « اسم مصدر و مصدر دویم آسودن . راحت . استراحت . آسانی . آسودگی . دعه . وداعَت . خفض عیش . تنعم . رَوح . مقابل رنج »[1]
آرامش : در لغت نامه دهخدا می خوانیم که آرامش ، اسم مصدر است از آرمیدن به معنای سکون ، طمأنینه و سکینه [2] .
با تأملی اندک می توان گفت که آسایش یکی از اسباب ممکنه آرامش می باشد نه علت یا مترادف آرامش .
به عنوان مثال چه بسیار افرادی که دارای راحتی و رفاه هستند اما آرامش و سکینه قلبی ندارند ، مانند برخی افراد جوامع بشری که از رفاه و آسایش نسبی یا حتی بالایی برخوردارند ، متاسفانه مبتلا به برخی بیماری های روحی و روانی مانند افسردگی و غیره هستند؛و در مقابل افرادی هستند که دارای آرامش و اطمینان قلبی فوق العاده ای هستند هر چند که آسایش و رفاه ندارد ، به عنوان نمونه امام حسین (علیه السلام)که در اوج زحمت و بلا دارای آرامش و اطمینان بودند .
می توان گفت که آرامش یک حالت نفسانی است که باعث اطمینان خاطر و راحتی ذهن و قلب می گردد و در واقع یک غریضه نفسانی است که خداوند متعال آن را در درون جان انسان نهاده است و به آن ارزش و منزلتی قائل شده .
این نشان می دهد که آسایش علت و زمینه برای آرامش نمی باشد و اگر باشد علت ناقصه است نه تامه ؛ بنابراین سوالی که در ذهن انسان شکل می گیرد این است که چگونه می توان به آرامش رسید ؟ اصلا آرامش چیست و آیا مصداق خارجی دارد یا نه ؟
بهتر است برای پاسخ به این سؤالها به سراغ دفترچه راهنمای انسان برویم ، چراکه سازنده آن بهتر از هرکسی بر ابعاد انسان آگاهی دارد و بهتر از هر موجودی می تواند برای نیازمنیدهای او برنامه و مواد ارائه دهد .
در این صفحه ، انشاالله روزانه یک یا چند مطلب (در حد وسع) قرار خواهیم داد و از عزیزان خواننده هم تقاضا دارم با نظراتشون اشکالات متنی و مفهومی مطالب را بیان کنند تا مطالب را اصلاح کنیم و با هم اندیشی به پاسخی صحیح برسیم . انشاالله